مسابقه کتابخوانی به مناسبت چهل و سومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی برگزار می شود

۲۰ بهمن ۱۴۰۰ | ۲۰:۵۲ اخبار اسلایدی اخبار واحد کرمان
مسابقه کتابخوانی ویژه دانشجویان به مناسبت چهل و سومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ازکتاب پیرامون انقلاب اسلامی تألیف استاد شهید مرتضى مطهرى برگزار می شود.
مسابقه کتابخوانی به مناسبت چهل و سومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی برگزار می شود

به گزارش روابط عمومی جهاددانشگاهی استان کرمان، پاسخ های خود را تا 30بهمن ماه در قالب کد 10رقمی به شماره تماس 09130402713 پیامک ارسال نمایید.

نام کتاب: ‏پیرامون انقلاب اسلامى،

تألیف: استاد شهید مرتضى مطهرى

--------------------  نام فصل: معرفى کتاب  --------------------

بسم الله الرحمن الرحیم

نام کتاب: پیرامون انقلاب اسلامى

مجموعه یادداشت‏ها سخنرانى‏ها و مصاحبه‏ها استاد شهید مرتضى مطهرى پیرامون انقلاب اسلامى

انتشارات صدرا

چاپ نهم: تابستان 1372

تعداد: 000، 10 نسخه

--------------------  نام فصل: یادداشت ویراستار  --------------------

یادداشت ویراستار

مجموعه حاضر گزیده اى از یادداشتها، سخنرانیها، و مصاحبه هاى " استاد شهید مرتضى مطهرى " پیرامون انقلاب اسلامى است در تنظیم مقالات این مجموعه کوشش شده است تا تنقیح و ویرایش در حد تبدیل گفتار به نوشتار و حذف قسمتهاى مکرر محدود بماند و در محتواى مطالب عرضه شده توسط استاد تغییرى داده نشود بى شک اگر معلم شهید ما خود حضور میداشت، این دفتر - که بمنزله جزئى از میراث فکرى گرانقدر و عظیم او براى امت مسلمان محسوب میشود - با نظم و سیاق و محتوائى بمراتب کاملتر و مطلوبتر از شیوه تنظیم کنونى، عرضه میگردید اما دریغ که چنین نیست ویراستار با پوزش پیشاپیش از همه خوانندگانى که با آثار این شهید بزرگ مأنوس هستند، مسئولیت تمامى نقصها و کاستیهاى این دفتر را متوجه خود میداند اما امید دارد خوانندگان کاستیها را بدیده اغماض بنگرند و با تذکرات سودمندشان به غنا و پیراستگى این مجموعه مدد رسانند

[صفحه: 5]

--------------------  نام فصل: 1 - سخنرانى در دانشکده الهیات / ازادى تفکر و عقیده  --------------------

سخنرانى در دانشکده الهیات سه شنبه 2/11/57

آزادى تفکر و عقیده

بنام خدا قبلا باید توضیح بدهم که در این ایام و بخصوص در چند روز اخیر، آنقدر گرفتار بوده ام که فرصت تنظیم و تهیه یک سخنرانى مختص این دانشکده را - در عین اینکه بسیار هم علاقمند بودم - نداشته ام اما دو نکته در نظر گرفته بودم، یکى در رابطه با مناسبت محل سخنرانى است، یعنى اینکه اینجا دانشکده الهیات و معارف اسلامى است و بالطبع باید دید چه رسالتى بطور کلى لازمست در جامعه داشته باشد و چه رسالتى بالاخص در این نهضت مقدس اسلامى موضوع دوم که قهرا با موضوع اول مرتبط میشود، مسئله آزادى عقیده است که این ایام در جامعه ما بشدت مطرح شده است اما موضوع اول، یعنى رسالتى که این دانشکده بطور کلى و یا بطور خاص میتواند داشته باشد، بیشتر در ناحیه ارائه و توجیه و تفسیر و دفاع از ایدئولوژى اسلامى است اینکه در گذشته این دانشکده چنین رسالتى را انجام داده

[صفحه: 6]

است یا نه، و اگر انجام داده به چه میزانى بوده و اگر انجام نداده مسئولان آن چه کسانى بوده اند، فعلا براى ما مطرح نیست ما لااقل در طى این بحث کارى به گذشته نداریم، آنچه برایمان مطرح است اینکه، در آینده این دانشکده باید چه رسالتى داشته باشد؟ همچنان که اشاره کردم، شخصا فکر میکنم این دانشکده میباید بحق مرکزى باشد براى توضیح و تفسیر و احیانا دفاع از ایدئولوژى اسلامى، و امیدوارم که درآینده با همت و همکارى اساتید و دانشجویان متعهد و مسئول دانشکده، این رسالت بخوبى انجام بپذیرد و اما مسئله دوم، مسئله آزادى است باید دید اساسا آزادى چیست و چه حقى براى بشر بحساب میاید؟ معمولا دو گونه آزادى براى انسان در نظر گفته میشود، یکى آزادى باصطلاح انسانى و دیگرى آزادى حیوانى یعنى آزادى شهوات، آزادى هوى و هوسها و اگر به زبان قدما بخواهیم بحث کنیم، باید آزادى نوع دوم را آزادى قوه غضبیه و قوه شهویه بنامیم واضح است که کسانى که درباره آزادى بحث میکنند، منظورشان آزادى حیوانى نیست، بلکه آن واقعیت مقدسى است که آزادى انسانى نام دارد انسان استعدادهائى دارد برتر و بالاتر از استعدادهاى حیوانى این استعدادها یا از مقوله عواطف و گرایشها و تمایلات عالى انسانى است و یا از مقوله ادراکها و دریافتها و اندیشه هاست به هر حال، همین استعدادهاى برتر منشا آزادیهاى متعالى او میشوند اینجا لازم است توضیح مختصرى درباره دو نوع آزادى که مایه اشتباه کارى و مغلطه شده است داده شود فرق است میان آزادى تفکر و آزادى عقیده آزادى تفکر ناشى از همان استعداد انسانى بشر است که میتواند در مسائل بیندیشد این استعداد

[صفحه: 7]

بشرى حتما باید آزاد باشد پیشرفت و تکامل بشر در گرو این آزادى است اما آزادى عقیده، خصوصیت دیگرى دارد میدانید که هر عقیده اى ناشى از تفکر صحیح و درست نیست منشا بسیارى از عقاید، یک سلسله عادتها و تقلیدها و تعصبها است عقیده به این معنا نه تنها راه گشا نیست که به عکس نوعى انعقاد اندیشه بحساب میاید یعنى فکر انسان در چنین حالتى، به عوض اینکه باز و فعال باشد بسته و منعقد شده است و در اینجا است که آن قوه مقدس تفکر، بدلیل این انعقاد و وابستگى، در درون انسان اسیر و زندانى میشود آزادى عقیده در معناى اخیر نه تنها مفید نیست، بلکه زیانبارترین اثرات را براى فرد و جامعه بدنبال دارد آیا در مورد انسانى که یک سنگ را میپرستد باید بگوئیم چون فکر کرده و بطور منطقى به اینجا رسیده و نیز به دلیل اینکه عقیده محترم است، پس باید به عقیده او احترام بگذاریم و ممانعتى براى او در پرستش بت ایجاد نکنیم؟ یا نه، باید کارى کنیم که عقل و فکر او را از اسارت این عقیده آزاد کنیم؟ یعنى همان کارى را بکنیم که ابراهیم خلیل الله کرد داستانش را هم شما شنیده اید مردم زمان او بر طبق عادت، همگى بت پرست بودند در یکى از اعیاد که همه مردم از شهر خارج میشدند، او از شهر بیرون نرفت بلکه با استفاده از فرصت، تبرش را برداشت و به سراغ بتها رفت و تمام آنها را بجز بت بزرگ، خردکرد و تبر را هم به گردن بت بزرگ انداخت، به نیت اینکه اگر کسى به آنجا برود، با خود فکر کند که این به اصطلاح خداها با هم جنگیده اند و درنتیجه بت بزرگ چون از همه نیرومندتر بوده باقى بتها را خرد و خمیر کرده و خودش تنها مانده است بعد هم روشن است که مردم به حکم فطرت میگویند اینها نمیتوانند از جاى خودشان بجنبند و همین اندیشه سبب متذکر شدن و بخود

[صفحه: 8]

آمدن آنها میشود وقتیکه مردم برگشتند و وضع را آنچنان دیدند خشمگین و عصبانى به جستجوى عامل قضیه برخاستند ضمن پرس و جو یادشان افتاد که جوانى در این شهر هست که مخالف با این کارهاست این بود که رفتند بسراغ ابراهیم ابراهیم (ع) خطاب بانها گفت شما چرا مرا متهم میکنید؟ مجرم واقعى همین بت بزرگ است که زنده مانده مردم در جواب گفتند که از او این کارها ساخته نیست پاسخ داد که چطور است کار زد و خورد از او ساخته نیست ولى اینکه حاجتهائیرا که انسانها در آنها در مانده اند برآورده کند، از او ساخته است؟ در اینجا قرآن اصطلاح بسیار زیبائى بکار میبرد، میگوید: «فرجعوا الى انفسهم»، این مناظره سبب شد که اینها بخود بازگردند (1) از نظر قرآن، خود واقعى انسان عقل و اندیشه ناب و خالص و منطق صحیح اوست قرآن میگوید اینها از خودشان جدا شده بودند، این تذکر سبب شد که دوباره سوى خود باز گردند و خود را در یابند حالا کار حضرت ابراهیم را چگونه باید تفسیر کنیم؟ آیا کارى که ابراهیم (ع) کرد بر خلاف آزادى عقیده - بمعناى رایج آن که میگویند عقیده هر کس باید آزاد باشد - بود، یا آنکه در خدمت آزادى عقیده بمعناى واقعى آن بود؟ اگر حضرت ابراهیم میگفت چون این بتها مورد احترام میلیونها انسان هستند، پس منهم بانها احترام میگذارم، یعنى درست همان چیزى را ابراز میکرد

پاورقى:

1 - این اصطلاح قرآنى که هزار و چهارصد سال پیش مطرح شده است تقریبا معادل اصطلاح از خود بیگانگى و بازگشت بخویش است که درآثار هگل و مارکس و پیروان او، بر روى آن تاکید بسیار شده است و روشنفکران ما متاسفانه بعوض اخذ آن از قرآن و درک معناى عمیق آن از این کتاب، آنرا از غرب اخذ کرده‏اند

[صفحه: 9]

که اکنون عقیده‏اى بسیار رایج است، آیا کار درست و صحیحى انجام داده بود؟ از نظر اسلام این اغراء به جهل (1) است نه خدمت به آزادى در تاریخ اسلام نیز میبینیم درست نظیر کار ابراهیم (ع) را پیغمبر اکرم (ص) در فتح مکه انجام داد آن حضرت به بهانه آزادى عقیده، بتها را باقى نگذاشت به عکس دید این بتها عامل اسارت فکرى مردمند و صدها سال است که فکر این مردم اسیر این بتهاى چوبى و فلزى و شده است، این بود که بعنوان اولین اقدام بعد از فتح، تمام آنها را در هم شکست و مردم را واقعا آزاد کرد حالا این شیوه و رفتار را مقایسه کنید با رفتار پادشاه انگلستان وقتیکه براى دیدار از هندوستان به آنجا رفته بود در هندوستان جزء برنامه سفرش، بازدید از یک بتخانه گنجانده شده بود خود مردم هند وقتیکه میخواستند داخل صحن بتخانه شوند، کفشهاى خود را میکندند، اما او بنشانه احترام بیش از حد، هنوز بصحن نرسیده کفشهایش را کند و بعد هم از همه مؤدب تر در مقابل بتها ایستاد در تفسیر این حرکت عده اى ساده اندیش میگفتند ببینید نماینده یک ملت روشنفکر چقدر به عقاید مردم احترام میگذارد غافل از اینکه این نیرنگ استعمار است استعمارى که میداند که همین بتخانه هاست که هند را به زنجیر کشیده و رام استعمارگران کرده است اینگونه احترام گذاشتنها، خدمت به آزادى و احترام به عقیده نیست، خدمت به استعمار است ملت هند اگر از زیر بار این خرافات بیرون بیاید که دیگر بار به انگلیسیها نخواهد داد یا اینکه در کتابهاى تاریخ خودمان نوشته بودند کوروش چه مرد بزرگ و بزرگوارى بوده که وقتى به بابل رفت و آنجا را فتح

پاورقى:

1 - اغراء به جهل: کشانیدن به جهل

[صفحه: 10]

کرد تمام بتخانه‏ها را محترم شمرد از نظر یک فاتح که سیاست استعمارگرى دارد، این کار، امرى عادى و یک نقشه معمولى است ولى از نظر بشریت چطور؟ آیا خود جناب کوروش به آن اعتقاد داشت؟ یقینا نه، اما کوروش فکر میکرد این اعتقاد که مردم را در بیخبرى نگاه داشته عامل خوبى براى در بند ماندن آنهاست این بود که دست به ترکیب آنها نزد خوب از این موضوع بگذریم برگردیم به مطلب آزادى تفکر که همانطوریکه عرض کردم با آزادى انعقاد فکر نباید اشتباه شود هر مکتبى که به ایدئولوژى خود ایمان و اعتقاد و اعتماد داشته باشد، ناچار باید طرفدار آزادى اندیشه و آزادى تفکر باشد و به عکس هر مکتبى که ایمان و اعتمادى به خود ندارد جلو آزادى اندیشه و آزادى تفکر را میگیرد اینگونه مکاتب ناچارند مردم را در یک محدوده خاص فکرى نگه دارند و از رشد افکارشان جلوگیرى کنند این همان وضعى است که ما امروز در کشورهاى کمونیستى میبینیم در این کشورها، بدلیل وحشتى که از آسیب پذیر بودن ایدئولوژى رسمى وجود دارد، حتى رادیوها طورى ساخته میشود که مردم نتوانند صداى کشورهاى دیگر را بشنوند و در نتیجه یک بعدى و قالبى، آنچنان که زمامداران میخواهند، بار بیایند من اعلام میکنم که در رژیم جمهورى اسلامى هیچ محدودیتى براى افکار وجود ندارد و از باصطلاح کانالیزه کرده اندیشه ها، خبر و اثر نخواهد بود همه باید آزاد باشند که حاصل اندیشه ها و تفکرات اصیلشان را عرضه کنند البته تذکر میدهم که این امر سواى توطئه و ریاکارى است توطئه ممنوع است اما عرضه اندیشه هاى اصیل، آزاد دو یا سه روز پیش با چند جوان مارکسیست صحبت میکردم.

[صفحه: 11]

میگفتند آقا به نظر شما این شعار که میگویند " اتحاد، مبارزه، آزادى " چه عیب دارد؟ گفتم هیچ عیب ندارد گفتند پس این شعار، شعار مشترک هر دویمان باشد پرسیدم شما که میگوئید اتحاد، مبارزه، آیا در مبارزه میگوئید، مبارزه با چه کسى؟ آیا جز این است وقتیکه میگوئید مبارزه، منظورتان مبارزه با رژیم و گذشته از آن با مذهب است؟ آیا جز اینست که شما شعارتان را طورى در زیر لفافه و با یک عبارت مبهم مطرح میکنید که مردم را، یعنى آنهائى که طرفدار مذهب هستند، بتوانید زیر این لوا جمع کنید و بعد بتدریج آنها را اغفال کنید؟ من حاضرم این شعار را بگویم ولى از اول صریح اعلام میکنم که، منظور من از مبارزه، مبارزه علیه امپریالیزم و کمونیزم است این را صریح میگویم و از هیچ کس هم باکى ندارم بیائیم حرفهایمان را صریح بزنیم شما که به آیت الله خمینى اعتقاد ندارید و وقتى که با هم مینشینید، میگوئید ما تا فلان مرحله با این مرد هستیم و بعد این چنین با او مبارزه میکنیم، چرا عکس او را در تظاهرات خودتان بلند میکنید؟ چرا دروغ میگوئید؟ او میگوید جمهورى اسلامى و حرفش را صریح میزند شما هم حرف خودتان را بزنید آزادى ابراز عقیده یعنى این که فکر خود تانرا، یعنى آنچه را واقعا به آن معتقد هستید بگوئید حال آنکه شما میخواهید بنام آزادى عقیده دروغ بگوئید آنکه شما به او اعتقاد دارید لنین است بسیار خوب، پس عکس لنین را هم بیاورید ولى من میپرسم چرا عکس پیشواى ما را میاورید؟ وقتى عکس امام را میاورید در واقع میخواهید به مردم بگوئید ما راهى را میرویم که این رهبر میرود در صورتیکه شما مى‏خواهید براه دیگرى بروید دورغ گفتن براى چه؟ اغفال چرا؟ آزادى فکر را با آزادى اغفال و آزادى منافق گرى و آزادى توطئه

[صفحه: 12]

کردن که نباید اشتباه بکنیم همانطور که ماصریح و رک و پوست کنده داریم با شما حرف میزنیم و میگوئیم آقا رژیم حکومت ایده آل ما، غیر از حکومت ایده آل شماست رژیم اقتصادى ایده آل آینده ما، غیر از رژیم اقتصادى مطلوب شماست نظام اعتقادى و فکرى ما، جهان بینى ما، غیر از نظام اعتقادى و فکرى و جهان بینى شماست شما نیز سخن خود را بصراحت بگوئید ما حرفها را صریح و رک میگوئیم تا هر کس که میخواهد از این راه برود و هر که نمیخواهد از راه دیگر شما چرا حرف خودتان را رک و پوست کنده نمى‏زنید چرا میگوئید بیائیم از آزادى شعار واحدى بسازیم، حال آن که شما در درجه اول از کلمه آزادى، آزادى از مذهب را قصد میکنید و ما آزادى از هر نوع اختناقى که یکى از آنها اختناق کمونیستى است پس آزادى که شما میخواهید با آزادى مطلوب ما تفاوت دارد من به همه این دوستان غیر مسلمان اعلام میکنم، از نظر اسلام تفکر آزاد است، شما هر جور که میخواهید بیندیشید، بیندیشید، هر جور میخواهید عقیده خودتان را ابراز کنید - بشرطى که فکر واقعى خودتان باشد - ابراز کنید، هر طور که میخواهید بنویسید، بنویسید، هیچ کس ممانعتى نخواهد کرد من در همین دانشکده، چند سال پیش نامه اى نوشتم به شوراى دانشکده و درآن تذکر دادم، یگانه دانشکده اى که صلاحیت دارد یک کرسى را اختصاص بدهد به مارکسیسم همین دانشکده الهیات است ولى نه اینکه مارکسیسم را یک استاد مسلمان تدریس کند، بلکه استادى که واقعا مارکسیسم را شناخته باشد و به آن مومن باشد، و مخصوصا به خدا اعتقاد نداشته باشد میباید به هر قیمتى شده از چنان فردى دعوت کرد تا در این دانشکده

[صفحه: 13]

مسائل مارکسیسم را تدریس کند بعد ما هم میائیم و حرفهایمان را میزنیم، منطق خودمان را میگوئیم هیچ کس هم مجبور نیست منطق ما را بپذیرد نباید اینگونه فکر کرد که چون اینجا دانشکده الهیات است، نباید در آن مارکسیسم تدریس بشود خیر مارکسیسم باید تدریس شود، آنهم توسط استادى که معتقد به مارکسیسم است فقط باید جلو دروغ و حقه بازى را گرفت یعنى دیگر یک مارکسیست نباید تمسک به آیه قرآن بکند و بگوید فلان آیه قرآن اشاره به فلان اصل مارکسیسم است ما با این شیوه مخالفیم این خیانت به قرآن است گاهى دیده میشود نوشته هائى زیر پوشش اسلامى، افکار مارکسیستى را تبلیغ میکنند، این هم خیانتى بزرگ است من در مقدمه چاپ اخیر کتاب علل گرایش به مادیگرى، به اختصار این مطلب را تذکر داده ام چندى پیش جزوه هائى بدستم رسید درباره تفسیر قرآن من واقعا هنوز نمى‏دانم نویسنده یا نویسندگان آنها آیا واقعا اغفال شده اند یا تعمد به خرج میدهند البته احتمال میدهم که اینها از افرادى هستند که مرعوب و مجذوب مسائل مارکسیستى شده اند در کتابهاى این نویسندگان، تا آنجا که من خوانده ام از تمام آیات قرآن برداشت مارکسیستى شده است فى المثل قرآن مى‏گوید: " «الذین یومنون بالغیب» " اینها در تفسیرشان مینویسند: مقصود از غیب، غیب انقلاب است انقلاب دو مرحله دارد مرحله غیب و مرحله شهادت تا وقتى که نظام امپریالیستى حاکم سرنگون نشده است، انقلاب باید حالت استتار داشته باشد، مخفى و به اصطلاح غیب باشد بعد که رژیم عوض شد آنوقت مرحله شهادت انقلاب است مثلا ما تا پارسال در

[صفحه: 14]

مرحله غیب انقلاب بودیم و امسال در مرحله شهادت انقلاب میپرسم چرا به قرآن استناد میکنید؟ خوب شما هم حرف واقعى خودتان را بزنید اینجا دیگر نمیشود گفت به حکم اینکه عقیده آزاد است، پس نباید حرفى زد و اعتراضى کرد این به آزادى عقیده مربوط نیست، این وسیله قرار دادن و ابزار کردن کتاب مقدس مسلمانان است این امر اغفال و توطئه و فریب است فریب یعنى خیانت به دیگران یعنى آزادى دیگران، سلامت و حیثیت دیگران را وسیله قرار دادن، و این نمیتواند آزاد باشد قرآن کتابى آسمانى است، وحى مجسم است هر کسى که بگوید در این کتاب آسمانى معجزه اى وجود ندارد من فکر میکنم یا چیزى نمیفهمد و بى دانش است و یا آنکه دروغ میگوید و اصلا مسلمان نیست قرآن معجزه هاى زیادى نقل کرده است و این جهت در این کتاب قابل بحث نیست از جمله مسائلى که در قرآن طرح شده، داستان اصحاب فیل است آنطور که از کتابهاى تاریخ استفاده میشود و خود قرآن هم اشاره دارد، حبشى‏ها به مکه حمله میکنند تا خانه کعبه، این معبد ابراهیمى را خراب کنند بعد قرآن نقل میکند که خداوند متعال مرغهائى را فرستاد، این مرغان از کنار دریاى احمر به پرواز در آمدند و هر کدامشان یک سجیل - سنگى گلى یا گل سنگ شده - به منقار داشتند قرآن این مرغها را ابابیل مینامد و بعضیها میگویند ریشه این کلمه یعنى ابل با کلمه آبله یکى است به هر حال مرغها سجیلها را به سر لشکریان حبشى فرو ریختند و لشکریان شبیه خرمن گندمى که ملخ به آن هجوم ببرد همگى بر زمین ریختند و هلاک شدند تا اینجاى مطلب کاملا قطعى است اما اینکه جزئیات امر چه بوده است، آیا سربازها به آبله و یا چیزى شبیه به آن دچار

[صفحه: 15]

شدند یا نه، بدرستى معلوم نیست از طرف دیگر زمان نزول سوره فیل چهل سال بعد از رخ دادن این واقعه در مکه بوده است و به همین خاطر بسیارى از مردمى که خود شاهد ماجرا بوده اند، در زمان نزول سوره حضور داشته اند و مسلما اگر چنین حادثه اى آنطور که قرآن شرح میدهد واقع نشده بود، اغلب آن شهود که دشمنان پیامبر بودند او را به دروغگوئى متهم میکردند و حرفش را از اعتبار میانداختند در تفسیر این سوره، در این جزوه ها مینویسند، قضیه از این قرار بوده که در زمان تولد پیغمبر در مکه یک گروه انقلابى زندگى میکردند که با استعمار جهانى در حال مبارزه بودند بعد استعمار جهانى این گروه انقلابى را کشف کرد و براى نابود کردن آن به مکه حمله ور شد، این گروه هم مثل مرغ پریدند و لشکریان استعمار را تار و مار کردند بعد نویسنده تفسیر مینویسد، اینکه چنین موضوع در هیچ تاریخى نوشته نشده است بما ربطى ندارد ما که نمى‏توانیم به خاطر اینکه موضوع در هیچ کجا به این شکل ضبط نشده از حرف خودمان برگردیم روشن است که چنین برداشتى از قرآن درست نیست من به این برادران نصیحت میکنم، اندرز میدهم، که اگر شما میبینید افرادى در تفسیر آیات احتیاط را حتى به حد وسواس رسانده اند - که البته من در این جهت موافق نیستم - روى حسابهائى است که پیش خودشان دارند و نمى‏خواهند نسنجیده هر چه که دلشان میخواهد بنام آیات قرآن بنویسند اما در مقابل این عده، راه افراط را هم نباید در پیش گرفت اسلام میگوید همه جهان با همه قوانینش و با همه اجزائش از سنگ گرفته تا باد و آب و مرغ و ماهى و همه و همه در تسخیر اراده حق قرار دارند و بمنزله

[صفحه: 16]

جنود الهى به حساب میایند کافى است اراده اى تعلق بگیرد تا این باد بصورت لشکرى در آید و یا...

جمله ذرات زمین و آسمان

لشکر حقند گاه امتحان

اگر خدا بخواهد اوضاع عالم را هر جور که اراده کرده است تغییر مى‏دهد اما متاسفانه صاحبان این افکار نمى‏خواهند زیر بار این حقایق بروند میگویند چون ماده و مادیات استقرار بالذات دارند پس امکان ندارد که از مسیر خود خارج بشوند این است که میایند و آیات قرآن را اینچنین تفسیر میکنند من صریحا اعلام خطر میکنم که نشر چنین افکارى خدمت به اسلام نیست، خدمت به استعمار است در دنباله عرایضم لازمست توضیحى هم درباره حکومت اسلامى آینده ایران عرض کنم همانطوریکه رهبر و امام ما مکرر گفته اند (1) در حکومت اسلامى احزاب آزادند، هر حزبى اگر عقیده غیر اسلامى هم دارد، آزاد است اما ما اجازه توطئه گرى و فریب کارى نمى‏دهیم احزاب و افراد در حدى که عقیده خودشان را صریحا میگویند، و با منطق خود به جنگ منطق ما میایند، آنها را میپذیریم اما اگر بخواهند در زیر لواى اسلام، افکار و عقاید خودشان را بگویند ما حق داریم که از اسلام خودمان دفاع کنیم و بگوئیم اسلام چنین چیزى نمى‏گوید حق داریم بگوئیم بنام اسلام اینکار را نکنید چنین آزادى بحث و گفتگوئى را گمان نمى‏کنم در جائى

پاورقى:

1 - فرق رهبر ما با دیگر رهبران اینست که او آنچه را که مى‏گوید همانرا عمل میکند اما رهبران دیگر، اول باغ سبز و سرخ نشان میدهند و بعد هم منکر همه ادعاهاى قبلى میشوند.

[صفحه: 17]

دیگر نظیرى بتوان برایش پیدا کرد شما کى در تاریخ عالم دیده اید که در مملکتى که همه مردمش احساسات مذهبى دارند به غیر مذهبى ها آن اندازه آزادى بدهند که بیایند در مسجد پیامبر یا در مکه بنشینند و حرف خودشان را آنطور که دلشان میخواهد بزنند، خدا را انکار کنند، منکر پیامبرى شوند، نماز و حج و را رد کنند و بگویند ما اینها را قبول نداریم، اما معتقدان مذهب با نهایت احترام با آنها برخورد کنند در تاریخ اسلام از این نمونه هاى درخشان فراوان میبینیم و بدلیل همین آزادیها بود که اسلام توانست باقى بماند اگر در صدر اسلام در جواب کسیکه میامد و میگفت من خدا را قبول ندارم، میگفتند بزنید و بکشید، امروز دیگر اسلامى وجود نداشت اسلام باین دلیل باقیمانده که با شجاعت و با صراحت با افکار مختلف مواجه شده است داستان مفضل را همه شما شنیده اید مفضل یکى از اصحاب امام صادق (ع) بود روزى در مسجد پیامبر نماز میگذاشت، در این وقت دو نفر مادى مسلک هم وارد شدند و در کنار او شروع کردند به صحبت کردن بطورى که او صداى آنها را میشنید آنها در ضمن صحبت هایشان مسئله پیغمبر را مطرح کردند و گفتند مرد نابغه اى بوده که میخواسته تحولى در جامعه اش ایجاد بکند، فکر کرده که بهترین راه تحول اینست که از راه مذهب وارد شود البته خود او به خدا و روز قیامت اعتقاد نداشته است ولى از مذهب بعنوان یک ابزار استفاده کرده مفضل شروع کرد به پرخاش کردن به آنها گفتند اول بگو از کدام گروه و از اتباع چه کسى هستى؟ اگر از پیروان امام جعفر صادق هستى باید بدانى که ما، در حضور او این حرفها و بالاتر از اینها را مطرح میکنیم و او نه تنها عصبانى

[صفحه: 18]

نمیشود، بلکه همه حرفهایمان را با متانت گوش مى‏دهد و در انتها پاسخ همه آنها را با استدلال بیان مى‏کند و خطاهاى آنها را نشان میدهد این چنین بوده که اسلام توانسته است باقى بماند شما فکر میکنید در طول تاریخ اسلام، حرفها و ایرادات مادیین را چه کسى منعکس کرده و نگاهداشته است؟ خود مادیین؟ نه، بروید مطالعه کنید ببینید که حرفهاى مادیین را فقط علماى مذهبى نگاهداشته اند یعنى آنها زمانى این حرفها را به مذهبیها عرضه کرده اند و علماى مذهبى نیز با آنها به مباحثه برخاسته اند و بعد آن افکار را در کتابهاى خودشان ضبط کرده اند تمام این حرفها به خاطر ورود در کتاب علماى مذهبى تا به زمان ما باقى مانده است و الا آثار خود آنها اغلب از بین رفته و یا در دسترس نیست شما بعنوان نمونه، احتجاجات طبرسى و یا احتجاجات بحار را ببینید که تا چه اندازه ایرادات و ادعاهاى این گروه را در خود منعکس کرده اند در آینده هم اسلام، فقط و فقط با مواجهه صریح و شجاعانه با عقاید و افکار مختلف است که میتواند به حیات خود ادامه دهد من به جوانان و طرفداران اسلام هشدار میدهم که خیال نکنند راه حفظ معتقدات اسلامى، جلوگیرى از ابراز عقیده دیگران است از اسلام فقط با یک نیرو میشود پاسدارى کرد و آن علم است و آزادى دادن به افکار مخالف و مواجهه صریح و روشن با آنها متاسفم که فرصت بیشترى براى ادامه صحبت ندارم، در عین حال این عذر را هم دارم که از قبل موضوع خاصى را پیش بینى نکرده بودم در هر حال امیدوارم این دانشکده در انجام رسالت خودش موفق باشد و نه فقط این دانشکده، که تمام قشرها و

[صفحه: 19]

طبقات مختلف مردم متعهد نهضت ما در جهان انعکاس عظیمى پیدا کرده است. در دنیا میگویند راهپیمائیهائیکه این روزها در ایران صورت میگیرد، در تاریخ جهان بیسابقه است این استقبالیکه روز جمعه (1) پیش بینى میشود، شاید در دنیا نظیر نداشته باشد برادران، من از شما میپرسم چه نیروئى میتواند از سى و پنج میلیون جمعیت یک کشور، اقلا سى میلیون نفر آنها را واقعا انقلابى کند؟ آنهائیکه تاریخ انقلابهاى دنیا را خوانده اند میدانند هیچ انقلابى از جهت گستردگى و شمول بپاى انقلاب ایران نمیرسد شما بعنوان یک نمونه، ملاحظه کنید این برادران خلبان را شاید کمتر کسى تصور میکرد که احساسات و اعتقادات مذهبى در بطن روح این گروه، اینقدر قوى و نیرومند است اینها در میان تعجب همه، از سر ایمان و اعتقاد اعتصاب میکنند و زیر بار هیچ قدرتى و هیچ تهدیدى هم نمیروند اما وقتیکه صحبت از آمدن امام است، داوطلب میشوند امام را بیاورند دستگاه مخالفت میکند، تهدید میکند، از قراریکه خودشان نقل میکردند، از طرف دولت به آنها هشدار میدهند که شما هیچ ستمى ندارید و اگر بخواهید بروید با راکت شما را میزنیم و نابودتان میکنیم میگویند با همه اینها ما حرکت میکنیم ما میرویم، شما هر کارى که میخواهید بکنید ناچار دستگاه عقب نشینى میکند و اجازه میدهد یک خط را در میان تمام خطوط هوائى بازگشائى کنند و خلبانان اسم این خط را هم گذاشتند پرواز انقلاب، چه اسم زیبائى کجایند آنهائیکه میگویند مذهب فقط مال پیرمردها و پیر -

پاورقى:

1 - روز ورود امام به تهران

[صفحه: 20]

زنها و جنوب شهرى هاست نهضتى که روستائى و شهرى، کارگر و کشاورز، دانشجو و استاد، وکیل و کارمند، همه و همه در آن شرکت دارند اساسا غیر از مذهب و آن هم مذهبى مانند اسلام، کدام نیرو میتواند اینچنین انقلابى را بوجود بیاورد؟ من بتدریج این امید در دلم زنده میشود که این انقلاب به ایران محدود نمیماند، هفت صد میلیون میلیون مسلمان را در بر خواهد گرفت و چه افتخارى براى ایران خواهد بود که یک انقلاب اسلامى از ایران شروع بشود و تمام کشورهاى اسلامى را زیر نفوذ خودش بگیرد، که مطمئنا خواهد گرفت از قرارى که به من اطلاع داده اند چند روز پیش، کارتر به آیت الله خمینى راجع به بختیار اخطار کرد که هر دو ابرقدرت بر روى این دولت توافق دارند و شما حساب کار خودتان را بکنید اما این مرد بزرگ اعتنائى باین تهدید نکرد من که قریب دوازده سال در خدمت این مرد بزرگ تحصیل کرده ام، باز وقتیکه در سفر اخیر به پاریس به ملاقات و زیارت ایشان رفتم، چیزهائى از روحیه او درک کردم که نه فقط بر حیرت من، بلکه بر ایمانم نیز اضافه کرد وقتى برگشتم، دوستانم پرسیدند چه دیدى؟ گفتم چهار تا " آمن " دیدم آمن بهدفه، بهدفش ایمان دارد دنیا اگر جمع بشود نمیتواند او را از هدفش منصرف کند آمن بسبیله، براهیکه انتخاب کرده ایمان دارد امکان ندارد بتوان او را از این راه منصرف کرد شبیه همان ایمانیکه پیغمبر بهدفش و براهش داشت آمن بقوله، در میان همه رفقا و دوستانیکه سراغ دارم احدى مثل ایشان به روحیه مردم ایران ایمان ندارد بایشان نصحیت

[صفحه: 21]

میکنند که آقا کمى یواشتر، مردم دارند سرد میشوند، مردم دارند از پاى در میایند، مى‏گوید نه مردم اینجور نیستند که شما میگوئید من مردم را بهتر میشناسم و ما همگى میبینیم که روز به روز صحت سخن ایشان بیشتر آشکار میشود و بالاخره بالاتر از همه آمن بربه، در یک جلسه خصوصى ایشان بمن میگفت فلانى این ما نیستیم که چنین میکنیم من دست خدا را بوضوح حس میکنم آدمیکه دست خدا و عنایت خدا را حس میکند و در راه خدا قدم بر میدارد، خدا هم بمصداق «ان تنصروا الله ینصرکم» بر نصرت او اضافه میکند یا آنچنان که در داستان اصحاب کهف مطرح میشود، قرآن مى‏گوید آنها جوانمردانى بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و باو اعتماد و تکیه کردند، خدا هم بر ایمانشان افزود (1) آنها براى خدا قیام کردند و خدا هم دلهاى آنها را محکم کرد (2) این چنین هدایت و تاییدى را من بوضوح در این مرد میبینم او براى خدا قیام کرده و خداى متعال هم قلبى قوى باو عنایت کرده است که اصلا تزلزل و ترس در آن راه ندارد اطباء فرانسه که اخیرا این پیرمرد هشتاد و چند ساله را که لااقل پانزده سال است دچار جنگ اعصاب و ناراحتى روحى است و اخیرا هم جوانى آنچنان برومند را از دست داده، معاینه کردند، نظر دادند قلب او نظیر قلب یک جوان بیست ساله است او که در راه خدا قدم برداشته آنچه را قرآن وعده داده است به تجربه دریافته. قرآن وعده داده است که براى خدا قیام کنید، براى خدا

پاورقى:

1 - «انهم فتیه آمنوا بربهم و زدناهم هدى " کهف - 13

2 - «و ربطنا على قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات و الارض» کهف - 14

[صفحه: 22]

عمل کنید، آن وقت عنایت خدا را میبینید اگر توى خانه ات بنشینى خدا را نمیبینى اگر ساکت باشى، عنایت خدا را نمیبینى براى خدا حرکت کن آنوقت است که خدا را و عنایت او را میبینى آدمى که بامید خدا و براى خدا حرکت کرده، از تهدید آمریکا، حتى اگر شوروى را هم ضمیمه اش کنند، هیچ ترسى بدل راه نخواهد داد در مورد این مرد بزرگ یکى دیگر از خصوصیاتش را بگویم، شاید شما باورتان نشود این مردى که روزها مینشیند و این اعلامیه هاى آتشین را میدهد، سحرها اقلا یک ساعت با خداى خودش راز و نیاز میکند و آنچنان اشک هائى میریزد که باورش مشکل است این مرد درست نمونه على (ع) است درباره على گفته اند که در میدان جنگ به روى دشمن لبخند میزند و در محراب عبادت از شدت زارى بیهوش میشود و ما نمونه او را در این مرد میبینیم امیدوارم خدا باین رهبر عمر طولانى و توفیق خدمت عنایت بفرماید و بهمه ما نیز توفیق بدهد که پاسدار منطقى اسلام باشیم والسلام

[صفحه: 23]

--------------------  نام فصل: 2 - سخنرانى در مسجد الجواد / ماهیت و عوامل انقلاب اسلامى  --------------------

سخنرانى در مسجد الجواد تذکر: این مقاله مجموعه چند سخنرانى استاد شهید در مسجد الجواد است که در فروردین ماه پنجاه و هشت ایراد گردید و از جمله آخرین کنفرانسهاى عمومى آن مرحوم به حساب مى‏آید از آنجا که پاره اى از نکات طرح شده در این مجموعه گفتار، با آنچه که ایشان در مسجد فرشته بیان کرده اند، مشترک بوده است، لذا مواردى را که در سخنرانیهاى مسجد فرشته ذکر گردیده بصورت پاورقى به این مقاله اضافه کرده ایم

[صفحه: 24]

ماهیت و عوامل انقلاب اسلامى ایران

بسم الله الرحمن الرحیم در آغاز سخن به مضمون یک آیه از آیات کریمه قرآن اشاره میکنم که در حکم دیباچه این بحث خواهد بود خداوند رحمان در سوره مبارکه مائده میفرماید: " «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون» " (1) آیه خطاب به مسلمانان میفرماید: اکنون دیگر کافران از دین شما ناامید شده اند آنها ناامیدند از اینکه بتوانند با دین شما مبارزه کنند دشمنان شما شکست قطعى خورده اند و دیگر از ناحیه

پاورقى:

1 - قسمتى از آیه سوم سوره مائده سوره مائده جزو آخرین سوره هائى است که بر پیامبر اکرم (ص) نازل شده است و حتى عده اى آنرا آخرین سوره مى‏دانند از نزول آیات این سوره تا وفات رسول اکرم بیشتر از دو ماه بطول نینجامید به این ترتیب این سوره، پس از پیروزى اسلام و شکست کامل مخالفان در جزیرش العرب، نازل گردیده است مخالفان علاوه بر قبایل نیرومند عرب نظیر قریش، هوازن، بنى مصطلق، قطفان و عده اى از اهل کتاب - بالاخص یهودیان - را نیز شامل مى‏گردید اینها - یهودیان - عبارت بودند از طوایف بنى‏قریظه، بنى‏النضیر، یهودیان خیبر، و گروهى دیگر.

[صفحه: 25]

آنها خطرى شما را تهدید نمیکند اما امروز که روز پیروزى است باید از چیز دیگرى ترس داشته باشید و آن ترس از منست مفسرین در تفسیر این آیه گفته اند منظور این است که از این پس خطر از درون شما را تهدید میکند نه از بیرون یعنى که خطر بکلى رفع نشده بلکه تنها خطر دشمن خارجى از میان رفته است " از خدا ترسیدن " که در آیه آمده است بمعناى ترس از قانون خداست، ترس از آنکه خداوند، نه با فضلش، بلکه با عدلش با ما رفتار کند در دعاى ماثور از امام على (ع) میخوانیم: «یا من لا یخاف الا عدله» اى کسیکه ترس از او ترس از عدالت اوست در یک نظام عادلانه که در آن حقیقتا هیچ ظلم و اجحافى نسبت به هیچکس صورت نمیگیرد، انسان تنها از اجراى عدالت است که میترسد ترس او از این خواهد بود که مبادا خطائى مرتکب شود که مستحق مجازات گردد اینست که میگویند ترس از خدا در نهایت امر بر میگردد به ترس از خود، یعنى به ترس از تخلفات و جرائم خود آنجا که میفرماید اى مسلمانان، در آستانه پیروزى و شکست خصم، دیگر از دشمن بیرونى نترسید، بلکه از دشمن درون ترس داشته باشید، به یک معنا با آن حدیث معروف که پیغمبر اکرم خطاب به جنگاورانى که از غزوه اى بر میگشتند بیان فرمود، ارتباط پیدا میکند پیغمبر در آنجا فرموده بود: شما از جهاد کوچکتر بازگشتید اما جهاد بزرگتر هنوز باقى است (1) مولوى مى‏گوید:

اى شهان کشتیم ما خصم برون *** مانده خصمى زان بتر در اندرون

پاورقى:

1 - " مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقى علیهم الجهاد الاکبر ".

[صفحه: 26]

آیه‏اى که برایتان تلاوت کردم همراه آیه یازده از سوره رعد «ان الله لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم»(1) اساس و بنیان مناسبى را تشکیل میدهند براى تحلیل تاریخ اسلام بررسى تاریخ اسلام نشان میدهد که بعد از وفات پیغمبر مسیر انقلاب اسلامى که آن حضرت ایجاد کرده بود عوض شد در اثر رخنه افراد فرصت طلب و رخنه دشمنانى که تا دیروز بااسلام میجنگیدند، اما بعدها با تغییر شکل و قیافه خود را در صفوف مسلمانان داخل کرده بودند، مسیر این انقلاب و شکل و محتواى آن تا حدود زیادى عوض گردید، بدین ترتیب که از اواخر قرن اول هجرى، تلاشهائى آغاز شد تا از این انقلاب ماهیتا اسلامى یک انقلاب ماهیتا قومى و عربى تعبیر بشود وارثان میراث پیامبر به عوض این که اعتقاد پیدا کردند و به اینکه انقلاب ماهیتى قومى و عربى داشته و این ملت عرب بوده است که با ملل غیر عرب جنگیده و آنها را شکست داده است بدیهى است که همین امر براى ایجاد شکاف در درون جامعه اسلامى کافى بود در برابر این جریان گروهى به حق ادعا کردند که آنچه شما بعنوان اسلام مطرح میکنید اسلام واقعى نیست، زیرا در اسلام حقیقى، مسائل قومى و نژادى محلى از اعراب ندارد از سوى دیگر گروهى نیز این مسئله را مطرح کردند که حالا که پاى قومیت در

پاورقى:

1 - خدا سرنوشت هیچ قومى را تغییر نمى‏دهد، مگر آنکه آنان خود را و آنچه به اندیشه ها و رفتارهاى خودشان مربوط است دگرگون کنند

[صفحه: 27]

میان است چرا قوم عرب؟ چرا ما نباید سرورى و آقائى داشته باشیم؟ به این ترتیب نطفه جنگهاى قومى و نژادى و یا به اصطلاح امروز ناسیونالیستى و راسیستى در میان امت مسلمان بسته شد تاریخ دو سه قرن اولیه اسلام، مالامال از جدالها و نزاعها بین نژادهاى عرب، ایرانى، ترک، اقوام ماوراء النهر و است در ابتدا، در دوره بنى امیه، نژاد عرب روى کار آمد بنى عباس که به خلافت رسیدند، با آنکه عرب بودند اما چون با بنى امیه ضدیت داشتند، ایرانیها را تقویت کردند و زبان و خط فارسى را رواج دادند بعدها متوکل عباسى، هم بدلیل آنکه پیوندى با نژاد ترک پیدا کرده بودند (1) و هم از آن جهت که میخواست خودش را از شر ایرانیها خلاص کند ترکها را بر امور مسلط کرد، و اعراب و ایرانیها را زیر دست قوم ترک قرار داد امروز نیز ما درست در وضعى قرار داریم نظیر اوضاع ایام آخر عمر پیامبر، یعنى وقتى که آیه «الیوم یئس الذین» نازل شد پیام قرآن به ما نیز این است که حالا که بر دشمن بیرونى پیروز شده اید و نیروهاى او را متلاشى کرده اید، دیگر از او ترسى نداشته باشید، بلکه اکنون باید از خود ترس داشته باشید اگر ما با واقع بینى و دقت کامل با مسائل فعلى انقلاب مواجه نشویم و در آن تعصبات و خودخواهى‏ها را دخالت دهیم، شکست انقلابمان بر اساس قاعده " «واخشون» " و بر اساس قاعده " «ان الله لا یغیر» " حتمى الوقوع خواهد

پاورقى:

1 - بعد از مرگ معتصم بسال 227 و پسرش هرون بسال 232، دو سردار ترک بنامهاى واصیف و ایتاخ، برادر هرون بنام جعفر را که مادرش کنیزى از ترکان خوارزم بود به تخت خلافت نشاندند و او را " المتوکل على الله " لقب دادند.

[صفحه: 28]

بود، درست به همانگونه که نهضت صدر اسلام نیز بر همین اساس با شکست روبرو شد اصلى که در بسیارى از موارد صدق میکند این است که نگه داشتن یک موهبت از بدست آوردنش اگر نگوئیم مشکلتر، مطمئنا آسانتر نیست قدما میگفتند جهان گیرى از جهاندارى ساده تر است و ما باید بگوئیم انقلاب ایجاد کردن از انقلاب نگاهداشتن سهلتر است در همین انقلاب خودمان بوضوح میبینیم که از وقتى که به اصطلاح شرایط سازندگى پیش آمده، آن نشاط و قوت و قدرتى را که انقلاب در حال کوبیدن دشمن بیرونى داشت، تا حدود زیادى از دست داده و یک نوع تشتت و تفرقه در آن پیدا شده است البته این تفرقه یک امر غیر مترقبه و غیر قابل پیش بینى نبود، از قبل حدس زده میشد که با رفتن شاه آن وحدت و یک پارچگى که در میان مردم بود تضعیف شود از اینجا معلوم میشود که بررسى ماهیت این انقلاب بعنوان یک پدیده اجتماعى ضرورت اساسى دارد ما میباید انقلاب خودمان را بشناسیم و همه جنبه هایش را به بهترین نحو تحلیل کنیم تنها با این شناختن و تحلیل کردن است که امکان تداوم بخشیدن به انقلاب و امکان حفظ و نگهدارى آنرا پیدا خواهیم کرد لازم است ابتدا یک بحث کلى درباره انقلابها مطرح کنیم و بعد از آن، انقلاب ایران را بطور اخص مورد بررسى قرار دهیم و در اولین قدم باید ببینیم انقلاب یعنى چه؟ انقلاب عبارتست از طغیان و عصیان مردم یک ناحیه و یا یک سرزمین، علیه نظم حاکم موجود براى ایجاد نظمى مطلوب به بیان دیگر انقلاب از مقوله عصیان و طغیان است علیه وضع حاکم، بمنظور استقرار وضعى دیگر (1)

پاورقى:

1 - فرق انقلاب با کودتا این است که انقلاب ماهیت مردمى دارد، >

[صفحه: 29]

باین ترتیب معلوم میشود که ریشه هر انقلاب دو چیز است، یکى نارضائى و خشم از وضع موجود، و دیگر آرمان یک وضع مطلوب،

پاورقى:

> ولى کودتا چنین نیست در دومى، یک اقلیت مسلح و مجهز به نیرو، در مقابل اقلیت دیگرى که حاکم بر اکثریت جامعه است، قیام میکنند و وضع موجود را در هم میریزد و خود جاى گروه قبلى قرار میگیرد و این استقرار ارتباطى به صالح یا ناصالح بودن کودتاگران ندارد آنچه که اهمیت دارد اینست که در کودتا اکثریت مردم از حساب خارج هستند و در فعل و انفعالات نقشى ندارند ما ایرانیها در دوره عمر خودمان، کودتاهاى زیادى دیده ایم اگر چه دست اندرکاران آنها، نام انقلاب روى عمل خود گذاشته اند در 1952 میلادى در مصر، چند افسر که رأس آنها ژنرال نجیب و جمال عبدالناصر قرار داشتند علیه حکومت موجود کودتا کردند اما در جریان این کودتا که به انقلاب مشهور شد، مردم مصر، بپانخاستند و این بود که با رفتن آن افسران، کان لم یکن شیئا مذکورا، گوئى هیچ چیز وجود نداشته است در ایران خودمان، در سال 1299 سید ضیاء و رضاخان کودتا کردند، اما در این مورد هم مردم از حساب خارج بودند در تاریخ معاصر در چند قرن اخیر، غیر از معدودى از تحولات عمیق اجتماعى نظیر انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب اکتبر و چیزى که بشود نام انقلاب بر آن گذاشت واقع نشده است تازه حتى در انقلاب روسیه و یا در انقلاب چین، ارتشى قوى و منظم در کنار مردم وجود داشت در میان این کودتاها و شبه انقلابها، انقلاب اسلامى ایران یک انقلاب به تمام معنى واقعى است که در واقع اگر قرار باشد نظیرى براى آن پیدا کنیم، شاید بتوانیم انقلاب صدر اسلام را مثال بزنیم ماهیت انقلابى این انقلاب، از بسیارى از انقلابهاى اصیل در تاریخ، اصیلتر است در این انقلاب، توده مردم یک سرزمین، اکثریت افراد یک ملت، از زن و مرد و پیر و جوان، با دست خالى، اما با روحیه اى انقلابى علیه یک رژیم قدرتمند قیام کردند و به پیروزى رسیدند در نقطه مقابل انقلاب، اصلاح قرار داد معمولا تغییراتى که در یک >

[صفحه: 30]

شناختن یک انقلاب یعنى شناخت عوامل نارضائى و شناخت آرمان مردم در مورد انقلابها بطور کلى دو نظریه وجود دارد، یک نظریه این است که اصلا همه انقلابهاى اجتماعى عالم، اگر چه در ظاهر ممکنست شکلهاى مختلف و متفاوتى داشته باشد، روح و ماهیتشان یکى است پیروان این نظریه میگویند تمام انقلابها در دنیا، چه انقلاب صدر اسلام چه انقلاب کبیر فرانسه، چه انقلاب اکتبر و یا انقلاب فرهنگى چین و با اینکه شکلهاشان فرق میکند در واقع یک نوع انقلاب بیشتر نیستند در ظاهر به نظر میرسد که یک انقلاب مثلا علمى است و دیگر سیاسى است، یکى دیگر انقلاب مذهبى و قس علیهذا، با این حال روح و ماهیت همه اینها یک چیز بیشتر نیست، روح و اهمیت تمام انقلابها اقتصادى و مادى است انقلابها از این جهت درست شبیه یک بیمارى است که در موارد مختلف آثار و علائم متفاوت و مختلفى نشان میدهید، اما یک طبیب و پزشک میفهمد که همه این علائم مختلف و متفاوت

پاورقى:

> جامعه روى میدهد، اگر بنیادى نباشد، یعنى جامعه را از نظر بنیاد و ساختمان اصلى و نظامات حاکم، دگرگون نسازد، بلکه تنها تغییراتى در جهت بهبود اوضاع بوجود آورد اصلاح مینامند انقلاب و اصلاح تنها در مورد اجتماع صادق نیستند بلکه درباره افراد نیز صدق میکنند گاهى دیده مى‏شود که وضع سلوک اخلاقى و رفتار اجتماعى یک فرد نسبت به گذشته بهتر مى‏شود و اما گاهى نیز، اساسا دگرگونى روحى در افراد پیدا مى‏شود، آنچنانکه گوئى این آدم امروز همان فرد سابق نیست توبه در اصطلاح بمعنى ایجاد یک انقلاب روحى و یک دگرگونى بنیادى در طرز عمل و سلوک و رفتار است.

[صفحه: 31]

و همه این نشانه ها و آثار که بظاهر مختلفند یک ریشه بیشتر ندارند این آقایان میگویند در همه انقلابها، در واقع نارضائیها در نهایت امر بیک نارضائى بر میگردند خشم ها نیز همگى بیک خشم، و آرمانها نیز همگى بیک آرمان منتهى میشوند تمام انقلاب هاى دنیا در واقع انقلاب هاى محرومان است علیه برخوردارها ریشه همه انقلابها در آخر بمحرومیت بر میگردد (1) در زمان ما این مسئله - تکیه بر روى منشا طبقاتى انقلاب ها - رواج بسیار پیدا کرده و حتى کسانى هم که از مفاهیم اسلامى سخن میگویند و دم از فرهنگ اسلامى میزنند، خیلى زیاد روى مسئله مستضعفین، استضعافگرى و استضعاف شدگى تکیه میکنند بطورى که این افراد بنوعى تحریف و انحراف کشیده شده است پیروان نظریه دوم میگویند، بخلاف آنچه معتقدان نظر اول ادعا میکنند، همه انقلاب ها ریشه مادى صرف ندارد البته ممکن است ریشه پاره اى از انقلابها دو قطبى شدن جامعه از نظر اقتصادى و مادى باشد، و یک شاهد مثال در اینمورد تعبیر حضرت امیر (ع) است در خطبه اى که بمناسبت آغاز خلافت ایراد فرمود (2) امام علیه السلام در این خطبه از کظه ظالم - سیرى و اشباع ظالم - و سغب مظلوم - گرسنه ماندن مظلوم - نام میبرد یعنى

پاورقى:

1 - البته این نکته که خود محرومیت هم معلول پیشرفت در ابزار تولید است که شکافها را زیاد مى‏کند، مسئله ایست که باید در جاى خود مورد بحث قرار گیرد

... لولا حضور الحاضر، و قیام الحجة بوجود الناصر، و ما اخذ الله على العلماء ان لا یقاروا على کظة ظالم و لا سغب مظلوم "

2 -... اگر آن جمعیت انبوه حاضر نمى‏شدند و یارى نمیدادند تا حجت تمام شود، و اگر نبود عهدى که خداى تعالى از علما و از دانایان گرفته تا راضى نشوند، بر سیرى ظالم و گرسنه ماندن مظلوم (خطبه شقشقیه)

[صفحه: 32]

دو قطبى شدن جامعه و تقسیم آن بمعدودى افراد سیر و کثیرى افراد گرسنه سیرى که از شدت پرخورى ثقل کرده و باصطلاح تخمه (سوء هاضمه) پیدا مى‏کند و گرسنه اى که از شدت محرومیت شکمش به پشتش مى‏چسبد بر طبق نظر دوم درباره انقلاب ها، تقسیم جامعه از نظر اجتماعى و اقتصادى به دو قطب محروم و مرفه شرط ضرورى پیدایش انقلاب نیست بسا ممکن است انقلابى خصلت انسانى محض داشته باشد طغیان به جهت گرسنگى، اختصاص بانسان ندارد حیوان هم اگر خیلى گرسنه بماند بسا هست که علیه انسان یا حیوانهاى دیگر و یا حتى علیه صاحبش طغیان مى‏کند حال آنکه در بسیارى موارد انقلابها صرفا خصلت انسانى داشته اند انقلاب هنگامى مى‏تواند انسانى باشد که ماهیتى آزادیخواهانه و ماهیتى سیاسى داشته باشد نه ماهیتى اقتصادى چون این امکان هست در جامعه اى شکم ها را سیر بکنند و گرسنگى‏ها را تا حدى و یا بطور کلى از بین ببرند، ولى بمردم حق آزادى ندهند، حق دخالت در سرنوشت خود و حق اظهار نظر و اظهار عقیده را از آنها سلب بکنند مى‏دانیم که هیچ کدام از این مسائل به عوامل اقتصادى مربوط نیستند در چنین جامعه اى، مردم براى کسب این حقوق از دست رفته قیام میکنند و انقلاب براه میاندازند و به این ترتیب انقلابى نه با ماهیت اقتصادى بلکه با ماهیتى دمکراتیک و لیبرالى بوجود میاورند علاوه بر دو نوع ماهیتى که ذکر کردیم، انقلاب میتواند ماهیتى اعتقادى و ایدئولوژیک داشته باشد بدین معنى که مردمى که به یک مکتب ایمان و اعتقاد دارند و به ارزشهاى معنوى آن مکتب، شدیدا وابسته هستند، وقتیکه مکتب خود را در معرض

[صفحه: 33]

آسیب مى‏بینند و وقتى آنرا آماج حمله هاى بنیان برافکن میبینند، خشمگین و ناراضى از آسیبهائى که بر پیکر مکتب وارد شده و در آرمان بر قرارى مکتب بطور کامل و بى نقص، دست به قیام میزنند انقلاب این مردم ربطى به سیر یا گرسنه بودن شکمشان و یا ارتباطى با داشتن یا نداشتن آزادى سیاسى ندارد، چرا که ممکن است اینان هم شکمشان سیر باشد و هم آزادى سیاسى داشته باشند اما از آنجا که مکتبى را که در آرزو و آرمان آن هستند، استقرار نیافته میبینند، برمیخیزند و قیام میکنند اگر بخواهیم عوامل ایجاد انقلاب را دسته بندى کنیم، باین نتیجه میرسیم که عامل ایجاد قیام ها یا از نوع عامل اقتصادى و مادى است، یعنى قطبى شدن جامعه و تقسیم آن به دو قطب مرفه و محروم، و برخوردار و بى نصیب است که سبب قیام میگردد طبعا آرمان چنین قیامى هم رسیدن بجامعه ایست که در آن از این شکافهاى طبقاتى اثرى نباشد، یعنى رسیدن بجامعه اى بى طبقه و یا عامل آن، وجود خصلت هاى آزادیخواهانه در بشر است یکى از ارزشهاى والاى انسانى همین خصوصیت آزادیخواهى اوست یعنى براى یک انسان، آزاد بودن و آقا بالا سر نداشتن از هر اندازه ارزش مادى ارجمندتر است (1) در نامه دانشوران نوشته اند، بوعلى سینا در وقتیکه شغل وزارت همدان را داشت (2) روزى بادبدبه و کبکبه وزارت از راهى

پاورقى:

1 - البته این آرمان بشرطى وجود خواهد داشت که قیام، فاقد جنبه هاى انسانى و بقصد انتقام گیرى صرف، نباشد

2 - بوعلى سینا با همه نبوغش، دو عیب بسیار بزرگ داشت که متاسفانه تا حدود زیادى مانع بروز استعدادهاى سرشار او گردید حکماى بعد از او همه تاسف خود را از این ضعفها ابراز کرده اند یک عیب او لذت طلبى و >

[صفحه: 34]

میگذشت اتفاقا دید کناسى در کنار دیوارى مشغول خالى کردن چاه است کناس ضمن کار این شعر را با خود زمزمه میکرد:

گرامى داشتم اى نفس از آنت *** که آسان بگذرد بر دل جهانت

بوعلى از دیدن وضع کناس و شعرى که میخواند بخنده افتاد با خود فکر کرد این بابا با این شغل پستى که براى خودش انتخاب کرده، تازه هنوز سرنفس خود منت میگذارد که من تو را محترم شمردم دستور داد کناس را بحضورش بیاورند بعد رو به او کرد و گفت، انصاف اینست که هیچ کس در دنیا به اندازه تو نفس خودش را گرامى نداشته است کناس نگاهى بدبدبه و کبکبه بوعلى کرد، فهمید که او وزیر است، جواب داد، شغل من با همه پستى که دارد بمراتب شریفتر از شغل تو است تو ناچارى هر روز که پیش پادشاه میروى تا بحد رکوع در جلوى او خم شوى، حال آن که من آزادم و نیاز به بندگى کسى ندارم، نوشته اند بوعلى با شرمسارى از کناس جدا شد و رفت آنچه که کناس بر زبان آورد، حکایت از واقعیتى مى‏کند که در فطرت هر انسانى قرار دارد این فطرت آزادگى انسان است که کناسى را، به خم شدن در برابر یک جبار، یک پادشاه و یا یک انسان مثل خود ترجیح میدهد، ولو هر قدر هم که انجام چنین کارى مزایاى مادى بدنبال داشته باشد در نقطه مقابل انسان از این جهت، حیوان قرار دارد که این مسئله برایش مطرح نیست، حیوان تنها میخواهد شکمش سیر باشد و دیگر هیچ، حال آنکه یک انسان آزادگى را به هر چیز دیگر ترجیح میدهد.

پاورقى:

> دیگرى مقام خواهى بود و این دو، او را از اشتغال کامل بمسائل علمى باز داشتند و مرگ زودرس او را سبب شدند.

[صفحه: 35]

به‏این ترتیب بسیار طبیعى است که عامل حرکت ملتى، عامل سیاسى باشد نه عامل اقتصادى و مادى انقلاب فرانسه بعنوان مثال، از این قبیل انقلابهاست، بعد از آنکه فیلسوفان و حکمائى نظیر روسو آنهمه تبلیغ درباره آزادى و آزادى خواهى و حیثیت انسانى و حریت و ارزشهاى آن کردند، زمینه قیام را آماده ساختند و مردم که بیدار شده بودند، براى کسب آزادى انقلاب کردند عامل سوم ایجاد انقلابها، عامل آرمان خواهى و عقیده طلبى است، انقلابهاى اصطلاحا ایدئولوژیک اینگونه انقلابها جنگ عقایدند نه جنگ اقتصادى در مظهر عقاید جنگهاى مذهبى نمونه خوبى از نبردهائى است که بر سر عقیده و آرمان بر پا میگردد قرآن نیز بر این نکته تکیه مى‏کند، در آیه سیزدهم سوره آل عمران نکته ظریفى مندرج است آیه مربوط بجنگ مسلمانان با کفار در غزوه بدر است آنجا که آیه از مؤمنان نام میبرد، جنگ آنان را جنگ ایدئولوژیک و جنگ عقیده مینامد حال آنکه از جنگ کافران بجنگ عقیده تعبیر نمى‏کند آیه میفرماید: ²قد کان لکم آیة فى فئتین التقتا فئة تقاتل فى سبیل الله و اخرى کافرش (1) در برخوردى که میان دو گروه روى داد، عبرت و نشانه اى براى شما وجود دارد، یک گروه از اینان در راه خدا یعنى براى ایمان وعقیده شان میجنگیدند، و اما آن گروه دیگر کافر بودند آیه نمى‏گوید که گروه دوم نیز در راه عقیده نبرد میکردند، زیرا جنگ آنها واقعا ماهیت ایمانى نداشت، حمایت امثال ابوسفیان از بتها، بدلیل اعتقاد به بتها نبود چرا که ابوسفیان میدانست اگر نظم تازه اى مستقر شود، از قدرت و شوکت او چیزى باقى نمیماند، او در واقع از منافع خودش دفاع میکرد نه از اعتقاداتش.

پاورقى:

1 - سوره آل عمران - آیه. 13

[صفحه: 36]

اکنون نهضت ما با این پرسش روبروست که، اساسا انقلاب ایران چه ماهیتى دارد؟ آیا ماهیت طبقاتى دارد؟ آیا ماهیت لیبرالیستى دارد؟ آیا ماهیت ایدئولوژیکى و اعتقادى و اسلامى دارد؟ آنهائى که معتقدند تمام انقلابها ماهیت مادى و طبقاتى دارد، میگویند واقعیت این است که انقلاب ایران قیام محرومین علیه مرفه ها بوده است یعنى در ایران دو طبقه در مقابل یکدیگر ایستاده اند، طبقه اغنیا و طبقه فقرا و این انقلاب اگر میخواهد ادامه پیدا کند میباید همین مسیر را بپیماید آن عده اى هم که خود را مسلمان میدانند اما شبیه ایندسته مى‏اندیشند، سعى مى‏کنند به قضیه رنگ اسلامى بزنند اینها مى‏گویند بحکم آیه «و نرید ان نمن على الذین استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین و نمکن لهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا یحذرون»(1) اسلام هم تاریخ را بر اساس دو قطبى شدن جامعه ها و جنگ استضعاف گر و استضعاف شده و پیروزى استضعاف شده بر استضعاف گر تفسیر مى‏کند این انقلاب هم یک نمونه از آنها است اما در قرآن نکته ظریفى وجود دارد که این آقایان از آن غافل شده اند و آن نکته این است: اسلام جهت گیرى نهضتهاى الهى را بسوى مستضعفین میداند اما خاستگاه هر نهضت و هر انقلاب را صرفا مستضعفین نمى‏داند یعنى بر خلاف مکتب مادى

پاورقى:

1 - و اراده کردیم تا بر آنان که در آن سرزمین زبون و خوار شمرده شده بودن منت نهیم و پیشوایان و وارثانشان کنیم و در آن سرزمین استقرارشان دهیم و بدست آنها فرعون و حامان و سپاهشان را از آنچه که از آن حذر مى‏کردند بنمایانیم. " آیات 4 و 5 سوره قصص "

[صفحه: 37]

که مى‏گوید اصلا نهضت فقط و فقط بدوش محرومان است و به سود آنها است علیه طبقات مرفه، اسلام نهضت پیامبران را به سود محرومان میداند اما آنرا منحصرا بدوش محرومان نمیداند عدم درک این تفاوت میان جهت گیرى و میان خاستگاه انقلاب، منشا بسیارى از اشتباهات شده است آنهائى که عامل مادى را در انقلاب دخیل و مؤثر میدانند انقلابها را با لذات اجتماعى مى‏دانند یعنى میگویند انقلاب ریشه اى در ساختمان انسانها ندارد، بلکه ریشه اى در تغییرات اجتماعى دارد حال آن که اسلام بعکس بر روى فطرت انسان ها و انسانیت آنها تکیه مى‏کند بهمین جهت است که اسلام مخاطب خود را منحصرا محرومان قرار نمیدهد مخاطب اسلام همه گروهها و طبقات اجتماعى هستند، حتى همان طبقات مرفه و استضعاف گر نیز طرف خطاب هستند زیرا از نظر جهان بینى اسلامى در درون هر استضعاف گرى، در درون هر فرعونى از فرعون ها، یک انسان در غل و زنجیر قرار دارد در منطق اسلام فرعون فقط بنى اسرائیل را به زنجیر نکشیده بلکه یک انسان را در درون خودش نیز به زنجیر کشیده است، انسانى که داراى فطرت الهى است و ارزشهاى الهى را درک مى‏کند، اما در زندان این فرعون بیرونى است و لهذا مى‏بینیم که پیامبران در آغاز دعوتشان و در شروع مبارزه علیه طاغوت ها، ابتدا سراغ آن انسان بزنجیر کشیده شده در درون فرعونها میروند، با این نیت که آن انسان را علیه فرعون حاکم برانگیزانند تا باین طریق بتوانند از درون انقلاب ایجاد کنند البته موفقیت در اینجا بان نسبت که فردى انسان درونیش در زنجیر نباشد، نیست قرآن در خصوص اینگونه انقلاب هاى درونى مى‏فرماید:

[صفحه: 38]

«و قال رجل مؤمن من آل فرعون یکتم ایمانه...»(28 - مؤمن) مى‏فرماید انسانى از همان ملاء فرعون، از همانها که از نظر امکانات زندگى در رفاه کامل بسر میبرند و از نظر این که در طبقه استثمارگر و در طبقه استضعاف گر هستند با حاکم و با فرعون همکار و همدست و هم اندیشه اند، در میان چنین افرادى، مردى پیدا مى‏شود که، بموسى ایمان میاورد و بحمایت از او برمیخیزد زن فرعون نیز از آن نمونه افرادى است که در طبقه حاکم قرار دارند اما با شنیدن سخن حق وجدانشان بیدار مى‏شود و به نداى حق لبیک میگویند زن فرعون با قبول دعوت موسى علیه فرعون قیام مى‏کند، او در ابتدا غل و زنجیر را از پاى آن انسانى که در درونش بزنجیر کشیده شده پاره کرد و بعد از آزاد کردن خود انسانیش علیه فرعون که هم شوهرش بود و هم سمبل نظام جور و ظلم، طغیان کرد این قیام، قیام فردى از گروه قبطیان بسود سبطیان بود سبطیها انسانهائى هستند که از ناحیه انسانهاى دیگر - قطبیها - بزنجیر کشیده شده اند، اما خودشان انسان درون خود را بزنجیر نکشیده و یا آن که کمتر اسیر کرده اند قهرا دعوت موسى در میان ایشان - سبطیها - که در واقع محرومان جامعه بحساب میامدند، داوطلب بیشترى داشت، درست همانطور که دعوت پیامبر اسلام بیشتر از طرف محرومان پذیرفته شد و از طبقات مرفه گروه کمترى بان لبیک گفتند در زمان ما نیز استقبال محرومین از انقلاب اسلامى بیشتر بود زیرا این انقلاب بسود مستضعفین و در جهت خیر مستضعفین یعنى در جهت عدالت است و قهرا چون در جهت استقرار عدالت است لازم است نعمت هائى که در دست عده‏اى احتکار شده از آنها گرفته شود و در اختیار آنها که محرومند قرار بگیرد. طبیعى

[صفحه: 39]

است که براى آنکس که باید حقش را بگیرد، قضیه هم فال است و هم تماشا یعنى هم پاسخ گر بفطرتش است و هم چیزى نصیبش شده است ولى آن کس که باید نعمتها را پس بدهد، البته بفطرتش پاسخ مى‏گوید ولى باید پا روى مطامعش بگذارد از اینجهت براى این فرد پذیرفتن نظم تازه بسیار مشکل است و درست بهمین دلیل، میزان موفقیت در میان این طبقه کم است. در تفسیر و تحلیل انقلاب ما، گروهى معتقد به تفسیر تک عاملى هستند مى‏گویند تنها یک عامل در ایجاد این انقلاب دخیل بوده است البته در میان این گروه سه نظر مختلف وجود دارد یک دسته عامل را صرفا مادى و اقتصادى، دسته اى دیگر عامل را تنها آزادى خواهى و دسته سوم عامل را فقط اعتقادى و معنوى مى‏دانند در مقابل این گروه، گروه دیگرى قرار دارند که معتقدند انقلاب تک عاملى نبوده بلکه در تکوین و ایجاد این انقلاب هر سه عامل بصورت مستقل دخالت داشته اند و در آینده، این انقلاب با همکارى و ائتلاف این سه عامل است که تداوم پیدا مى‏کند و بثمر میرسد. اما در کنار این نظرات، نظر دیگرى وجود دارد که خود ما نیز موافق آن هستیم در اینجا کوشش مى‏کنیم تا حد امکان نظر اخیر را تشریح کنیم انقلاب ایران به اعتراف بسیارى یک انقلاب مخصوص به خود است یعنى براى آن نظیرى در دنیا نمیتوان پیدا کرد در مورد یگانه بودن انقلاب گروهى که بوجود سه عامل مستقل معتقدند میگویند ما در دنیا هیچ انقلابى نداریم که این سه عامل در آن دوش بدوش یکدیگر حرکت کرده باشد ما نهضت هاى سیاسى داریم ولى طبقاتى نبوده اند، نهضت هاى

[صفحه: 40]

طبقاتى داریم اما سیاسى نبوده اند و بالاخره اگر هر دو این عوامل وجود داشته اند، از عوامل معنوى و مذهبى خالى بوده اند باین ترتیب این گروه نیز نظر ما را در مورد منحصر بفرد بودن این انقلاب بنحوى مى‏پذیرند از نظر ما این انقلاب اسلامى بوده است، اما منظور از اسلامى بودن باید روشن گردد بعضى‏ها فکر میکنند مقصود از اسلام تنها همان معنویتى است که در ادیان بطور کلى و از جمله در اسلام وجود دارد گروه دیگر میپندارند اسلامى بودن بمعناى رواج مناسک مذهبى و آزاد بودن انجام عبادات و آداب شرعى است اما با وجود این تعبیرات، لااقل بر ما روشن است که اسلام معنویت محض، آن چنان که غربیها درباره مذهب میاندیشند، نیست این حقیقت نه تنها درباره انقلاب فعلى، بلکه در مورد انقلاب صدر اسلام نیز صادق است. انقلاب صدر اسلام در همان حال که انقلابى مذهبى و اسلامى بود، در همان حال انقلابى سیاسى نیز بود، و در همان حال که انقلابى معنوى و سیاسى نیز بود، انقلابى اقتصادى و مادى نیز بود یعنى حریت، آزادگى، عدالت، نبودن تبعیضهاى اجتماعى و شکاف هاى طبقاتى در متن تعلیمات اسلامى است در واقع هیچ یک از ابعادى که در بالا بانها اشاره کردیم، بیرون از اسلام نیستند راز موفقیت نهضت ما نیز در این بوده است که نه تنها به عامل معنویت تکیه داشته، بلکه آندو عامل دیگر - مادى و سیاسى - را نیز با اسلامى کردن محتواى آنها، در خود قرار داده است فى المثل، مبارزه براى پر کردن شکافهاى طبقاتى، از تعالیم اساسى اسلام محسوب مى‏شود، اما این مبارزه با معنویتى عمیق توأم و همراه است. از سوى دیگر روح آزادى خواهى و حریت در تمام دستورات

[صفحه: 41]

اسلامى به چشم میخورد در تاریخ اسلام با مظاهرى روبرو مى‏شویم که گوئى به قرن هفدهم - دوران انقلاب کبیر فرانسه - و یا قرن بیستم - دوران مکاتب مختلف آزادیخواهى - متعلق است. داستانى که جرج جرداق از خلیفه دوم نقل مى‏کند و آن را با کلام امیرالمؤمنین مقایسه مى‏کند در این زمینه نمونه خوبى است مشهور است در وقتى که عمروعاص حاکم مصر بود، روزى پسرش با فرزند یکى از رعایا دعوایش مى‏شود، در ضمن نزاع پسر عمروعاص سیلى محکمى بگوش بچه رعیت میزند رعیت و پسرش براى شکایت پیش عمروعاص مى‏روند، رعیت مى‏گوید پسرت به پسر من سیلى زده و طبق قوانین اسلامى ما آمده ایم تا انتقام بگیریم عمروعاص اعتنایى به حرف او نمى‏کند و هر دو را از کاخ بیرون مى‏کند رعیت غیرتمند و پسرش براى دادخواهى راهى مدینه میشوند و یکسر بنزد خلیفه دوم مى‏روند در حضور خلیفه رعیت شکایت مى‏کند که این چه عدل اسلامى است که پسر حاکم، پسر مرا سیلى مى‏زند و حق دادخواهى را هم از ما میگیرد عمر دستور احضار عمروعاص و پسرش را مى‏دهد، بعد از پسر رعیت مى‏خواهد که در حضور او سیلى پسر عمروعاص را تلافى کند آنگاه رو به عمروعاص مى‏کند و مى‏گوید: " متى استعبدتم الناس و قد ولدتهم امهاتهم احرارا " از کى تا بحال مردم را برده خودت قرار داده اى و حال آنکه از مادر آزاد زائیده شده‏اند. با مقایسه با انقلاب فرانسه، مى‏بینیم که درست همین طرز تفکر روح آن انقلاب را تشکیل میدهد از جمله این اعتقاد که " هر کس از مادر آزاد زائیده مى‏شود و بنابراین آزاد است " از اصول اساسى انقلاب فرانسه بشمار میرود باز در تاریخ اسلام

[صفحه: 42]

مى‏خوانیم وقتى مجاهدان صدر اسلام در قادسیه با لشکر رستم فرخزاد فرمانده سپاه ایران روبرو میشوند رستم در شب اول زهرش بن عبدالله سر کرده سپاه اسلام را بنزد خود میطلبد و به او پیشنهاد صلح مى‏کند، باین صورت که پولى بگیرند و برگردند سرجاى خود این داستان را ما در کتاب داستان راستان نقل کرده ایم (1) و در اینجا قسمتى از آنرا که به بحث مربوط مى‏شود ذکر مى‏کنیم. رستم با غرور و بلند پروازى - که مخصوص خود او بود - گفت: شما همسایه ما بودید، ما بشما نیکى مى‏کردیم شما از انعام ما بهره‏مند مى‏شدید و گاهى که خطرى شما را تهدید مى‏کرد ما از شما حمایت و شما را حفظ مى‏کردیم تاریخ گواه این مطلب است سخن رستم که به اینجا رسید زهره گفت: همه اینها که گفتى صحیح است، اما تو باید این واقعیت را درک کنى که امروز غیر از دیروز است ما دیگر آن مردمى نیستیم که طالب دنیا و مادیات باشیم، ما از هدفهاى دنیائى گذشته ایم، هدفهاى آخرتى داریم... بعد رستم از زهره مى‏خواهد که در اطراف هدفها و دین خودشان توضیحاتى باو بدهد و زهره در جواب مى‏گوید: اساس و پایه و رکن آن (دین) دو چیز است، شهادت به یگانگى خدا و شهادت به رسالت محمد و اینکه آنچه او گفته است از جانب خداست رستم مى‏گوید اینکه عیب ندارد دیگر چه؟ دیگر آزاد ساختن بندگان خدا، از بندگى انسانهائى مانند خود (2) و دیگر اینکه مردم همه از یک پدر و مادر زاده شده‏اند، همه فرزندان آدم و حوا هستند، بنابراین همه برادر و خواهر یک دیگرند... (3) سپس زهره سایر اهداف را تشریح مى‏کند غرضم از ذکر

پاورقى:

1 - داستان راستان، جلد دوم، داستان 108، صفحه 132

2 - و اخراج العباد من عبادش العباد الى عبادة الله "

3 - الناس بنوا آدم و حوا اخوش لاب و ام»

[صفحه: 43]

این داستان نشان دادن این نکته بود که تعلیمات لیبرالیستى در متن تعالیم اسلامى وجود دارد (1). این گنجینه عظیم از ارزشهاى انسانى که در معارف اسلامى نهفته بود، تقریبا از سنه بیست به بعد در ایران بوسیله یک عده از اسلام شناسهاى خوب و واقعى وارد خود آگاهى مردم شد یعنى بمردم گفته شد، اسلام دین عدالت است، اسلام با تبعیضهاى طبقاتى مخالف است، اسلام دین حریت و آزادى است به این ترتیب علاوه

پاورقى:

1 - بعنوان نمونه دیگرى در این زمینه مى‏توان جمله امیرالمؤمنین (ع) را خطاب به امام حسن (ع) که در وصیت نامه آن حضرت آمده ذکر کرد حضرت مى‏فرماید: و لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا، " پسرم هرگز بنده دیگرى نباش، که خدا ترا آزاد آفریده است. در فرمانى که امیرالمؤمنین (ع) خطاب به مالک اشتر، استاندار و والى مصر مى‏نویسد مى‏فرماید: دل را سراپرده محبت توده مردم کن، بر آنان مهرورز و با آنان نرم باش، مباد که چون درنده شکار افکن به خون ریختن آنان پردازى چه، آنان بر دو گروهند، یا در دین با تو برادرند، یا در آفرینش با تو برابر اما از آنان لغزش سر مى‏زند و بیمارى هاى روانى بر آنان عارض مى‏گردد و خواه ناخواه به ناروا دست مى‏زنند پس آنسان که دوست مى‏دارى خداى بر تو ببخشاید و از گناهانت در گذرد، تو نیز بر آنان ببخشاى و از خطاهاشان درگذر چه، تو زبردست و سرپرست آنانى و آنکس که تو را بر آنان فرمانروائى داد زبر دست توست با خداى در میاویز که تاب قهر او ندارى... بعد امام مى‏فرماید بمردم جرئت و شهامت بده تا بتوانند حقشان را از تو مطالبه کنند و میدان را براى اعتراض آنان بازگذار و آنگاه مى‏گوید، از رسول خدا (ص) مکرر شنیدم که مى‏فرمود: امتى که بین آنان، حق ناتوان بى‏نگرانى و ترس از توانایان گرفته نشود هرگز رستگار نخواهد شد.

[صفحه: 44]

بر معنویت، آرمانها و مفاهیم دیگر نظیر برابرى، آزادیخواهى، عدالت و رنگ اسلامى به خود گرفت و در ذهن مردم جایگزین شد درست به دلیل جاى گزینى این مفاهیم در ذهن توده بود که نهضت اخیر ما نهضتى شامل و همه گیر شد فکر نمى‏کنم در شامل بودن این نهضت بتواند کسى تردید کند نهضت مشروطه یک نهضت شهرى بود نه روستائى اما این نهضت هم روستائى بود هم شهرى، شهرى و روستائى، محروم و ثروتمند، کارگر و کشاورز، بازارى و غیر بازارى، روشنفکر و عامى، همه و همه در این نهضت شرکت کرده بودند و این بدلیل اسلامى بودن نهضت بود که همه گروههاى مختلف در یک مسیر و یک صف قرار گرفتند (1). بالاتر از این ایجاد هماهنگى، نهضت ما توانست موفقیت بسیار بزرگ دیگر کسب بکند و آن از بین بردن خود باختگى ملت ما در برابر غرب - بمعنى اعم آن یعنى بلوک غرب و شرق - بود نهضت ما توانست بمردم بگوید که شما خود یک مکتب و یک فکر مستقل دارید خود مى‏توانید بر روى پاى خود بایستید و تنها بخود اتکا داشته باشید. از نظر علماى جامعه شناسى، این مطلب ثابت شده که همانطور که فرد داراى روح است، جامعه هم روح دارد هر جامعه اى داراى فرهنگى است که آن فرهنگ روح جامعه را تشکیل میدهد اگر کسى در نهضتى بتواند بر روى آن روح انگشت بگذارد، آنرا زنده کند، خواهد توانست تمام اندام جامعه را یک جا به حرکت در آورد.

پاورقى:

1 - البته نمى‏گوئیم سهم همه على السویه است، چنین چیزى ممکن نیست ولى مى‏گوئیم این گروهها در یک حرکت هماهنگ و هم جهت قرار گفته‏اند.

[صفحه: 45]

مدتهاست که برخورد و تلاقى شرق و غرب بوقوع پیوسته و این امر بخصوص در صد سال اخیر شدت بیشترى پیدا کرده است مردم مشرق زمین بطور کلى و مسلمانان بخصوص، وقتى خود را در مقابل غربى‏ها دیدند، احساس کوچکى و حقارت کردند در کتاب نهضتهاى اسلامى، این نکته را نوشته ام که سید احمد خان هندى یا بقول انگلیسیها، سر سید احمد خان، در ابتدا یکى از سران نهضت اسلامى در هند بود و مردم را علیه امپراطورى انگلیس تحریک مى‏کرد انگلیسى‏ها او را به انگلستان دعوت کردند سید احمد خان در اروپا وقتى آن تمدن عظیم اوایل قرن بیستم و آن اوضاع با شکوه بریتانیاى کبیر را دید، آنچنان خود را باخت که وقتى برگشت به هند تمام افکارش عوض شد از آن به بعد به مردم مى‏گفت ما راهى نداریم الا اینکه تحت قیمومت انگلستان در آئیم و این درست همانند فکرى بود که تقى‏زاده ما پیدا کرد تقى‏زاده مى‏گفت ایرانى اگر بخواهد بسعادت برسد باید از فرق سر تا نوک پا فرنگى بشود در نقطه مقابل اینها سیدجمال الدین اسدآبادى قرار داشت سید با اینکه در صد سال پیش و در اوج انحطاط مسلمانان زندگى مى‏کرد وقتى که به غرب رفت، آنجا باین فکر افتاد که باید ملل مشرق زمین را بیدار کرد باید بانها شخصیت داد و باید غرب را در مقابل آنها تحقیر کرد خود سید جمال به این کار همت گماشت او در مجله عروش الوثقى که در پاریس منتشر مى‏کرد داستان مسجد مهمان کش را آورده که داستان بسیار زیبائى است (1) خلاصه داستان مسجد مهمان کش که

پاورقى:

1 - البته سید جمال در داستان خود اسم مسجد نبرده، بلکه از آن به معبد تعبیر کرده فکر مى‏کنم چون در اروپا این قصه را نشر مى‏داده نخواسته اسم مسجد را بیاورد.

[صفحه: 46]

در مثنوى آمده از این قرار است: مى‏دانیم که در قدیم مهمانخانه ها و هتل و از این قبیل اماکن نبوده و اگر کسى وارد محلى مى‏شد و دوست و آشنایى نداشت، معمولا بمسجد میرفت و در آنجا مسکن میگزید مسجد مهمان کش از این جهت معروف شده بود که هر کسى شب آنجا مى‏خوابید صبح، جنازه اش را بیرون میاوردند و کسى هم نمى‏دانست علت چیست روزى شخص غریبى به این شهر آمد و چون جائى نداشت، رفت که در مسجد بخوابد مردم نصیحتش کردند که: به این مسجد نرو، هر کس که شب در این مسجد مى‏خوابد، زنده نمیماند مرد غریب که آدم شجاع و دلیرى بود، گفت من از زندگى بیزارم و از مرگ هم نمى‏ترسم و مى‏روم، ببینم چه مى‏شود به هر حال مرد شب را در مسجد میخوابد، نیمه هاى شب صداهاى هولناک و مهیبى از اطراف مسجد بلند شد، صداهاى مهیبى که زهره هر شیر را مى‏ترکاند مرد با شنیدن صدا از جا بلند شد و فریاد کشید: هر که هستى بیا جلو، من از مرگ نمى‏ترسم، من از این زندگى بیزارم، بیا هر کارى دلت میخواهد بکن با فریاد مرد، ناگهان صداى سهمناکى بلند شد و دیوارهاى مسجد فرو ریخت و گنجهاى مسجد پدیدار شد سید جمال در پایان مقدمه خود مینویسد: بریتانیاى کبیر چنین پرستشگاه بزرگى است که گمراهان چون از تاریکى سیاسى بترسند بدرون آن پناه مى‏برند و آنگاه اوهام هراس انگیز ایشان را از پاى در میاورد مى‏ترسم روزى مردى که از زندگى نومید شده، ولى همت استوار دارد بدرون این پرستشگاه برود و یکباره در آن فریاد نومیدى برآورد، پس دیوارها بشکافد و طلسم اعظم بشکند (1). خود سید جمال چنین کارى کرد در زمانى که فکر مبارزه با

پاورقى:

1 - عروش الوثقى، صفحات 223 -. 224

[صفحه: 47]

انگلستان در دماغ احدى خطور نمى‏کرد، این مرد فریاد مبارزه با سیاست استعمارگرى انگلستان را بلند کرد، و براى اولین بار این حالت خود باختگى را از مردم گرفت، و براى اولین بار روى خود اسلامى امت مسلمان تکیه کرد سید جمال براى تمام ملتهاى اسلامى یک منش و یک هویت یگانه قائل بود اما آنرا یک من پایمال شده، یک من تحقیر شده منى که شرافت خود، کرامت و تاریخ خود را فراموش کرده، مى‏دانست و معتقد بود که باید این من را به یاد خود آورد به این دلیل بود که سید به تاریخ صدر اسلام، به تمدن و فرهنگ اسلام تکیه مى‏کرد و از این طریق خود این امت را بیادش میاورد، و به ملل مسلمان روحیه مى‏داد البته روشن است که این حرفها به دلیل آماده نبودن شرایط، در آن زمان نمیتوانست تاثیر زیادى داشته باشد، اما به هر حال سید بذر تحولات و قیام هاى بعدى را کاشت و ما اکنون ثمره و نتیجه آن مجاهدتها را براى العین مشاهده مى‏کنیم آنطور که اوضاع سیاسى جهان نشان میدهد الان در تمام کشورهاى اسلامى، نهضت هاى اسلامى بر اساس جستجوى هویت اسلامى پا گرفته است حتى در کشورهائیکه کمتر اسمى از آنها در وسائل ارتباط جمعى مطرح مى‏شود، چنین نهضت هائى شروع به رشد کرده اند همه این نهضت ها آنطور که از قرائن برمیاید، ماهیتى اسلامى دارند، یعنى بر اساس طرد همه ارزشهاى غیر اسلامى و تکیه بر ارزشهاى مستقل اسلامى، استوارند. در مورد انقلاب خودمان اگر این نظریه درست باشد که ماهیتى اسلامى دارد (1) یعنى انقلابى است که در همه جهات مادى و معنوى سیاسى و عقیدتى، روح و هویتى اسلامى دارد، در

پاورقى:

1 - اینکه قید اگر را اضافه کرده ام باین دلیل که شاید گروهى به این >

[صفحه: 48]

آن صورت تداوم آن و بثمر رسیدنش نیز بر همین مبنا و اساس امکان پذیر خواهد بود باین ترتیب وظیفه هر یک از ما عبارت خواهد بود از کوشش در جهت حفظ هویت اصیل انقلاب یعنى انقلاب ما از این پس نیز باید اسلامى باشد نه مشترک و مؤتلف باید اسلامى باشد نه صرفا ضد طبقاتى، باید اسلامى باشد، نه آزادیخواهانه محض و بالاخره باید اسلامى باشد و نه فقط روحانى و معنوى و یا تنها سیاسى اما به بینیم چگونه میتوان ثابت کرد که این انقلاب انقلابى اسلامى بوده و هویت دیگرى نداشته یکى از راههاى شناخت انقلاب، بررسى کیفیت رهبرى آن انقلاب و نهضت است از نظر رهبرى اینطور نبود که روز اول کسى خود را کاندیدا بکند و بعد مردم به او رأى بدهند و او را به رهبرى انتخاب کنند و بدنبال آن، رهبر براى مردم تعیین خط مشى کند واقعیت اینست که گروههاى زیادى - از آنها که احساس مسئولیت مى‏کنند - تلاش کردند که رهبرى نهضت را بعهده بگیرند ولى تدریجا همه عقب رانده شدند و رهبر خود به خود انتخاب شد شما در نظر بگیرید که چه تعداد از قشرهاى مختلف، مثلا از روحانیون - چه از مراجع و یا غیر مراجع - و یا از غیر روحانیون چه گروههاى اسلامى و چه غیر اسلامى، در این انقلاب شرکت داشتند در این نهضت افراد تحصیلکرده، افراد عامى، دانشجو، کارگرها، کشاورزان، بازرگانان همه و همه شرکت داشتند ولى از میان همه این افراد مختلف، تنها یک نفر، به عنوان رهبر انتخاب شد، رهبرى که همه

پاورقى:

> عقیده - اسلامى بودن نهضت - اعتقاد نداشته باشند در ادامه سخن، بیان خواهم کرد که اساسا چگونه مى‏توان ماهیت یک نهضت را شناخت و به چه دلایلى نهضت ما اسلامى است.

[صفحه: 49]

گروهها او را برهبرى پذیرفتند اما چرا؟ آیا بدلیل صداقت رهبر بود؟ بیشک این رهبر صداقت داشت ولى آیا صداقت منحصر بشخص امام خمینى بود و کسى دیگر صداقت نداشت؟ البته مى‏دانیم که چنین نیست و صداقت منحصر به ایشان نبود آیا بدلیل شجاعت رهبر بود و اینکه تنها ایشان فرد شجاعى بودند و غیر از ایشان رهبر صدیق و صادق و شجاع دیگرى وجود نداشت؟ البته کسان شجاع دیگرى نیز بودند آیا به این دلیل بود که ایشان از یک نوع روشن بینى برخوردار بودند و دیگران فاقد این روشن بینى بودند؟ آیا بدلیل قاطعیت رهبر بود و دیگران فاقد قاطعیت بودند؟ میدانیم که قاطعیت منحصر به ایشان نبود درست است که همه این مزایا باعلى درجه در ایشان جمع بود، ولى چنین نیست که این مزایا - لااقل به شدت و گسترش کمتر - در دیگران نبود، پس چه شد که جامعه خود بخود ایشان را، و فقط ایشان را به رهبرى انتخاب کرد و هیچ فرد دیگرى را در کنار ایشان به رهبرى نپذیرفت؟ پاسخ این سؤال بر مى‏گردد به یک سؤال اساسى که در فلسفه تاریخ مطرح مى‏شود و آن این است که آیا تاریخ شخصیت را میسازد و یا شخصیت تاریخ را، آیا نهضت رهبر را مى‏سازد و یا رهبر نهضت را؟ اجمالا میدانیم که نظریه صحیح در این مورد اینست که، یک اثر متقابل میان این دو، یعنى میان نهضت و رهبر است، میباید از یک طرف یک سلسله مزایا و امتیازات در رهبر باشد و از طرف دیگر نیز خصوصیاتى در نهضت وجود داشته باشد مجموع این شرایط است که فرد را بمقام رهبرى مى‏رساند امام خمینى به این علت رهبر بلامنازع و بلا معارض این نهضت شد که علاوه بر اینکه واقعا شرایط و مزایاى یک رهبر در فرد ایشان جمع بود، ایشان در مسیر فکرى و روحى و نیازهاى مردم ایران

[صفحه: 50]

قرار داشت حال آن که دیگران - آنها که براى کسب مقام رهبرى نهضت تلاش مى‏کردند - به اندازه ایشان در این مسیر قرار نداشتند. معنى این سخن این است که امام خمینى با همه مزایا و برتریهاى شخصى که دارد اگر اهرمهائى که روى آنها دست مى‏گذاشت و فشار میداد و جامعه رابه حرکت در میاورد، از نوع اهرمهائى بود که دیگران روى آن فشار مى‏آوردند و اگر منطقى که ایشان بکار میبرد نظیر منطق دیگران بود، امکان نداشت ایشان در بحرکت در آوردن جامعه موفقیتى کسب کند (1). اگر امام عنوان پیشوائى مذهبى و اسلامى را نمى‏داشت و اگر مردم ایران در عمق روحشان یک نوع آشنائى و انس و الفتى با اسلام نداشتند و اگر عشقى که مردم ما با خاندان پیامبر دارند وجود نمى‏داشت و اگر نبود که مردم حس کردند که این نداى پیامبر و نداى حضرت على (ع) و یا نداى امام حسین (ع) است که از دهان این مرد بیرون مى‏آید، محال بود نهضت و انقلابى به این وسعت در مملکت ما بوجود آید. رمز موفقیت رهبر در این بود که مبارزه را در قالب مفاهیم اسلامى به پیش برد ایشان با ظلم مبارزه کرد ولى مبارزه با ظلم را با معیارهاى اسلامى مطرح کرد، امام از طریق القاى این فکر که یک مسلمان نباید زیر بار ظلم برود، یک مسلمان نباید تن به

پاورقى:

1 - مثلا اگر مسئله وارد کردن تضادهاى طبقاتى در خود آگاهى مردم و یا مفاهیمى نظیر آزادیخواهى و عدالت طلبى با معیارهاى مکاتب شرق و غرب از طرف ایشان عرضه مى‏گردید، بازتابى در جامعه ما نمى‏داشت حال آنکه ایشان همین مفاهیم را با معیارهاى اسلامى و با استفاده از فرهنگ بارور اسلامى به جامعه عرضه کرد و جامعه نیز با حسن تلقى با آنها برخورد نمود.

[صفحه: 51]

اختناق بدهد، یک مسلمان نباید به خود اجازه دهد که ذلیل باشد، مؤمن نباید زیر دست و فرمانبر کافر باشد (2)، با ظلم و ستم و استعمار و استثمار مبارزه کرد، مبازره اى تحت لواى اسلام، و با معیارها و موازین اسلامى. از جمله اقدامات اساسى این رهبر، مخالفت جدى و دامنه دار با مسئله جدائى دین از سیاست بود شاید فضل تقدم در این زمینه با سید جمال باشد سید جمال شاید نخستین کسى بود که احساس کرد اگر بخواهد در مسلمانان جنبش و حرکتى ایجاد کند باید به آنها بفهماند که سیاست از دین جدا نیست، این بود که او این مسئله را بشدت در میان مسلمین مطرح کرد، بعدها استعمارگران تلاش زیادى کردند تا در کشورهاى مسلمان رابطه دین و سیاست را قطع کنند. از جمله این تلاشها، طرح مسئله ایست بنام " علمانیت " (2) که بمعنى جدائى دین از سیاست است بعد از سید جمال در کشورهاى عربى و بخصوص در مصر افراد زیادى پیدا شدند که با تکیه بر قومیت و در لباس ملى گرائى، عربیزم، و پان عربیزم به تبلیغ فکر جدائى دین از سیاست پرداختند اخیرا هم شاهد بودید که انورسادات همین مسئله را باز بار دیگر مطرح کرد، انور سادات در نطقهاى اخیرش بخصوص بر این نکته تاکید مى‏کرد که دین مال مسجد است و باید کار خود را در آنجا انجام دهد، مذهب اصولا نباید کارى به مسائل سیاسى داشته باشد. در جامعه ما نیز این مسائل زیاد مطرح شده بود بطوریکه

پاورقى:

1 - لن یجعل الله للکافرین على المؤمنین سبیلا»(نساء - 141) خدا هرگز براى کافران نسبت به اهل ایمان راه تسلط باز نخواهد نمود.

2 - این کلمه ترجمه لغت Secularism است.

[صفحه: 52]

مردم تقریبا آن را پذیرفته بودند، اما همه دیدیم که وقتى از زبان یک مرجع تقلید، از زبان کسى که مردم، با وسواس کوشش مى‏کنند تا کوچکترین آداب مذهبى خود را با دستورهاى او منطبق بکنند، در کمال صراحت بیان شد که دین از سیاست جدا نیست و به مردم خطاب شد که اگر از سیاست کشور دورى کرده اید، در واقع از دین دورى کرده اید، مردم چگونه به جنب و جوش افتادند و بنوعى بسیج عمومى اقدام کردند و یا در نظر بگیرید که مسئله آزادى و آزادى خواهى در جامعه با شدت مطرح بود، با این حال چندان تاثیرى در حال مردم نداشت ولى وقتى همین مسئله از زبان رهبر مطرح شد، یعنى کسى که رهبر دینى و مذهبى است، مردم براى اولین بار دریافتند که آزادى یک موضوع صرفا سیاسى نیست، بلکه بالاتر از آن یک موضوع اسلامى است و این نکته روشن شد که یک نفر مسلمان باید آزاد زیست کند و باید آزادیخواه باشد. در چند سال اخیر مسائلى در ایران بوجود آمد که از جنبه هاى اقتصادى و سیاسى اهمیت چندانى نداشت، ولى از جنبه مذهبى آنهم از نظر شعائر مذهبى مهم بود و خود این مسائل در اوج دادن به نهضت نقش موثرى داشتند مثلا یکى از اشتباهات بسیار بزرگ عوامل رژیم این بود که بدلیل غرور فوق العاده اى که بر ایشان حاصل شده بود در اواخر سال 55 تصمیم گرفتند که تاریخ هجرى را به تاریخ به اصطلاح شاهنشاهى تبدیل کنند اینکه تاریخ هجرى باشد یا شاهنشاهى، از نظر اقتصادى و سیاسى تاثیر چندانى در حال مردم نداشت ولى همین مسئله بشدت عواطف مذهبى مردم را جریحه دار کرد و وسیله خوبى براى کوبیدن رژیم بدست رهبر داد رهبر بلافاصله با طرح این شعار که چنین عملى دشمنى با پیغمبر و دشمنى با اسلام است و معادل است با قتل عام هزاران

[صفحه: 53]

نفر از عزیزان این مردم، موفق شد در مردم عصیان ایجاد کند و از تحریک وجدان اسلامى آنها به بهترین نحو در جهت پیشبرد نهضت بهره بردارى نماید. بنابراین با بررسى مسئله رهبرى و کیفیت و نحوه آن، و با در نظر گرفتن اینکه مردم در میان افراد زیادى که صلاحیت رهبرى داشتند کدام رهبر را انتخاب کردند (1) و با بررسى و تحلیل مسیرى که این رهبر طى کرد و اهرمهائى که روى آنها تکیه نمود و منطقى که به کاربرد، به این نتیجه روشن و آشکار میرسیم که نهضت ما واقعا یک نهضت اسلامى بوده است با آنکه نهضت از سوئى خواهان عدالت بود و از سوئى دیگر در جستجوى آزادى و استقلال، ولى عدالت را در سایه اسلام میخواست و استقلال و آزادى را در پرتو اسلام جستجو میکرد، و به عبارت بهتر نهضت ما همه چیز را با رنگ و بوى اسلامى طلب میکرد این، همان جهت مورد خواست و میل ملت بود (2).

پاورقى:

1 - و به خصوص باید توجه داشت که این رهبر زورى نداشت تا بخواهد خود را بر مردم تحمیل کند و کسى نیز او را منصوب نکرد و او خود را کاندیدا نکرده بود، بلکه انتخابش بطور طبیعى و خودبخود صورت گرفت.

2 - یک نمونه ذکر کنم، دوستى دارم که در تمام زندگیش همواره در حال مبارزه با رژیم بوده است و در این زمینه از بذل جان و مال واقعا دریغ نداشته او بدلیل روحیه خاصش، نسبت به مجاهدین که آنها هم موضعى مخالف رژیم داشتند، علاقه و گرایش عجیبى داشت بعد از اینکه جریان به اصطلاح اپورتونیستى سازمان مجاهدین پیش آمد، من به شدت نگران حال این دوستم شدم با خود فکر کردم نکند که وقتى با این جریان برخورد مى‏کند بگوید اینکه اینها آمده اند و مارکسیست شده اند، مسئله مهمى نیست چون فعلا باید مبارزه کرد و مسئله مهم مبارزه است اما بعد در جلسه اى که با او ملاقات کردم و نظرش را درباره مارکسیست شدن سازمان سؤال کردم، در جوابم جمله اى گفت که هرگز فراموش نمیکنم گفت حقیقت این است که >

[صفحه: 54]

در ابتداى سخنم به نکته اى اشاره کردم که اینجا میباید آنرا تکمیل کنم در آنجا گفتم که هر انقلابى معلول یک سلسله نارضایتى‏ها و ناراحتى هاست یعنى وقتى مردم از وضع حاکم ناراضى و خشمگین باشند و وضع مطلوبى راآرزو بکنند، زمینه انقلاب به وجود میاید حالا مى‏خواهم مکمل این موضوع را بیان کنم و آن این است که، صرف نارضائى کافى نیست ممکن است ملتى از وضع موجود ناراضى باشد و آرزوى وضع دیگرى داشته باشد، با این حال انقلاب نکند، چرا؟ براى اینکه داراى روحیه را و تمکین است روحیه ظلم پذیرى در میان آن ملت رواج دارد چنین مردمى ناراضى هستند اما در عین حال تسلیم ظلم اند اگر ملتى ناراضى بود، اما علاوه بر آن یک روحیه پرخاشگرى یک روحیه طرد و انکار در او وجود داشت، در آن صورت انقلاب مى‏کند اینجاست که نقش مکتبها روشن مى‏شود. از جمله خصوصیات اسلام اینست که به پیروانش حس پرخاشگرى و مبارزه و طرد و نفى وضع نامطلوب را مى‏دهد جهاد، امر به معروف و نهى از منکر یعنى چه؟ یعنى اگر وضع حاکم وضع نامطلوب و غیر انسانى بود، تو نباید تسلیم بشوى و تمکین بکنى تو باید حداکثر کوشش خودت را براى طرد و نفى این وضع و بر قرارى وضع مطلوب و ایده‏آل بکار ببرى. مسیحیت که اساسش بر تسلیم و تمکین است، قرنها از اسلام انتقاد میکرد که این چگونه دینى است؟ در دین که نباید شمشیر و جهاد وجود داشته باشد دین باید دم از صلح و صفا بزند، باید

پاورقى:

> ما عدالت را هم در سایه خدا میخواهیم اگر بنا باشد عدالت باشد اما از نام خدا اثرى نباشد ما از چنین عدالتى بیزاریم با چنین روحیه هائى بود که ملت ما موفق به بر پا کردن قیامى با این عظمت شد.

[صفحه: 55]

بگوید اگر به سمت راست تو سیلى زدند، طرف چپ صورتت را پیش بیاور حال آن که اسلام چنین منطقى ندارد. اسلام مى‏گوید: «افضل الجهاد کلمة عدل عند امام جائر» یعنى با فضیلت ترین و برترین جهادها اینست که انسان در برابر یک پیشواى ستمگر، دم از عدل بزند و سخن عدل مطرح کند من در جائى نوشته ام که همین جمله کوتاه چقدر حماسه در دنیاى اسلام آفریده است. اگر در مکتبى عنصر تعرض و عنصر تهاجم نسبت به ظلم و ستم و اختناق وجود داشته باشد، آن وقت این مکتب خواهد توانست بذر انقلاب را در میان پیروان خود بکارد امروز خوشبختانه این بذر بقدر کافى در میان ما پاشیده شده است، یعنى بعد از آن که سالها و بلکه قرنها بود که جهاد و امر بمعروف و نهى از منکر در میان ما فراموش شده بود و ما طریق مبارزه را از یاد برده بودیم (1) در این صد سال اخیر خوشبختانه این مسئله دوباره مطرح شد و جاى خود را در جامعه باز کرد.

پاورقى:

1 - یادم هست در اوائلى که جلسات انجمن اسلامى مهندسین تشکیل شده بود، در آنجا بحثى داشتم راجع به امر به معروف و نهى از منکر به این مناسبت در تاریخچه این بحث مطالعه اى کردم و در دنبال این مطالعه به نکته شگفت انگیزى برخورد کردم که اسباب تعجبم شد مسئله این بود که متوجه شدم در دویست سال اخیر، مسائل مربوط به امر بمعروف و نهى از منکر از رساله هاى ما برداشته شده در صورتیکه در رساله عربى و فارسى قبل از دویست سال پیش، این مباحث در کنار مباحث مربوط به نماز و روزه و خمس و زکات قرار داشت اما گویا بعدها، بحث درباره امر بمعروف و نهى از منکر و جهاد، خود بخود در اذهان یک بحث زائد تلقى شد و همانطور که دیگر در رساله ها بحثى درباره قصاص و امثال آن نمیکنند و مى‏گویند این گونه بحثها دیگر مطرح نیست و از دور خارج شده است، گویا بحث جهاد و امر به معروف و نهى از منکر نیز از دور خارج شده بود.

[صفحه: 56]

اما در این میان نکته اى وجود دارد که در واقع ما را بر سر دوراهى قرار مى‏دهد و آن نکته اینست: گفتم که اسلام با انقلاب پیوند دارد بذر انقلاب در تعلیم اسلام موجود است و به همین دلیل براى مسلمانان انقلابى این سؤال پیش میاید که راه آینده چه باید باشد، انقلاب اسلامى و یا اسلام انقلابى؟ انقلاب اسلامى یعنى راهى که هدف آن، اسلام و ارزشهاى اسلامى است و انقلاب و مبارزه صرفا براى برقرارى ارزشهاى اسلامى انجام مى‏گیرد و به بیان دیگر در این راه مبارزه هدف نیست، وسیله است اما عده اى میان انقلاب اسلامى و اسلام انقلابى اشتباه میکنند یعنى براى آنها انقلاب و مبارزه هدف است، اسلام وسیله ایست براى مبارزه اینها مى‏گویند هر چه از اسلام که ما را در مسیر مبارزه قرار بدهد آن را قبول مى‏کنیم، و هر چه ازاسلام که ما را از مسیر مبارزه دور کند، آنرا طرد مى‏کنیم طبیعى است که با این اختلاف برداشت میان انقلاب اسلامى و اسلام انقلابى، تفسیرها و تعبیرها از اسلام و انسان و توحید و تاریخ و جامعه و آیات قرآن با یکدیگر متضاد و متناقض میشود. فرق است میان کسى که اسلام را هدف میداند ومبارزه را و جهاد را وسیله اى براى برقرارى ارزشهاى اسلامى، با آنکه مبارزه را هدف میداند و حرفش اینست که من همیشه باید در حال مبازره باشم واصلا اسلام آمده براى مبارزه در جواب این گروه باید گفت بر خلاف تصور شما، با آنکه در اسلام عنصر مبارزه هست، اما این بدان معنى نیست که اسلام فقط براى مبارزه آمده و هدفى جز مبارزه ندارد در اسلام دستورات بیشمارى وجود دارد که یکى از آنها مبارزه است. این فکر که مبارزه اصل است، ناشى از طرز تفکرى است که

[صفحه: 57]

مادیون در مورد جامعه و تاریخ دارند به اعتقاد آنان، تاریخ و طبیعت جریانى به اصطلاج دیالکتیکى طى کرده، از میان اضداد عبور مى‏کنند در دنیا، همیشه جنگ اضداد برقرار است و جنگ اضداد بشکل دیالکتیکى جریان مى‏یابد یعنى هر واحدى در طبیعت و تاریخ بالضروره عامل نفى کننده خود را در درون خودش پرورش میدهد و با رشد این عامل، میان واحد اول - تز - که عنصر کهنه محسوب میشود و نفى کننده آن - آنتى تز - که عنصر نو بحساب میاید جنگ در میگیرد و این جنگ با پیروزى نو، و یا به یک معنى دیگر ترکیب نو و کهنه - ایجاد سنتز - بپایان میرسد و بعد دوباره این جریان شروع مى‏شود و سنتزى که از جنگ حاصل شده بود خود بعنوان یک تز وارد عمل مى‏شود و باز روز از نو روزى از نو بر اساس این طرز تفکر اساس طبیعت، زندگى، جامعه، و هر چیز که انگشت بر روى آن بگذارید، جنگ است و جنگ اخلاق خوب هم یعنى همیشه شکل آنتى‏تز را داشتن، یعنى انکار آنچه هست، انکار وضع موجود هر که علیه وضع موجود - هر چه که مى‏خواهد باشد - مبارزه کند مترفى و متکامل است همینقدر که وضع تازه اى بوجود آمد، فورا در درونش حالت دیگرى که عبارت از انکار وضع فعلى باشد بوجود میاید از این به بعد آن آدم مترقى جزو عناصر کهنه در مى‏آید که مى‏باید از بین برود. مبارزه، اساسا یک لحظه هم متوقف نمى‏شود و نباید هم متوقف شود در هر لحظه هر چه که چهره مبارزه داشته باشد، حقانیت هم با اوست بر اساس همین طرز تفکر است که آن عده که میکوشند به قول خودشان اسلام را انقلاب بکنند - نه اینکه انقلاب را اسلامى بکنند - معیار اسلام را در همه جا مبارزه معرفى

[صفحه: 58]

میکنند (1). با توضیحاتى که تا اینجا داده شد، اگر پذیرفته باشیم که انقلاب ما، انقلابى ماهیتا اسلامى است - البته اسلامى به همان معنا که تشریح کردم، یعنى جامع تمام مفاهیم و ارزشها و هدفها در قالب و شکل اسلامى در این صورت این انقلاب به شرطى در آینده محفوظ خواهد ماند و به شرطى تداوم پیدا خواهد کرد، که قطعا و حتما مسیر عدالتخواهى را براى همیشه ادامه بدهد یعنى دولتهاى آینده واقعا و عملا در مسیر عدالت اسلامى گام بردارند، براى پر کردن شکافهاى طبقاتى اقدام کنند، تبعیضها را واقعا از میان بردارند و براى برقرارى یک جامعه توحیدى بمفهوم اسلامى آن، نه با مفهومى که دیگران گفته اند - زیرا که تفاوت بین ایندو از زمین تا آسمان است - تلاش کنند. در دولت اسلامى نباید به هیچ وجه ظلم و اجحافى به کسى بشود حتى اگر این فرد یک مجرم واجب القتل باشد اینجا باید از بعضى دوستان جوان گله بکنیم که در عین اینکه احساسات پاک آنها قابل تقدیر است، ولى گاهى با منطقى با قضایا برخورد مى‏کنند که بیشتر با منطق احساس جور در میاید تا با منطق اسلام چند روز پیش بمناسبتى به نخست وزیرى رفته بودم، شنیدم که پاسدارانى که آنجا بودند از اعدامهاى انقلابى گله مى‏کردند و مى‏گفتند این جانى‏ها ارزش گلوله خوردن ندارند و باید آنها را زنده زنده به دریا انداخت. باید به این دوستان جوان تذکر داد که از نظر منطق اسلام

پاورقى:

1 - تفاوتهاى این طرز تلقى از اسلام - اسلام انقلابى - با تفکرى که انقلاب را اسلامى میداند، آنقدر زیاد است که ذکر همه آنها در این گفتار ممکن نیست.

[صفحه: 59]

حتى اگر کسى هزاران نفر را کشته باشد و مجازات صد بار اعدام هم براى او کم باشد، باز هم حقوقى دارد که آنها باید رعایت شوند در این زمینه ها ما بهترین سرمشقها را از مکتب على (ع) میاموزیم شما رفتار حضرت را با قاتلش ببینید، دنیائى از انسانیت و رأفت و محبت در آن وجود دارد على (ع) وقتى که در بستر افتاده بود خویشاوندان خود - بنى عبدالمطلب - را جمع کرد و به آنها گفت، اى بنى عبدالمطلب مبادا بعد از من در میان مسلمانان به انتقام خون من برخیزید و بگوئید على کشته شد پس مسبب و محرک او کمک کار و همه و همه را باید به قتل رساند من یک نفر بودم، ابن ملجم هم یک ضربه بیشتر بمن نزد، شما هم بیشتر از یک ضربه به او نزنید و در تاریخ مى‏خوانیم که در مدتى که ابن ملجم در خانه حضرت اسیر بود کوچکترین بد رفتارى نسبت به او نشد حتى حضرت غذاى خود را براى زندانى فرستاد و سفارش کرد که مبادا زندانى گرسنه بماند (1).

پاورقى:

1 - من تاکید میکنم اگر انقلاب ما در مسیر برقرارى عدالت اجتماعى به پیش نرود، مطمئنا به نتیجه نخواهد رسید و این خطر هست که انقلاب دیگرى با ماهیت دیگرى جاى آن را بگیرد اما نکته مهمى که باید به آن توجه داشت این است که در این انقلاب اساس کار بر اخوت اسلامى باید بنا نهاده شود یعنى آنچه را دیگران با خشونت و فشار تامین میکنند در این انقلاب باید با ملایمت و از روى میل و رضا و برادرى انجام گیرد از جمله ارکان انقلاب ما، اگر واقعا ماهیت اسلامى دارد، معنویت است یعنى مردم به حکم بلوغ روحى، بحکم عاطفه انسانى، به حکم اخوت اسلامى، خود براى پر کردن شکافها و فاصله هاى طبقاتى و اتقصادى پیش قدم میشوند این مکتبى است که پیشوایش على (ع) مى‏فرماید:

و لکن هیهات ان یغلبنى هواى، و یقودنى جشعى الى تخیر الاطعمة و لعل بالحجاز او الیمامة من لا طمع له فى القرص و لا عهد له بالشبع او ابیت مبطانا و حولى بطون غرثى و اکباد حرى... " (نهج البلاغه - نامه 45) >

[صفحه: 60]

این چنین عدلى، باید براى همه ما سرمشق باشد بى تردید وجود این ارزشها است که مکتب ما را در طول هزار و چهار صد سال حفظ کرده و آنرا شاداب و با طراوت نگاهداشته است.

پاورقى:

> اما دور باد که هوس بر من پیروز گردد و آز آتشین مرا به نوشخوارى کشاند حالیکه در حجاز و یمامه مردمى باشند که به گرده اى نان امید نداشته و شکمى سیر به خود ندیده باشند دور باد که من با شکمى انباشته و آماسیده از طعام روز را به شب آورم و در پیرامون من گرسنگان و جگر سوختگان باشند... چنین شیوه اى باید براى همه ما سرمشق باشد باید روحیه فداکارى به خاطر دیگران در همه ما پیدا بشود شما شاهد بودید که امام خمینى، اخیرا بسیجى عمومى براى مسئله مسکن اعلام کردند این بسیج بخاطر اینست که امام مى‏خواهد این انقلاب اسلامى باقى بماند و همه هدفهایش را با شیوه هاى اسلامى به انجام برساند نه اینکه به صرف استقرار رژیم جدید، کارها را با زور به پیش ببرد و عدالت اجتماعى را بازور پیاده کند آن روزیکه مردم ما با میل و علاقه و به حکم برادرى اسلامى، امکانات خود را در جهت رفاه محرومان بکار انداختند، آن وقت است که انقلاب ما، راه مطمئن خود را پیدا کرده است. انقلاب ما، آن هنگام انقلابى واقعى خواهد بود که خانواده اى حاضر نشود ایام عید براى فرزندان خود لباس نو تهیه کند مگر آنکه قبلا مطمئن شده باشد خانواده هاى فقرا، داراى لباس نو هستند باید در میان ما، گفته پیامبر مصداق عینى پیدا کند که فرمود: مثل مؤمنین در محبت هاى متقابل، مانند پیکرى است که اگر یک عضو آن بدرد آید، عضوهاى دیگر آرام نمى‏گیرند و با التهاب و درد، عکس العمل نشان مى‏دهند جامعه ما آن وقت یک جامعه اسلامى خواهد شد، که درد هر فرد تنها درد خودش نباشد، بلکه درد همه مسلمانها باشد على (ع) نمونه چنین مسلمانى است او مى‏فرماید:

اقنع من نفسى بان یقال هذا امیرالمؤمنین و لا اشارکهم فى مکاره الدهر

(نهج البلاغه - نامه 45) >

[صفحه: 61]

از آنجا که ماهیت این انقلاب ماهیتى عدالتخواهانه بوده است، وظیفه حتمى همگى ما این است که به آزادیها بمعناى واقعى کلمه احترام بگذاریم، زیرا اگر بنا بشود حکومت جمهورى اسلامى، زمینه اختناق را بوجود بیاورد، قطعا شکست خواهد خورد (1) البته آزادى غیر از هرج و مرج است و منظور ما، آزادى بمعناى معقول آن است.

پاورقى:

> آیا از خویشتن به این خرسند باشم که مرا امیر مؤمنان بنامند اما در ناگواریهاى مردم هم نفس نباشم؟ امام مى‏گوید، القاب و عناوین چه ارزشى دارد مرد انقلابى اساس پاى بند القاب و عناوینش نیست چقدر باید کوچک بود که به این لقبها دلخوش کرد و در سختى‏هاى مردم شرکت نکرد. امام حسن مى‏گوید: در دوران کودکى شبى بیدار ماندم و به نظاره مادرم زهرا که مشغول نماز شب بود مشغول شدم متوجه شدم که مادرم در دعایش یک یک مسلمین را نام مى‏برد و آنها را دعا میکند، خواستم بدانم که درباره خودش چگونه دعا مى‏کند اما با کمال تعجب دیدم که براى خود دعا نکرد فردا از او سؤال کردم چرا براى همه دعا کردى ولى براى خودت دعا نکردى فرمود: یا بنى الجار ثم الدار "، پسرم اول همسایه بعد خودت. و یا در جاى دیگر مى‏بینیم که حضرت زهرا در شب عروسى خود، تنها پیراهنى را که بعنوان لباس عروسى با خود به خانه شوهرش مى‏برد، به زن فقیریکه از او طلب کمک کرده بود، هدیه میکند. روحیه انقلابى و اخلاق اسلامى، این گونه است و انقلاب ما، آن وقت به ثمر خواهد رسید که خود را براى چنین ایثارهائى آماده کنیم و با شوق به آن تن دهیم.

1 - اسلام دین آزادى است، دینى که مروج آزادى براى همه افراد جامعه است در سوره دهر میخوانیم: «انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا...»(سوره دهر - آیه 3) >

[صفحه: 62]

هر کس میباید فکر و بیان و قلمش آزاد باشد و تنها در چنین صورتى است که انقلاب اسلامى ما، راه صحیح پیروزى را ادامه خواهد داد اتفاقا تجربه هاى گذشته نشان داده است که هر وقت جامعه از یک نوع آزادى فکرى - ولو از روى سوء نیت - برخوردار بوده است این امر بضرر اسلام تمام نشده، بلکه در نهایت بسود اسلام بوده است اگر در جامعه ما، محیط آزاد برخورد آراء و عقاید به وجود بیاید بطورى که صاحبان افکار مختلف بتوانند حرفهایشان را مطرح کنند و ما هم در مقابل، آرا و نظریات خودمان را مطرح کنیم، تنها در چنین زمینه سالمى خواهد بود که اسلام هر چه بیشتر رشد میکند اینجا بى مناسبت نیست که خاطره اى برایتان تعریف کنم چند سال پیش در دانشکده الهیات، یکى از استادها که ماتریالیست بود، بطور مرتب سر کلاسها، تبلیغات ماتریالیستى و ضد اسلامى میکرد دانشجویان به این عمل اعتراض کردند و کم کم نوعى تشنج در دانشکده ایجاد شد من نامه اى بطور رسمى به دانشکده نوشتم که عین این نامه را در حال حاضر در اختیار دارم و توضیح دادم که بعقیده من لازم است در همین جا که دانشکده الهیات است، یک کرسى ماتریالیسم دیالکتیک تاسیس بشود و

پاورقى:

> و یا در سوره کهف: فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر»(سوره کهف - آیه 29) اسلام مى‏گوید دیندارى اگر از روى اجبار باشد دیگر دین دارى نیست مى‏توان مردم را مجبور کرد که چیزى نگویند و کارى نکنند، اما نمى‏توان مردم را مجبور کرد که اینگونه یا آنگونه فکر کنند اعتقاد باید از روى دلیل و منطق باشد، البته مسائل مربوط به امر به معروف و نهى از منکر با شرایط خود در جاى خود محفوظند در اینگونه مسائل اصل بر ارشاد است نه بر اجبار.

[صفحه: 63]

استادى هم که وارد در این مسائل باشد و به ماتریالیسم دیالکتیک معتقد باشد، تدریس این درس را عهده دار شود این طریق صحیح برخورد با مسئله است و من با آن موافقم، اما اینکه فردى پنهانى و بصورت اغوا و اغفال، بخواهد دانشجویان ساده و کم مطالعه را تحت تاثیر قرار دهد و بر ایشان تبلیغ کند، این قابل قبول نیست بعد من بهمان شخص هم چند بار پیشنهاد کردم که شما بعوض آنکه حرفهایت را با چند دانشجوى بى اطلاع در میان بگذارى، آنها را با من در میان بگذار و اگر هم مایل باشى میتوانیم این کار را در حضور دانشجویان انجام دهیم و حتى اگر لازم باشد جمعیت بیشترى حضور داشته باشند، میشود از اساتید و دانشجویان دانشگاهها دعوت کرد و در یک مجمع عمومى چند هزار نفرى ما دو نفر حرفهایمان را مطرح میکنیم و باصطلاح نوعى مناظره داشته باشیم حتى باو گفتم با اینکه من حاضر نیستم به هیچ قیمتى در رادیو صحبت کنم و یا در تلویزیون ظاهر شوم (1) ولى براى اینکار حاضرم در رادیو یا تلویزیون با شما مناظره کنم... و به اعتقاد من تنها طریق درست برخورد با افکار مخالف همین است و الا اگر جلوى فکر را بخواهیم بگیریم، اسلام و جمهورى اسلامى را شکست داده ایم اما البته همانطور که توضیح دادم برخورد عقاید غیر از اغوا و اغفال است اغوا و اغفال یعنى کارى توأم با دروغ، توأم با تبلیغات نادرست انجام دادن. مثلا فرض کنید کسى قسمتى از جمله اى یا آیه اى را حذف کند و قسمتى را خود بان اضافه کند و بعد این عبارت تحریف شده را به عنوان حجت مطرح کند یا آنکه از مسائل تاریخى قسمتهائى را حذف کند و بعد با استفاده از این اطلاعات ناقص، نتایج دلخواه

پاورقى:

1 - البته این امر مربوط به دوران حکومت طاغوت بود.

[صفحه: 64]

خودش را بگیرد، و یا فى المثل ادعاى علمى بودن داشته باشد و حال آنکه حرفش اساسا تحریف علم باشد اغفال کردن به هیچ عنوان نمى‏تواند و نباید آزاد باشد اینکه در اسلام خرید و فروش کتب ضلال حرام است و اجازه فروش هم داده نمى‏شود، بر اساس همین ضرر اجتماعى است. خوب حرفهایم را خلاصه کنم و نتیجه بگیرم عرض کردم آینده انقلاب ما در صورتى تضمین خواهد شد که عدالت و آزادى را حفظ کنیم استقلال سیاسى و استقلال اقتصادى، استقلال فرهنگى، استقلال فکرى و استقلال مکتبى را محفوظ نگه داریم من در اینجا روى مسئله استقلال سیاسى و استقلال اقتصادى بحثى نمى‏کنم براى اینکه این مسائل را خود شما بهتر از من مى‏دانید ولى روى مسئله استقلال فکرى و استقلال فرهنگى و به تعبیر خودم استقلال مکتبى مایلم که تکیه بیشترى داشته باشم و توضیح بیشترى بدهم. انقلاب ما آنوقت پیروز خواهد شد که ما مکتب و ایدئولوژى خودمان را که همان اسلام خالص و بدون شائبه است، بدنیا معرفى کنیم یعنى اگر ما استقلال مکتبى داشته باشیم و مکتبمان را بدون خجلت و شرمندگى آنچنان که واقعا هست به جهانیان عرضه کنیم، مى‏توانیم امید پیروزى داشته باشیم، اما اگر قرار شود به اسم اسلام یک مکتب التقاطى درست شود و روشمان این باشد که از هر جائى چیزى اخذ کنیم، یک چیزى از مارکسیسم بگیریم، یک چیز از اگزیستانسیالیسم بگیریم و چیز دیگرى از سوسیالیسم بگیریم و از اسلام هم چیزهائى داخل کنیم و از مجموع اینها معجونى درست کنیم و بگوئیم اینست اسلام، ممکن است مردم در ابتدا این امر را بپذیرند، زیرا که در کوتاه مدت شاید بشود حقیقت را پنهان کرد، ولى این امر براى همیشه مکتوم نمیماند افرادى پیدا میشوند

[صفحه: 65]

اهل فکر و تحقیق که حقیقت را میفهمند و بعد شروع میکنند به خرده گیرى که آقا فلان حرفى که شما بنام اسلام میزنید مشخص است که مال اسلام نیست منابع اسلامى معلومند، قرآن و سنت پیامبر و فقه اسلام و اصول معتبر اسلامى همه و همه مشخص اند، از آن طرف آن حرفهائى را که شما بنام اسلام میزنید مشخص است، با مقایسه روشن میشود که این حرفها را شما مثلا از مارکسیسم گرفته اید و بعد یک روکش اسلامى روى آن کشیده اید نتیجه این میشود که همین اشخاص که با شوق به اسلام روى آورده بودند و همان افکار التقاتى را بنام اسلام پذیرفته بودند بعد از معلوم شدن حقیقت، با شدت و سرعت از اسلام گریزان میشوند این است که به عقیده من این مکتبهاى التقاطى ضررشان براى اسلام از مکتبهائى که صریحا ضد اسلام هستند اگر بیشتر نباشد کمتر نیست و انقلاب ما اگر میخواهد پیروزمندانه راه خودش را ادامه دهد، باید خود را از همه این پیرایه ها پاک کند و در راه احیاى ارزشهاى اسلام راستین - اسلام قرآن و اهل بیت - حرکت کند. والسلام

[صفحه: 66]

پرسشها و پاسخها

پرسش اول: شما از این انقلاب، بعنوان یک انقلاب اسلامى نام بردید حال آنکه اقلیتهاى سیاسى و مذهبى هم در این انقلاب شرکت داشته و سهیم بوده اند، آیا مى‏توان گفت که آنها هم گرایشهاى اسلامى داشته اند و آیا میتوان سهم آنها را انکار کرد؟ پاسخ: در ضمن عرایضم نکته اى را به اختصار عرض کردم که میتواند پاسخ این سؤال باشد، حالا همان مطلب را با تفصیل بیشترى عرض مى‏کنم معناى اینکه انقلاب اسلامى بوده این نیست که همه شرکت کنندگان در این انقلاب بدون استثناء روح اسلامى داشته و یا همه آن کسانى هم که گرایش اسلامى داشته اند، گرایش اسلامیشان بیک اندازه بوده است نه، ما روح و گرایش را در مجموع و در کل نهضت در نظر میگیریم و بر این اساس است که میگوئیم آنچه روح این نهضت را تشکیل میداده و استوانه این انقلاب به حساب میامده، اسلام و اسلام گرائى بوده است شما اگر انقلاب صدر اسلام را هم در نظر بگیرید باز هم نمى‏توانید بگوئید که در آن انقلاب، فقط مسلمین شرکت داشته اند در همانجا هم موارد متعددى میتوان پیدا کرد که شرکت اقلیتهاى مذهبى و همکارى

[صفحه: 67]

آنها را با مسلمانها نشان مى‏دهد مثلا در ایران قبل از ورود اسلام در کنار اکثریت مذهبى که زرتشتیها بودند، اقلیتهاى مذهبى مثل یهودیها و مسیحى‏ها و مانویها وجود داشتند در نبردهاى مسلمین در ایران، این اقلیتها با مسلمین همراه و همدست بودند، چرا؟ به این دلیل که آنها از دست مذهب حاکم، فوق العاده رنج مى‏بردند و دریافته بودند که اگر اسلام حاکم بشود، با اینکه باز هم به صورت اقلیتى باقى خواهند ماند، ولى بودن در زیر لواى اسلام به مراتب بهتر از باقى ماندن در زیر لواى دین دیگرى است. تاریخ نشان میدهد که اقلیتهاى مذهبى در ایران ساسانى مخصوصا یهودیها (1) وقتیکه مسلمین آمدند به آنها کمکهاى فراوانى کردند در مصر هم وضع بدین منوال بود در آنجا مسیحیان در اکثریت بودند و یهودیها از دست مسیحیها هیچ گونه آزادى نداشتند، با آمدن مسلمانان، یهودیان به کمک مسلمین شتافتند پس این اقلیتها در پیروزى مسلمین نقش داشتند ولى این مقدار نقش داشتن سبب نمى‏شود که بگوئیم نهضت صدر اسلام نهضت مشترک یهودى - اسلامى - بوده است زیرا روح نهضت را اسلام تشکیل میداد در نهضت فعلى ما هم وضع بهمین منوال است در این نهضت هم اقلیتهاى غیر مسلمان، اعم از اقلیتهاى مذهبى و اقلیتهاى سیاسى، شرکت داشتند اما آنها به دلیل اینکه اقلیتشان ناچیز بود (2) قهرا نقش عمده و تعیین کننده اى نداشتند. مسئله مهمى که در این میان قابل توجه است و به قسمت دوم این پرسش مربوط میگردد، بررسى نقش پاره اى اقلیتها، بخصوص

پاورقى:

1 - زیرا یهودیها در آن دوره هم از دست مسیحیهاى ایرانى که در حال رشد بودن، رنج مى‏بردند و هم از دست زرتشتیها.

2 - این واقعیت را رفراندم فروردین ماه، بخوبى نشان داد.

[صفحه: 68]

اقلیتهاى ماتریالیست است. تردیدى نیست که از میان این گروهها نیز افرادى کشته شده اند و على القاعده بسیارى از آنها هم صداقت داشته اند در اینجا کارى به در صد این کشته شدگان (1) و تعداد آنها ندارم اما توجه به این نکته اهمیت دارد که هرگاه یک جوان مسلمان شهید میگردید، موج عظیمى در جامعه اسلامى ایجاد میکرد، حال آنکه وقتى یک کمونیست کشته میشد، این نگرانى ایجاد میشد که نکند ما بطرف کمونیست شدن پیش برویم یعنى کشته شدن این افراد، عامل حرکت که نبود هیچ، تا حدى هم عامل توقف به حساب مى‏آمد. در گذشته این سؤال مطرح بود که چرا رژیم کوشش دارد به مسلمانان مبارز، انگ کمونیست بودن بزند؟ اگر مارکسیسم موج خیرى مى‏بود، محال بود که رژیم مسلمانان مبارز را مارکسیست بنامد علت اینکه رژیم کار مسلمانان را با برچسب مارکسیست اسلامى تخطئه میکرد این بود که از یک سو نمى‏توانست مسلمان بودن آنها را انکار کند و از سوى دیگر تلاش میکرد جلوى موجى را که مسلمان بودن آنها در جامعه ایجاد میکرد با مارکسیست نشان دادن آنها بگیرد واقعیتهاى جامعه ما نشان میدهد که سهم گروههاى مارکسیست در جامعه ما سهمى منفى بوده است این را تاریخ ما نیز بخوبى گواهى میدهد، اصرار محافل امپریالیستى براى

پاورقى:

1 - نمى‏گویم شهیدان، زیرا که این کلمه با آن معناى عمیقیکه در فرهنگ شیعه دارد، متعلق به مکتب اسلام است و من نمى‏توانم با اطلاق این کلمه به آنها که اعتقادى به مکتب اسلام ندارند، به اعتقاد و ایمان و مکتب خودم خیانت بکنم. (در مورد واژه شهید، رجوع کنید به مقاله دوم از کتاب قیام و انقلاب مهدى، نوشته استاد شهید مرتضى مطهرى).

[صفحه: 69]

کمونیستى جلوه دادن نهضت ما به این خاطر بود که آنها میدانستند بازدن این برچسب، موج سوء ظن و تردید در جامعه ما برانگیخته میگردد و از شدت وحدت انقلاب تا حد زیادى کاسته میشود. از اینها گذشته حتى اگر براى همه گروهها و دستجات، سهمى در نظر بگیریم، و سهم همه آنها را هم مثبت فرض کنیم و بپذیریم که بسیارى کشته شدگان آنها، صداقت داشته اند، باز این مسئله اساسى مطرح میگردد که آیا بحث از سهم داشتن یا نداشتن مفهومى دارد یا نه؟ اگر انقلابى بتمام و کمال بثمر برسد و موقع بهره دهى و میوه چینى آن باشد، بطوریکه هیچ مسئله دیگرى جز میوه چیدن و بهره گیرى مطرح نباشد، در آن حال جا دارد که همه گروهها و افرادى که سهمى در به ثمر رساندن انقلاب داشته اند، سهم خود را مطالبه کنند درست مثل درختى که عده زیادى در کاشتن و پرورش دادن آن سهم داشته اند و در موقع میوه دهى هر کس مى‏گوید سهم مرا بدهید تا بروم اما واقعیت این است که انقلابى آغاز شده و تازه یک مرحله را طى کرده است و هنوز مراحلى را در پیش دارد، در میان گروههائى هم که در آن شرکت داشته اند اکثریتى وجود دارد و اقلیتى و این گروهها تا یک مرحله با هم وحدت نظر داشته اند و از آن مرحله به بعد گروهى مدعى است که این انقلاب را در فلان مسیر باید حرکت داد و برد و دیگران میگویند که نه، این انقلاب در آن مسیر نباید برود، بلکه در مسیر یا مسیرهاى دیگر باید سیر کند به عبارت دیگر در نقطه شروع این انقلاب، عده زیادى با یکدیگر همراه بودند و تا یک منزل و یک مرحله که سقوط رژیم بوده است، همه با یکدیگر وحدت نظر داشته اند، اما بعد از تحقق این مرحله، اختلاف نظرها پیدا شده است مى‏پرسیم آیا

[صفحه: 70]

انقلاب فقط براى این بوده که رژیم سقوط بکند؟ آیا همین قدر که رژیم سقوط کرد دیگر همه چیز درست است و انقلاب به ثمر رسیده و میوه داده است؟ هر انقلابى دو جنبه دارد، یکى جنبه ویران کنندگى و دیگر جنبه سازندگى یعنى آن جنبه که مشخص میکند جامعه آینده چگونه و بر اساس چه الگوئى باید ساخته شود وقتى انقلابى مرحله دوم خود را تازه شروع کرده و هنوز تا به ثمر رسیدن آن زمان زیاد و تلاش زیادى لازم است، صحبت از تقسیم غنائم و دریافت سهم، عجولانه و نابخردانه است انقلاب تجزیه بردار نیست که بگوئیم یک قسمت آنرا بشما میدهیم و یک قسمت را بدیگرى انقلاب شبیه قافله ایست که مسیرى را طى میکند این قافله یا باید از این راه برود و یا از آن راه یا باید مثلا در مسیر اسلام حرکت بکند یا بکلى راه خودش را عوض کرده و از راه دیگرى - مثلا کمونیسم - حرکت بکند در مرحله سازندگى جاى این بحث نیست که بگوئیم آنهائى هم که از اول نظریات کمونیستى داشته و تا مرحله سقوط رژیم سهمى داشته اند، باید سهمشان را بگیرند انقلاب شبیه نهر آب نیست که بگوئیم این نهر تا اینجا آمده، از اینجا یک قسمتش را بشکل جوئى جدا مى‏کنیم و به یک عده میدهیم تا بروند در زمین خودشان بریزند این امر تنها در صورتى شدنى است که بگوئیم مملکت را تجزیه کنیم و قسمتهاى مختلف را به اشخاص و گروههاى مختلف بدهیم، و البته این کار غیر ممکن است. نمى‏توان انقلاب را در آن واحد در دو مسیر متناقض بحرکت در آورد حرکت در دو مسیر متناقض مساوى است با نابودى انقلاب. پرسش دوم: با توجه به این مسئله که اسلام اصالت انسان

[صفحه: 71]

را مى‏پذیرد و براى انسان ابعاد مختلف از نظر معنوى و مادى قائل میشود و نیز با توجه به شمول مفهوم استضعاف که در کلمات دیگر نظیر استثمار و استبداد دیده نمى‏شود و در حقیقت در برگیرنده همه ابعاد مختلف روح انسان است، آیا نمى‏توان نتیجه گرفت که قرآن خاستگاه نهضتها را نیز طبقه مستضعف میداند؟ پاسخ: در ضمن صحبت عرض کردم که از نظر قرآن خاستگاه انقلابها بالضروره، مستضعفین نیستند اما گروهى کوشیده اند با نوعى توسعه در مفهوم استضعاف، مفهوم آیات قرآنى را طورى تفسیر کنند که با عقیده آنها که میگویند پیروزى از آن محرومین است و آنها تنها طبقه انقلابى و مبارز هستند، جور در بیاید لازم است توضیح بدهم که استضعاف یک مفهوم اعم دارد که اختصاص به جنبه مادى ندارد بلکه شامل جنبه معنوى هم میشود، و به این معنى خود فرعون، هم استضعافگر بوده است و هم استضعاف شده یعنى فرعون دو شخصیت داشت - البته این تعبیر از من است - یک شخصیت فطرى و انسانى، که همان شخصیت استضعاف شده درونش بود، و یک شخصیت اکتسابى، که شخصیت فرعونیش محسوب میشد آیه شریفه: «و نرید ان نمن على الذین استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین»(سوره قصص - آیه پنج) هم شامل قوم موسى (ع) میشود و هم شامل انسانى که در درون فرعون به بند کشیده شده است این یک طریق تفسیر آیه فوق است و ما مخالف با اینگونه تفسیر نیستیم ولى آیا کسانى که روى آیه مستضعفین تکیه میکنند و بعد مسئله را به مسائل اجتماعى تعمیم میدهند هم همین تفسیر را مى‏پذیرند؟ درباره این آیه مى‏باید توضیح بیشترى داده شود که گر چه به وقت طولانى‏ترى احتیاج دارد

[صفحه: 72]

ولى به اجمال آن را عرض مى‏کنم. در قرآن با دو منطق به ظاهر مختلف در مورد ملاک پیروزیها روبرو میشویم که این دو منطق را با یکدیگر باید بسنجیم تا اصل مطلب دستگیرمان بشود قرآن در آیه پنج سوره قصص، ملاک پیروزى را استضعاف شدگى بیان میکند حداقل آنچه از ظاهر آیه برمیاید، اینست که استضعاف شدگى ملاک حرکت و ملاک انقلاب است بر طبق این آیه از هر جا که حرکت و انقلاب پیدا میشود، پیروزى هم از همانجا پیدا میشود پس در اینجا ایمان نقشى ندارد بر حسب این ملاک هر جاى دنیا محرومیت و استضعاف شدگى باشد براى حرکت، براى جنبش و براى پیروزى کافى است. آن گروهى که در ابتدا به آنها اشاره کردم، همین وجه را میپذیرند از نظر آقایان قرآن در اینجا روى یک امر زیر بنائى، یعنى امر مادى - اقتصادى تکیه دارد اما آیات دیگرى داریم که در آنها بر امرى تکیه شده است که بقول این حضرات، روبنائى است یعنى ایمان و عمل صالح در آیه 55 از سوره نور میفرماید: «وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فى الارض آنهائى که داراى ایمانند - ایمان الهى - و به یک مکتب الهى دلبستگى دارند و اعمالشان مطابق مکتب است، خدا به آنها وعده استقلال و پیروزى داده است. در این زمینه آیات بسیار دیگرى وجود دارد از جمله آیه 105 سوره انبیا (1) و آیه 139 سوره آل عمران (2) مسئله اى که در

پاورقى:

1 - «و لقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادى الصالحون» ما بعد از تورات در زبور داود نوشتیم که البته بندگان نیکوکار من - داراى عمل صالح - ملک زمین را وارث و متصرف خواهند شد.

2 - «و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین» >

[صفحه: 73]

ارتباط با این آیات مطرح میشود این است که آیا تکیه قرآن در حرکت تاریخ و در انقلابات، روى این مسئله به اصطلاح امروز زیر بنائى است یا روى امور روبنائى؟ در سالهاى اخیر مسئله روبنا بکلى فراموش شده و همه روى مسائل به اصطلاح خودشان، زیر بنائى تکیه میکنند باید سؤال کرد که آیا قرآن تناقض گفته است که در یک جا روى استضعاف شدگى تکیه کرده و در جاى دیگر روى ایمان؟ در یک جا براى ایمان اصالت قائل شده و در جاى دیگر براى محرومیت؟ به عقیده ما تناقض در کار نیست منطق قرآن همان منطق «وعد الله الذین آمنوا و عملوا الصالحات " است ولى متاسفانه از آیه 5 سوره قصص، استنباط غلط شده است این آیه یک اصل کلى بدست نمیدهد، حال آنکه از آن اصل کلى استنباط کرده اند منشا این اشتباه هم این بوده که قبل و بعد آیه را حذف کرده اند و آنچه را که باقى مانده، بغلط تفسیر کرده اند در آیه چهار سوره قصص میفرماید: «ان فرعون علا فى الارض و جعل اهلها شیعا یستضعف طائفة منهم و یذبح ابنائهم و یستحیى نسائهم انه کان من المفسدین " فرعون در روى زمین علو و استکبار کرده و مردم آن سرزمین را فرقه فرقه کرده بود و گروهى از مردم را به استضعاف کشانده و پسرهاى آن گروه را سر مى‏برید و فقط زنهاى آنان را زنده مى‏گذاشت و او از مفسدان بود بعد از این آیه، آیه «و نرید ان نمن " آمده است، و بدنبال آن آیه: «و نمکن لهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا یحذرون»(قصص آیه 6)

پاورقى:

> هرگز سستى بخود راه ندهید و اندوهگین مباشید زیرا شما فیروزمند ترین و بلند مرتبه ترین مردم هستید، اگر در ایمان خود ثابت قدم باشید.

[صفحه: 74]

یعنى آیه «و نرید ان نمن " وسط دو آیه قرار گرفته که هر دو مربوط به فرعون و بنى اسرائیل است در واقع بیان قرآن چنین است: فرعون علو در ارض پیدا کرد و مفسد فى الارض شد و در حالى که چنین و چنان مى‏کند، پسرها را سر مى‏برد، زنها را زنده میگذارد و در همان حال، ما هم اراده کردیم که منت بگذاریم بر همان مستضعفان او کار خود را میکرد و ما هم کار خود را میکردیم ما اراده کردیم که بر مستضعفان منت گذاریم چگونه منت بگذاریم؟ در همان حالى که او به فساد در زمین مشغول بود، ما داشتیم مقدمات یک ایمان، یک مکتب و یک کتاب را فراهم میکردیم زمینه براى اینکه موسى‏اى در خانه فرعون پرورش پیدا کند، کتاب تازه اى بیاورد و مردم گروندگان به این ایمان تازه بشوند به مرور آماده مى‏شد، آنوقت بمدد نیروى همین ایمان و مکتب و از این مجرا است که فرعون شکست میخورد و اراده ما تحقق مى‏یابد بهمین دلیل، مفسرین از قدیم گفته اند که جمله «و نرید ان نمن " جمله حالیه است مربوط به قبل، «الذین استضعفوا» یعنى همان مستضعفین زمان فرعون و منتى هم که خداوند اراده کرده است تا بر آنها ارزانى کند، نظیر همان منتى است که در آیه 164 سوره آل عمران از آن یاد مى‏کند. «لقد من الله على المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم " (1) بنابراین داستان بنى‏اسرائیل و فرعون هم یکى از مصداقهاى «وعد الله الذین آمنوا» است قرآن نمیخواهد بگوید که تصمیم ما این بوده که بنى اسرائیل را نجات بدهیم، چه موسى‏اى مبعوث بشود چه نشود چه توراتى بیاید، چه نیاید چه ایمانى باشد،

پاورقى:

1- خدا بر اهل ایمان منت گذاشت که رسولى از میان خود آنها برانگیخت.

[صفحه: 75]

چه نباشد. هرگز قرآن چنین حرفى نمیزند استدلال قرآن این است که، ما منت گذاشتیم بر مستضعفان از این طریق که در بطن خانه فرعون، موسى را پرورش دهیم تا به رسالت مبعوث شود و با یک ایمان جدید، و یک مکتب تازه، بنى اسرائیل را به راه نجات و هدایت راهنمائى کند پس اشتباه حضرات از اینجا پیدا شده که این آیه را از آیات ما قبل و ما بعدش جدا کرده اند، و به این ترتیب تناقضى میان این آیه و سایر آیات قرآن پیدا شده است. اساس اسلام بر جنگ عقاید و پیروزى ایدئولوژیهاست پیروزى ایمان و عمل صالح به منزله اصل است، و شئون دیگر فرع در عین حال قرآن معتقد است که همواره مستضعفین بیشتر از غیر مستضعفین گرایش به ایمان و عمل صالح پیدا مى‏کنند زیرا مستکبرین در زیر خروارها مانع خوابیده اند یک فرعون اگر بخواهد به راه حق بیاید، باید از زیر یک کوه سستى و ناراستى بیرون بیاید ولى یک ابوذر چطور؟ براى ابوذر مانعى وجود ندارد تا پیغمبر را ببیند، بى درنگ خود را به او میرساند و ایمان میاورد. پرسش سوم: فرمودید نشر کتب ضلال در اسلام ممنوع است، آیا این بدان معنا است که از نشر کتبى که از این دسته اند جلوگیرى میشود؟ حالا چه از طریق سانسور و چه از طریق نشر کتبى در بى اثر کردن آثار ضلال؟ اهمیت امر از این جهت است که طریقه اول موجب بروز اختناق خواهد بود که خودتان بان اشاره کردید و طریقه دیگر نیز داراى اثر تدریجى است و اثرش در دراز مدت حاصل میشود. پاسخ: فکر مى‏کنم آنچه قبلا عرض کردم کافى بود من کتابها را از ابتدا دو دسته کردم یکى کتابهائیکه ولو ضد دین، ضد اسلام و ضد خدا هستند، ولى بر یک منطق و یک طرز تفکر

[صفحه: 76]

خاص استوارند. یعنى واقعا کسى به یک طرح و به یک فکر خاص رسیده و با نوشتن کتاب، آن طرز فکر خود را عرضه میدارد از این نمونه ها زیاد دیده میشود یعنى هستند بعضى افرادى که بر ضد خدا، بر ضد اسلام، بر ضد پیغمبر حرف میزنند ولى در حرف خودشان صداقت دارند، یعنى اینگونه فکر میکنند بهمین دلیل راه مبارزه با این گروه ارشاد است و هدایت و عرضه کردن منطق صحیح. ولى در نوع دوم کتابها، مسئله این نیست مسئله، مسئله دروغ و اغفال است مثلا فرض کنید کسى بیاید کتابى درباره رئیس حکومت بنویسد و هزارها دروغ به او نسبت بدهد آیا به اعتقاد شما آزادى ایجاب میکند که اجازه بدهیم این دروغها در مردم پخش شود؟ طبیعى است که چنین کارى خیانت به مردم محسوب میشود بله یک وقت کسى به کار رئیس حکومت ایراد میگیرد که مثلا آقا فلان کارى که کردى، باین دلیل غلط بوده است، واضح است که این آدم باید بیاید حرف خودش را بزند ولى یک وقت کسى میاید دروغ مى‏بافد که فرضا من خبر دارم، دیشب ساعت 2 بعد از نیمه شب، رئیس حکومت با فلان سفیر، در فلان نقطه ملاقات کردند و با هم قول و قرار گذاشتند اینها را مى‏گویند براى اینکه میخواهند در مردم آشوب بپا کنند حالا در اینجا باید بگوئیم چون کشور ما آزاد است، پس باید بگذاریم او حرفهاى خودش را در میان مردم پخش کند و آیا اگر ما جلوى دروغ و اغفال را بگیریم، مرتکب سانسور شده ایم؟! حرف ما این است که دروغ را و خیانت را باید سانسور کرد و نباید اجازه داد به نام آزادى فکر و عقیده، آزادى دروغ در میان مردم رائج بشود. والسلام

[صفحه: 77]

--------------------  نام فصل: 3 - مصاحبه در سیماى جمهورى اسلامى / پیرامون جمهورى اسلامى  --------------------

توضیح مقاله حاضر مجموع دو مصاحبه با استاد شهید در روزهاى پیش از برگزارى رفراندم جمهورى اسلامى است که راقم این سطور افتخار انجام آنها را داشته است در تکمیل این مقاله، از یادداشتهاى باقیمانده از استاد و نیز دو کنفرانس ایشان یکى در دانشکده الهیات و دیگرى در مسجد فرشته استفاده شده است.

[صفحه: 78]

بنام خدا استاد! این روزها با نزدیک شدن زمان برگزارى رفراندم مسائل عقیدتى و ایدئولوژیکى بسیارى، بخصوص در میان روشنفکران مطرح شده است، بهمین مناسبت از شما دعوت کردیم تا با شرکت در یک گفتگوى تلویزیونى به پاره اى از این سؤالات پاسخ گویید. بعنوان اولین سؤال من از مفهوم جمهورى اسلامى شروع میکنم که بزعم بسیارى، مفهومى گنگ و مبهم است زیرا جمهورى بمعناى قرار داشتن حق حاکمیت در دست خود مردم و بمعناى حکومت عامه مردم است حال آنکه قید اسلامى، این اطلاق را محدود و مقید مى‏کند و باین ترتیب بنظر میرسد که مفهوم جمهورى اسلامى در تعارض با موازین دمکراسى و در تعارض با مفهوم جمهورى بمعناى عام آن باشد اینست که میپرسم شما چه تعریفى از جمهورى اسلامى ارائه میدهید؟ استاد مطهرى: احتیاج زیادى به تعریف ندارد جمهورى اسلامى از دو کلمه مرکب شده است، کلمه جمهورى و کلمه اسلامى.

[صفحه: 79]

کلمه جمهورى، شکل حکومت پیشنهاد شده را مشخص میکند و کلمه اسلامى محتواى آنرا میدانیم که حکومتهاى دنیا چه در گذشته و چه در حال حضار، شکلهاى مختلفى داشته اند از قبیل حکومت فردى موروثى که نام آن سلطنت و پادشاهى است یا حکومت حکیمان، متخصصان فیلسوفان و نخبگان که اریستو کراسى نامیده میشود و یا حکومت متنقذان، سرمایه داران و قس علیهذا یکى از این حکومتها، حکومت عامه مردم است، یعنى حکومتى که در آن حق انتخاب با همه مردم است، قطع نظر از اینکه مرد یا زن سفید یا سیاه، داراى این عقیده یا آن عقیده باشند در اینجا فقط شرط بلوغ سنى و رشد عقلى معتبر است، و نه چیز دیگر بعلاوه این حکومت، حکومتى موقت است یعنى هر چند سال یکبار باید تجدید شود یعنى اگر مردم بخواهند مى‏توانند حاکم را براى بار دوم یا احیانا بار سوم و چهارم - تا آنجا که قانون اساسیشان اجازه میدهد - انتخاب کنند و در صورت عدم تمایل، شخص دیگرى را که از او بهتر میدانند انتخاب کنند. و اما کلمه اسلامى همانطور که گفتم محتواى این حکومت را بیان میکند یعنى پیشنهاد میکند که این حکومت با اصول و مقررات اسلامى اداره شود، و در مدار اصول اسلامى حرکت کند چون میدانیم که اسلام بعنوان یک دین در عین حال یک مکتب و یک ایدئولوژى است، طرحى است براى زندگى بشر در همه ابعاد و شئون آن باین ترتیب جمهورى اسلامى یعنى حکومتى که شکل آن، انتخاب رئیس حکومت از سوى عامه مردم است براى مدت موقت و محتواى آن هم اسلامى است. اما اشتباه آنها که این مفهوم را مبهم دانسته اند ناشى از اینست که حق حاکمیت ملى را مساوى با نداشتن مسلک و

[صفحه: 80]

ایدئولوژى و عدم التزام به یک سلسله اصول فکرى درباره جهان و اصول علمى درباره زندگى دانسته اند اینان میپندارند که اگر کسى به حزبى، مسلکى، مرامى و دینى ملتزم و متعهد شد و خواهان اجراى اصول و ضوابط آن گردید آزاد و دمکرات نیست پس اگر کشور اسلامى باشد، یعنى مردم مؤمن و معتقد به اصول اسلامى باشند و این اصول را بى چون و چرا بدانند، دمکراسى بخطر میافتد. همانطور که عرض کردم، مسئله جمهورى مربوط است به شکل حکومت که مستلزم نوعى دمکراسى است یعنى اینکه مردم حق دارند سرنوشت خود را خودشان در دست بگیرند و این ملازم با این نیست که مردم خود را از گرایش به یک مکتب و یک ایدئولوژى و از التزام و تعهد به یک مکتب معاف بشمارند آیا معنى دمکراسى این است که هر فردى براى خود مکتبى نداشته باشد و به هیچ مکتبى گرایش پیدا نکند و اصول هیچ مکتبى را نپذیرد؟ از این آقایان باید پرسید آیا اعتقاد به یک سلسله اصول علمى یا منطقى یا فلسفى و بى چون و چرا دانستن آن اصول، بر خلاف دمکراسى است و یا آنچه که بر خلاف دمکراسى است این است که آدمى به اصولى که مورد قبول اکثریت جامعه است اعتقاد نداشته باشد و آنها را قابل چون و چرا بداند، ولى بدیگرى اجازه چون و چرا در اعتقادات و اندیشه هاى خود را ندهد؟ براى اکثریت قاطع ملت ایران، ایمان و اعتقاد راسخ به اصول اسلام داشتن و بى چون و چرا دانستن آن اصول، نه گناه است و نه عیب آنچه که میتواند گناه و عیب باشد، اینست که این اکثریت مسلمان، به اقلیت بى‏اعتقاد، اجازه چون و چرا ندهد (1).

پاورقى:

1 - این قاعده در جوامع دیگر نیز صادق است. فى المثل براى >

[صفحه: 81]

و اما قضاوت در این مورد که آیا آزادى بحد کافى به مخالفین داده شده است یا نه، بر عهده همانهاست که دمکراسى را مترادف با بى‏اعتقادى بیک مکتب میدانند. شما در توضیحتان اشاره کردید که حکومت جمهورى بمعناى اقامه حاکمیت همه مردم است و میدانیم که این حق حاکمیت ملى از دستاوردهاى ارزشمند انقلاب مشروطیت است، فکر نمیکنید با پیش کشیدن مسئله جمهورى اسلامى بعوض جمهورى مطلق، که بالمال به حکومت طبقه روحانى منجر میشود، این حق حاکمیت که متعلق بعموم افراد ملت است، زیر پا گذاشته شود؟ بعلاوه آیا به نظر شما روا نیست که بعوض بحث مبهم ولایت فقیه که در حکومت اسلامى مطرح است، این اصل مترقى که مى‏گوید، قواى مملکت ناشى از ملت است، بکار گرفته شود؟ استاد مطهرى: خلاصه استدلال شما اینست که مردم ایران در انقلاب مشروطیت، حق حاکمیت ملى - یعنى اینکه قواى مقننه و مجریه و قضائیه، ناشى از ملت است - را بدست آورده اند و معقول نیست که این حق را به شخص یا اشخاصى تفویض کنند و جمهورى اسلامى یعنى حق حاکمیت فقیه - یا به بیان دیگر عده اى استبداد فقها - و این بر ضد حاکمیت ملى است و عملى ارتجاعى محسوب میشود. در پاسخ شما باید گفت ملت ایران که در انقلاب مشروطیت

پاورقى:

> کمونیستها، کمونیست بودن - بى چون و چرا دانستن اصول کمونیستى - بر خلاف اصول دمکراسى نیست آنچه بر خلاف اصول دمکراسى است ممانعت از چون و چراى دیگران - غیر کمونیستها - جلوگیرى از اظهار عقیده و تفکر، و منع معاشرت با غیر کمونیستها و کشیدن دیوار آهنین به دور کشور و حق اظهار نظر ندادن به متفکران و اندیشمندان است.

[صفحه: 82]

حق حاکمیت ملى را کسب کرد، هرگز آنرا منافى با قبول اسلام بعنوان یک مکتب و یک قانون اصلى و اساسى که قوانین مملکت باید با رعایت موازین آن تدوین و تنظیم گردد، ندانست و لهذا در متن قانون اساسى ضرورت انطباق با قانون اسلام آمده است و در آنجا صریحا گفته میشود که هیچ قانونى که بر ضد قوانین اسلام باشد، قانونیت ندارد و یا ضرورت حضور پنج فقیه طراز اول براى نظارت بر قوانین، که در متمم قانون اساسى مندرج است، براى تامین همین نکته است کسانى که انقلاب مشروطیت را بر پا کردند هیچگاه این تصریحها و تاکیدها را بر ضد دموکراسى و روح مشروطیت و حتى مقنن بودن و جعل قانون ندانستند زیرا قوانین را در کادر اصول اسلامى وضع مى‏کردند. آنچه که مهم است، این است که مردم خود مجرى قانون باشند حالا یا مجرى قانونى که خودشان وضع کرده اند و یا مجرى قانونى که فرضا بوسیله یک فیلسوف وضع شده و این مردم آن فیلسوف و مکتب او را پذیرفته اند و یا مجرى قانونى که بوسیله وحى الهى عرضه گردیده است. بنابراین اسلامى بودن این جمهورى بهیچ وجه با حاکمیت ملى - که بدوره مشروطیت اشاره کردید - و یا بطور کلى با دمکراسى منافات ندارد و هیچگاه اصول دمکراسى ایجاب نمیکند که بر یک جامعه ایدئولوژى و مکتبى حاکم نباشد و ما میبینیم که احزاب معمولا خود را وابسته بیک ایدئولوژى معین میدانند و این امر را نه تنها بر ضد اصول دمکراسى نمیشمارند که به آن افتخار هم میکنند اما منشا اشتباه آنان که اسلامى بودن جمهورى را منافى با روح دمکراسى میدانند ناشى از اینست که دمکراسى مورد قبول آنان هنوز همان دمکراسى قرن هیجدهم است که در آن حقوق

[صفحه: 83]

انسان در مسائل مربوط به معیشت و خوراک و مسکن و پوشاک، و آزادى در انتخاب راه معیشت مادى خلاصه میشود اما اینکه مکتب و عقیده و وابستگى بیک ایمان هم جزو حقوق انسانى است و اینکه اوج انسانیت در وارستگى از غریزه و از تبعیت از محیطهاى طبیعى و اجتماعى، و در وابستگى به عقیده و ایمان و آرمان است بکلى بفراموشى سپرده شده است. این اشتباه، معکوس اشتباه خوارج است آنها از مفهوم ان الحکم الالله که به معنى این است که حاکمیت قانون و تشریع از ناحیه خداست چنین استنباط مى‏کردند که حاکمیت - به معنى حکومت - هم از خداست على (ع) درباره اینها فرمود: «کلمة حق یراد بها الباطل» این آقایان هم اصل حاکمیت و امارت ملى را با اصل تشریع و تدوین مکتب اشتباه کرده‏اند و لابد پنداشته اند اصل و متمم قانون اساسى که بالصراحه هیچ قانونى را که بر خلاف قوانین اسلام باشد، قانونى نمى‏دانند، بر خلاف روح مشروطیت و حاکمیت ملى هستند. و اما اینکه از زیر پا گذاشته شدن حق حاکمیت سخن بمیان آوردید باید بگویم که مهر اسلامیت را اکثریت قاطع ملت ایران بر نوع نظام آینده این مملکت زده است مبارزه ملت ایران، تنها یک قیام علیه استیلاى سیاسى و استعمار اقتصادى نبود، قیام علیه فرهنگ ها و ایدئولوژیهاى غربى و دنباله روى از غرب بود که تحت عناوین فریبنده، آزادى، دمکراسى، سوسیالیسم، تمدن، تجدد، پیشرفت، تمدن بزرگ و مطرح مى‏شد ملت ایران آنروز که در تظاهرات چند میلیونى شعار جمهورى اسلامى را عنوان کرد در

[صفحه: 84]

واقع میخواست مهر خود یعنى مهر فرهنگ خود را به این انقلاب بزند میدانیم که هویت فرهنگى یک ملت، آن فرهنگى است که در جانش ریشه دوانیده است و هویت ملى این مردم اسلام است بریدگان از اسلام اگر چه در داخل این ملت و تحت حمایت آن هستند، اما در حقیقت از آن بریده اند زیرا خود را از فرهنگ و روح و خواست این ملت جدا کرده‏اند. حال اگر خواسته خود مردم، یعنى جمهورى اسلامى، حاکمیت مردم را نقض کند باید بگوئیم که دمکراسى امرى محال است زیرا همیشه وجودش مستلزم عدمش است هیچکس نمیخواهد اسلامى بودن جمهورى را بر مردم تحمیل کند این تقاضاى خود مردم است و در واقع نهضت از آن روز اوج گرفت و شورانگیز شد که شعار و خواست مردم، استقرار جمهورى اسلامى شد جمهورى اسلامى یعنى یک نفى و یک اثبات اما نفى، نفى رژیم حاکم 2500 ساله و اثبات، محتواى اسلامى و توحیدى آنست. مسئله ولایت فقیه را هم که مطرح کردید از همین قبیل است، ولایت فقیه به این معنى نیست که فقیه خود در رأس دولت قرار بگیرد و عملا حکومت کند نقش فقیه در یک کشور اسلامى، یعنى کشورى که در آن مردم، اسلام را بعنوان یک ایدئولوژى پذیرفته و به آن ملتزم و متعهد هستند، نقش یک ایدئولوک است نه نقش یک حاکم وظیفه ایدئولوک اینست که بر اجراى درست و صحیح ایدئولوژى نظارت داشته باشد، او صلاحیت مجرى قانون و کسى را که میخواهد رئیس دولت بشود و کارها را در کادر ایدئولوژى اسلام با انجام برساند، مورد نظارت و بررسى قرار میدهد. تصور مردم آنروز - دوره مشروطیت - و نیز مردم ما از ولایت

[صفحه: 85]

فقیه این نبود و نیست که فقها حکومت کنند و اداره مملکت را بدست گیرند بلکه در طول قرون و اعصار تصور مردم از ولایت فقیه این بوده که از آنجا که جامعه، یک جامعه اسلامى است و مردم وابسته به مکتب اسلامند، صلاحیت هر حاکمى، از این نظر که قابلیت اجراى قوانین ملى اسلامى را دارد یا نه، باید مورد تصویب و تائید فقیه قرار گیرد لهذا امام در فرمان خود به نخست وزیر دولت موقت مى‏نویسد: بموجب حق شرعى (ولایت فقیه) و به موجب رأى اعتمادى که از طرف اکثریت قاطع ملت به من ابراز شده من رئیس دولت را تعیین مى‏کنم ولایت فقیه، یک ولایت ایدئولوژیکى است و اساسا فقیه را خود مردم انتخاب میکنند و این امر عین دمکراسى است اگر انتخاب فقیه انتصابى بود و هر فقیهى فقیه بعد از خود را تعیین میکرد جا داشت که بگوئیم این امر، خلاف دمکراسى است اما مرجع را بعنوان کسى که در این مکتب صاحب نظر است خود مردم انتخاب میکنند. حق شرعى امام از وابستگى قاطع مردم به اسلام به عنوان یک مکتب و یک ایدئولوژى ناشى میشود و مردم تائید میکنند که او مقام صلاحیتدارى است که میتواند قابلیت اشخاص را از جهت انجام وظایف اسلامى تشخیص دهد در حقیقت، حق شرعى و ولایت شرعى، یعنى مهر ایدئولوژى مردم، و حق عرفى، همان حق حاکمیت ملى مردم است که آنها باید فرد مورد تائید رهبر را انتخاب کنند و باو رأى اعتماد بدهند. و اما آنجا که از حکومت طبقه روحانى نام بردید، گویا در بیان شما میان حکومت اسلامى و حکومت طبقه روحانى، اشتباه شده است میپرسم از کجاى کلمه اسلامى مفهوم حکومت روحانیون استفاده میشود؟ آیا اسلام دین طبقه روحانیت است؟ آیا اسلام

[صفحه: 86]

ایدئولوژى روحانیون است؟ یا ایدئولوژى انسان بما هو انسان؟ آیا واقعا روشنفکران ما، آنگاه که با مفهوم جمهورى اسلامى روبرو میشوند یا این کلمه را میشنوند، جمهورى به اصطلاح آخوندى در ذهنشان تداعى میشود که تنها فرقش با سایر جمهورى ها در این است که طبقه روحانیون عهده دار مشاغل و شاغل پستها هستند؟ حقیقتا اگر نمى‏دانسته اند و چنین تصورى را داشته اند، جاى تعجب است و اگر میدانسته‏اند و نعل وارونه میزده اند، جاى هزار تاسف. امروز هر بچه دبستانى اینقدر مى‏داند که جمهورى اسلامى یعنى جامعه اسلامى، با رژیم جمهورى و میداند که جامعه اسلامى یعنى جامعه توحیدى و جامعه توحیدى یعنى جامعه اى بر اساس جهان بینى توحیدى، که بر طبق آن، جهان ماهیت از اوئى و به سوى اوئى دارد و این جهان بینى داراى یک ایدئولوژى توحیدى است که از آن به توحید عملى تعبیر مى‏شود، یعنى رسیدن انسان به یگانگى اخلاقى و یگانگى اجتماعى، که هر دوى اینها در آیه کریمه معروفى که رسول اکرم (ص) در صدر نامه هایش به شخصیتهاى جهان آنرا ثبت میکرد، مندرج است: «قل یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله»(1) (آیه 63 - آل عمران) جمله " «تعالوا الى کلمه سواء بیننا و بینکم» " توحید نظرى و جمله " «الا نعبد الا الله» " توحید عملى فردى و جمله " «و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا» " توحید عملى اجتماعى را که مساوى است با آزادى

پاورقى:

1 - بگو، اى اهل کتاب، بسوى کلمه اى که بین ما و شما مساوى است، بیائید که غیر از خدا را بندگى نکنیم و چیزى را شریک او قرار ندهیم و کسى از ما، کسى را غیر از خدا ارباب خود نگیرد.

[صفحه: 87]

و دمکراسى در اصیلترین شکلش، نشان میدهد. گروهى میپندارند جمهورى اسلامى مفهومى طبقاتى دارد، یعنى حکومت عده اى از مردم (روحانیون) و این تقویت فلسفه مادى طبقاتى است اما اگر بعوض جمهورى اسلامى، جمهورى مطلق نام برده شود، بکار بردن همین کلمه بى‏طرفى جناح روحانیون را نشان میدهد و باین ترتیب حکومت واقعا در دست مردم قرار خواهد گرفت نه در دست طبقه اى خاص اما همانطور که عرض کردم، این اشتباه ناشى از پندار باطلى است مبتنى بر اینکه حکومت جمهورى اسلامى حکومت طبقه روحانیون است حال آنکه نه کلمه جمهورى بطور مطلق میتواند منشاء یک تحول واقعى باشد و نه اینکه هر جا جمهورى با قیدى و پسوندى مقید شود، تضاد پیدا مى‏شود باید دید که آن قید در ذات خود چه مفهومى دارد و آیا در ذات خود محدودیت و محتواى طبقاتى دارد یا نه قید اسلام، با توجه به ذات و محتواى آن هرگز جمهورى اسلامى را طبقاتى نمى‏کند میدانیم که اوضاع زمانه دائما در تحول و دگرگونى است بر این اساس حکومت. جمهورى اسلامى، چگونه مى‏خواهد جوابگوى مسائل پیچیده و دائما در حال تحول اقتصادى، اجتماعى، سیاسى و باشد آیا الگوى جمهورى اسلامى در این مورد همان ضوابط و مقرراتى است که 1400 سال پیش عرضه شده است؟ آیا این قوانین که قاعدتا تا زمان ما کهنه شده اند قادر به رویارویى با این مسائل هستند؟ استاد مطهرى: مسئله تحولات زمان و ثابت بودن ضوابط و قوانین اسلامى مسئله اى است که همواره این شبهه را ایجاد میکند که چگونه میتوان این ثابت را با آن متغیر تلفیق کرد مسئله زمان و تغییر و تحول مسئله درستى است اما ظرافتى در آنست که اغلب

[صفحه: 88]

نسبت به آن بى توجه میمانند فرد انسان و همچنین جامعه انسانى، حکم قافله اى را دارد که دائما در حرکت و طى منازل است فرد و جامعه هیچکدام در حال سکون و ثبات و یکنواختى نیستند بنابراین اگر بخواهیم انگشت بر روى یکى از منازل بگذاریم و جامعه بشر را در یکى از منازلى که براى مدت کوتاهى توقف کرده، براى همیشه ثابت نگاهداریم بدون شک بر خلاف ناموس طبیعت عمل کرده‏ایم. اما باید توجه داشت که فرق است میان منزل و میان راه، منزل تغییر میکند اما آیا راه هم لزوما تغییر میکند؟ آیا مسیر جامعه انسانى که همه قبول دارند که یک مسیر تکاملى است آیا آنهم تغییر میکند؟ به بیان دیگر آیا راه هم در راه است؟ و آیا بشر و جامعه بشرى هر روزى در یک جهت و در هر مرحله اى از مراحل در یک مسیر جدید و بسوى یک هدف تازه حرکت میکند؟ پاسخ اینست که نه، خط سیر تکاملى بشر خط ثابتى است شبیه مدار ستارگان ستارگان دائما در حال حرکتند ولى آیا مدار آنها دائما در حال تغییر است آیا باید چنین استدلال کرد که چون ستارگان در یک مدار حرکت میکنند مدار آنها هم ضرورتا باید تغییر کند و اگر تغییر نکند آن ستاره در یک نقطه میخکوب میشود؟ واضحست که جواب منفى است لازمه حرکت داشتن ستاره این نیست که مدار ستاره هم قطعا و ضرورتا و لزوما تغییر بکند. نظیر همین مسئله براى انسان و براى انسانیت مطرح است سؤال اساسى اینست: آیا انسانیت انسان، ارزشهاى انسانى، کمال انسانى، واقعیتهاى متغیر و متبدلى هستند؟ یعنى همانطور که لوازم زندگى و مظاهر تمدن روز به روز فرق میکنند آیا معیارهاى انسانیت هم روز به روز فرق میکنند؟ آیا چیزى که یک روز معیار انسانیت

[صفحه: 89]

بود و قابل ستایش و تمجید، روز دیگر از ارزش مى‏افتد و چیز دیگرى که نقطه مقابل اولى بود، معیار انسانیت میشود؟ آیا فکر میکنید روزى در آینده خواهد آمد که چومبه بودن و معاویه بودن معیار انسانیت بشود ولومومبا بودن و ابوذر بودن معیار ضد انسانیت؟ یا اینکه نه، معتقدید چنین نیست که ابوذر بودن، از خط سیر انسانیت براى همیشه خارج بشود، بلکه انسانیت انسان دائما تکامل پیدا میکند، و معیارهاى کاملترى براى آن پدید مى‏آید. انسان بحکم اینکه خط سیر تکاملش ثابت است، نه خودش، یک سلسله معیارها دارد که بمنزله نشانه هاى راهند درست همانگونه که در یک بیابان بر، که حتى کوه و درختى ندارد، نشانه هایى مى‏گذارند که راه را مشخص کنند و این نشانه ها و این معیارها، همیشه نشانه و معیار هستند و دلیل و ضرورتى ندارد که تغییر بکنند. من در یکى از کتابهایم، بحثى کرده ام راجع به اسلام و تجدد زندگى و در آنجا این مسئله را روشن کرده ام که اسلام با مقتضیات متفاوت زمانها و مکانها چگونه برخورد میکند (1). در آنجا ذکر کرده‏ام که اساسا این مسئله که آیا زندگى اصول ثابت و لا یتغیر دارد یا نه؟ بر اساس یک سؤال مهم فلسفى بنا شده و آن سؤال اینست: آیا انسان لااقل در مراحل تاریخى نزدیک تر بما، یعنى از وقتى که بصورت یک موجود متمدن یا نیمه متمدن در آمده است، تبدیل انواع پیدا کرده یا نه؟ آیا انسان در هر دوره‏اى غیر از انسان دوره دیگر است؟ آیا نوع انسان تبدیل

پاورقى:

1 - نظام حقوق زن در اسلام - فصل اسلام و تجدد زندگى - نوشته استاد مطهرى، انتشارات صدرا.

[صفحه: 90]

به نوع دیگر میشود؟ و قهرا اگر این تبدیل امکان پذیر باشد، آیا همه قوانین حاکم بر او، الا بعضى از قوانین که فى المثل با حیوان مشترک است، عوض میشود؟ درست شبیه آبى که تا آن هنگام که مایع است قوانین مایعات بر آن حکمفرماست و وقتى به بخار تبدیل میشود مشمول قوانین گازها میگردد یا آنکه نه، در طول تاریخ، نوعیت انسان ثابت مانده است و تغییر نکرده است؟ اینجا نمیخواهم چندان وارد مباحث فلسفى بشوم اما اجمالا میگویم نظریه صحیح همین است که انسان با حفظ نوعیتش در مسیر تکاملى گام بر میدارد یعنى از روزى که انسان در روى زمین پدیدار شده است، نوعیت او از آن جهت که انسان است تغییر نکرده و او به نوع دیگرى تبدیل نشده است البته انسان در جا نزده و نمى‏زند و از این جهت یک مسیر تکاملى را طى میکند، ولى گویى در قانون خلقت، تکامل از مرحله جسم و اندام و ارگانیزم بدنى به مرحله روانى و روحى و اجتماعى تغییر موضع داده است. از آنجا که نوعیت انسان تغییر نمیکند، بناچار یک سلسله اصول ثابت که مربوط به انسان و کمال اوست، خط سیر انسانیت را مشخص مى‏سازد و بر زندگى او حاکم است، و از آنجا که انسان در چنین مسیرى حرکت میکند و در آن، منازل مختلف را مى‏پیماید - بواسطه اختلاف منازل، احکام مربوط به هر منزل با منازل دیگر متفاوت خواهد بود همین امر او را ناگزیر مى‏سازد که در هر منزل بشیوه اى خاص - متفاوت با دیگر منازل - زندگى کند. قوانین اسلام آنگونه که در متن تشریعات دین منظور گردیده منزلى وضع نشده بلکه مسیرى وضع شده است، اما در عین حال براى منازل هم فکر شده و مقدمات و تمهیدات لازم براى آنها در نظر گرفته شده است اسلام براى نیازهاى ثابت، قوانین ثابت، و

[صفحه: 91]

براى نیازهاى متغیر، وضع متغیرى در نظر گرفته است خصوصیات این قوانین را با جمال در همان کتابى که ذکرش رفت، تشریح کرده ام اینجا براى روشن شدن موضوع به ذکر مثالى اکتفا میکنم. اسلام در رابطه جامعه اسلامى با جامعه هاى دیگر به قدرتمند شدن و قدرتمند بودن و تهیه لوازم دفاع از خود، در حدى که دشمن هرگز خیال حمله را هم نکند، توصیه کرده است. آیه: «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوش و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم»(1) در واقع بیانگر این اصل اجتماعى اسلامى است. از سوى دیگر میبینیم که در فقه اسلامى بر اساس سنت پیامبر (ص) به چیزى توصیه شده است که آنرا سبق و رمایه مینامند یعنى شرکت در مسابقه اسب دوانى و تیراندازى به منظور مهارت یافتن در امور جنگى خود پیامبر اکرم در این مسابقات شرکت میکرد. حالا اگر به اصل «و اعدوا لهم " توجه کنیم میبینیم یک اصل همواره نو و زنده است، چه در آن زمان چه در زمان ما و چه در آینده اما در مورد حکم سبق و رمایه دیگر ضرورتى ندارد که چنین مسابقاتى به آن نیت سابق برگزار شود یعنى به نظر میرسد که این حکم دیگر مصداق ندارد و زمانش گذشته است دلیل این امر این است که سبق و رمایه " اصالت " ندارد و حکم مربوط به یکى از منازل است، اصالت مال «و اعدوا لهم " است که مسیر را مشخص

پاورقى:

1 - اى مؤمنان، در مقام مبارزه با آنان خود را مهیا کنید و هر چه میتوانید ابزار جنگى براى ترساندن دشمنان خدا و خودتان فراهم کنید. (سوره انفال - آیه 60)

[صفحه: 92]

میکند. در همین زمان میتوان این حکم را با توجه به شرایط زمانه با صورت اجرایى تازه اى، بمرحله اجرا در آورد. از اینگونه مثالها الى ماشاء الله داریم و تازه آن پیچ و لولائى که به قوانین اسلام انعطاف میدهد تا بتواند خود را با شرایط نو تطبیق دهد، بدون آنکه از اصول تخلف بشود منحصر به این موارد نیست من بعوض ورود به جزئیات که به زمان زیادى نیاز دارد مثال دیگرى برایتان میزنم تا موضع روشنتر بشود. اصلى در قرآن داریم راجع به مبادلات و کیفیت گردش ثروت در میان مردم که باین تعبیر در قرآن بیان شده است: ²لا تاکلوا اموالکم بینکم بالباطل (1) یعنى نقل و انتقال مملوکها نباید بصورت بیهوده انجام شود یعنى اگر شما مال و ثروتى مشروع بدست آورده اید و خواستید آنرا بدیگرى منتقل کنید، این نقل و انتقال باید بصورتى باشد که از نظر اجتماعى شکل مفیدى داشته باشد و یکى از نیازهاى اصیل زندگى افراد جامعه را رفع کند حالا فرض کنید کسى بخواهد با پولى که در اثر تلاش شرافتمندانه بدست آورده کالایى بى‏مصرف و بى فایده مثلا یک گونى مورچه مرده را بخرد، آنهم براى آنکه آنرا دور بریزد، این معامله از نظر قرآن از اساس باطل است اما فرض کنید زمانى بیاید که علم بتواند از مورچه مرده استفاده بکند در آنصورت میبینیم که همین معامله که تا دیروز باطل و حرام بوده به معامله صحیحى تبدیل میشود چرا؟ باین دلیل که مجتهد فقیه واقعى، مصداق حکم کلى آیه لاتاکلوا را بطور صحیح در هر زمان تشخیص میدهد و بر اساس آن، حکم به وجوب شرعى معامله و یا عدم آن میدهد. نظیر همین مسئله در مورد خرید و فروش خون پیش آمده

پاورقى:

1 - مال یکدیگر را به نا حق صرف نکنید. (سوره بقره - آیه 188).

[صفحه: 93]

است. در گذشته که از خون استفاده‏اى نمیشد معامله خون باطل بود زیرا اکل مال به باطل محسوب میشد اما امروز که در اثر پیشرفت علم، خون بصورت یک مایه حیات در آمده، دیگر نمیتوان گفت معامله خون مصداق اکل مال به باطل است بلکه در اینجا بدلیل عوض شدن مصداق، حکم جزئى تغییر میکند اما حکم کلى همچنان پا بر جا و بى تغییر باقى میماند و بر مصادیق تازه منطبق میگردد. در انطباق احکام کلى با مصادیق جدید، این اجتهاد است که نقش اصلى را بازى مى‏کند وظیفه فقیه اینست که بدون انحراف از اصول کلى، مسائل جزئى و متغیر و تابع گذشت زمان را بررسى کند و بر اساس همان احکام و چهار چوبهاى اصلى که توسط وحى عرضه شده است احکام مناسب را صادر کند. شما اشاره کردید به ضوابط کلى در نظام اسلامى، که از وحى سرچشمه میگیرد و مسیر زندگى بشر را به بهترین نحو مشخص میکند حال آنکه در زمان ما این مسئله بشدت مطرح است که اگر بتوان تلفیقى آگاهانه از دو دستاورد بزرگ تاریخ فکر بشر - دمکراسى و سوسیالیسم - بوجود آورد، مى‏توان صراط مستقیمى یافت که انسان را از وحى بى نیاز سازد. به خصوص براى شرقى مسلمان این امکان هست که بتواند عناصرى از معنویت اسلامى را در این چهار چوب بگنجاند و آنرا هر چه غنى تر و کاملتر و کارآتر سازد. استاد مطهرى: دمکراسى و سوسیالیسم میان خودشان نوعى ناسازگارى - یا لااقل توهم ناسازگارى - وجود دارد که هنوز نتوانسته اند آن را از میان بردارند دمکراسى بر اساس اصالت فرد حقوق فرد و آزادى فرد است و بر عکس سوسیالیسم بر اصالت جمع و

[صفحه: 94]

تقدم حق جمع بر حق فرد استوار است یعنى خواه ناخواه آزادى فرد را و دمکراسى را سوسیالیسم محدود میکند و بالعکس. امروزه در دنیا گروهى از کشورها از دمکراسى دم میزنند و گروهى دیگر از سوسیالیسم و صاحبنظران هم اعتراف دارند که نه دمکراسى آن دنیاى به اصطلاح آزاد و لیبرال، دمکراسى واقعى است و نه سوسیالیسم آن قطب دیگر، سوسیالیسم اصیل است از سوى دیگر گروه کشورهاى باصطلاح لیبرال از سوسیالیسم سخنى نمیگویند و اگر هم ادعاى دموکراسى و سوسیالیسم داشته باشند خود به بى‏محتوا بودن آن اذعان دارند، و کشورهاى سوسیالیستى هم بحثى درباره دمکراسى بمیان نمى‏آورند و آنان نیز که مدعى نوعى سوسیالیسم دمکراتیک هستند پوچى سخنشان امروزه کاملا آشکار شده است ژ این مشکل که آیا واقعا از نظر فلسفى و حقوقى بکدام یک از دو قطب دمکراسى و سوسیالیسم باید گرایش پیدا کرد و یا اینکه ایندو دیدگاه قابل جمعند یا نه، مشکلى است که باید از طریق فلسفى حل بشود البته در این زمینه مکتبهایى هستند که به دمکراسى و سوسیالیسم هر دو گرایش دارند و میخواهند ایندو نظر را با یکدیگر تلفیق کنند ولى تلفیق ایندو مبتنى بر همان مسئله بسیار دقیق فلسفى است که به مسئله اصالت جمع یا اصالت فرد معروف است پیروان این مکاتب بدنبال یافتن پاسخ این پرسش هستند که آیا آنچه عینیت دارد فرد است و جمع، یک وجود عرضى و اعتبارى دارد - که البته طبیعى است که در صورت مثبت بودن جواب، دمکراسى بر سوسیالیسم اولویت پیدا میکند - و یا باید نظریه مخالف را پذیرفت که معتقد است جامعه شناسى انسان بر روانشناسى او تقدم دارد و فرد اساسا اصالتى ندارد، فرد و روح و خواست و اراده و احساس و همه چیز او توابعى و انعکاساتى

[صفحه: 95]

هستند از یک روح جمعى حاکم و آنچه واقعا وجود دارد جامعه است نه فرد - که در اینصورت اولویت با سوسیالیسم خواهد بود. اما آیا شق سومى هم در کار است و آن اینکه نه فرد - منظور شخصیت فرد است نه جسم او - مستهلک در جامعه است و نه جمع فاقد اصالت و داراى وجود اعتبارى است، بلکه ترکیب فرد و جامعه نوعى است که در آن فرد اصالت و شخصیت دارد و در عین اینکه جمع هم اصالت و شخصیت دارد، و تحقق شخصیت فرد در جامعه و تحقق شخصیت جامعه در فرد صورت مى‏گیرد، و این سخن شبیه نکته اى است که فلاسفه ما در باب وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت میگفتند، و البته جاى بحث این مطلب اینجا نیست. و اما آن مسئله معنویت، همانطور که شما اشاره کردید پیروان مکاتب خواهان تلفیق، متوجه شدند فرضا بتوانند مشکل تلفیق را حل کنند، نیازى به کادرى از معنویت وجود خواهد داشت بنابراین نکته اساسى اینست که این فضاى اخلاقى و معنوى چگونه فضائى باید باشد و چه تضمینى دارد؟ آیا این فضا مانند فضاى سبز شهر است که با پول و کارگر میتوان آن را بوجود آورد، یا فضائى از یک ایمان و اعتقاد و گرایش و بینش است؟ و در صورت اخیر اولا چه نوع گرایش و بینشى ملاک عمل و ضامن تحقق آن فضاست و ثانیا چگونه میتوان آنرا بوجود آورد؟ در این مورد گروهى از پیروان مکاتب تلفیقى که بدنبال ایجاد فضاى معنوى هستند، میان معنویت و مذهب تفکیک میکنند و میگویند معنویت آنجا است که به مسائل از دیدى انسانى بدون توجه به رنگ و نژاد و مذهب و بدون هیچگونه تعصبى نگریسته شود و حال آنکه مذهب از آن نظر که میان پیروان و غیر پیروان فرق میگذارد و حقوق متفاوتى میان این دو دسته قائل است و بعلاوه از آن نظر

[صفحه: 96]

که با تعصب توأم است و تعصب نوعى بیمارى و ضد معنویت و ضد سلامت روح و روان است قادر به ایجاد معنویت نیست پس باید دنیاى ساخت توأم با معنویت اما منهاى مذهب و این نظر، همان اومانیسمى است که جهان امروز در جستجوى آن است این گروه میپندارند همین قدر که شعارى عمومى و انسانى شد و گرایشى به اصطلاح به اومانیسم داشت، براى ایجاد معنویت کافى است حال آنکه ایجاد فضاى معنوى، جز با تفسیرى معنوى و روحانى از کل جهان میسر نیست معنویت و انسانیت صرفا یک امر منفى نیست (1) تجربه نشان داده که شعارهاى اومانیستى تا کجا تو خالى از آب در آمده است، گرایش اسرائیلى ژان پل سارتر - این منادى اومانیسم در عصر ما - شاهد خوبى بر این مدعاست. گروه دیگرى از پیروان این مکاتب تلفیقى، به جنبه هاى انسانى و اخلاقى عرفان گرایش پیدا کرده اند و میخواهند براى ایجاد کادر معنوى از عرفان مذاهب و بخصوص عرفان اسلامى استفاده بکنند، یعنى معنویتى در حدود مسائل و توصیه هاى اخلاقى را از مذهب اخذ کنند، بدون آنکه جهان بینى و محتواى ایدئولوژیک آنرا مورد استفاده قرار دهند اما باید توجه داشت اگر چنین معنویتى بوسیله مذهب دیگرى قابل پیاده شدن باشد براى اسلام قابل پیاده شدن نیست این به معناى مثله کردن اسلام است به معنى بریدن اعضاى رئیسه اسلام و در واقع ذبح آنست اسلامى که حیات نداشته باشد و در همه شئون زندگى حضور آن احساس نشود این اسلام، دیگر اسلام نیست. و اما در پاسخ سؤالى که در ابتدا مطرح کردید بذکر

پاورقى:

1 - رجوع شود به مقاله پنجم همین مجموعه، بحث معنویت در انقلاب اسلامى.

[صفحه: 97]

جمله‏اى از اقبال اکتفا میکنم، اقبال مى‏گوید: بشریت امروز به سه چیز نیازمند است تعبیرى روحانى از جهان (یعنى تعبیر و تفسیرى صحیح توأم با معنویت از جهان و به تعبیر دیگر که من از قرآن گرفته ام شناخت جهان به اینکه ماهیت از اوئى و به سوى اوئى دارد) (1)، دوم آزادى روحانى فرد (یعنى همان چیزى که نام دمکراسى بر آن میگذارند) و بالاخره اصولى اساسى و داراى تاثیر جهانى که تکامل اجتماع بشرى را بر مبناى روحانى توجیه کند (یعنى ایدئولوژى جامع و درستى که بتواند راه و رسم زندگى را در یک مسیر تکاملى مشخص کند). اقبال به سخنان خود چنین ادامه میدهد: مثالیگرى اروپا هرگز بصورت عامل زنده اى در حیات آن در نیامده و نتیجه آن پیدایش " من " سرگردانى است که در میان دمکراسى‏هاى ناسازگار با یکدیگر به جستجوى خود میپردازد که کار منحصر آنها بهره کشى از درویشان بسود توانگران است از طرف دیگر مسلمانان مالک اندیشه ها و کمال مطلوب هاى نهایى مبتنى بر وحى میباشند که چون از درونى‏ترین ژرفناى زندگى بیان میشود به ظاهرى بودن آن رنگ باطنى میدهد براى فرد مسلمان شالوده روحانى زندگى امرى اعتقادى است و براى دفاع از این اعتقاد جان خود را به آسانى فدا میکند (2). امام در یکى از سخنرانیهاى خودشان فرمودند که من به جمهورى اسلامى رأى مى‏دهم نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم به نظر میرسد آنجا که تاکید میکنند نه یک کلمه کم منظورشان

پاورقى:

1 - افزوده هاى داخل پرانتزها از استاد مطهرى است.

2 - احیاى فکر دینى در اسلام - نوشته اقبال لاهورى - صفحه 203 - 204.

[صفحه: 98]

پسوند " اسلامى " است و شما در ابتداى این گفتگو تذکر دادید که قصد از بکار بردن این کلمه، مشخص کردن محتواى رژیم آینده است، یعنى اصولى که در کادر آن عمل خواهد شد و اما اینکه فرمودند هیچ کلمه اى اضافه نشود ظاهرا کلمه " دمکراتیک " مورد نظرشان بوده، زیرا شاهد بودیم که در این روزها، عده‏اى واژه جمهورى دمکراتیک اسلامى را بکار میبرند و گویا قصد امام از تاکید بر حذف کلمه دمکراتیک، توجه دادن به تفاوتى است که در دمکراسى غربى و آزادیهاى اسلامى وجود دارد، لطفا در این مورد توضیح دهید و تفاوت این واژه ها را مشخص کنید؟ استاد مطهرى: بنده نمیتوانم ادعا بکنم که تمام نظرگاه هاى امام را میتوانم توضیح بدهم تنها بعضى از آن نظرها را که به آنها رسیده ام و میدانم که نظر امام نیز هست برایتان توضیح مى‏دهم. در اسلام همانطور که شما توجه دارید، آزادى فردى و دمکراسى وجود دارد، منتها با تفاوتى که میان بینش اسلامى و بینش غربى وجود دارد که آنها را بعدا توضیح مى‏دهم با توجه به این نکته روشن مى‏شود که در عبارت جمهورى دمکراتیک اسلامى، کلمه دمکراتیک حشو و زائد است، بعلاوه، در آینده وقتى که مردم در دولت جمهورى اسلامى یک سلسله آزادیها و دمکراسى‏ها را بدست آوردند، ممکن است بعضى‏ها پیش خود اینطور تفسیر بکنند که این آزادیها و دمکراسى‏ها نه بدلیل اسلامى بودن این جمهورى که به دلیل دمکراتیک بودن آن حاصل شده است یعنى این جمهورى دو مبنا و دو بنیاد دارد، بنیادهاى دمکراتیک و بنیادهاى اسلامى و آنچه که به آزادى و حقوق فردى و دمکراسى ارتباط پیاد میکند، مربوط است به بنیاد دمکراتیک این جمهورى و نه به بنیاد اسلامى آن، و در مقابل یک

[صفحه: 99]

سلسله قواعد عبادات و معاملات وجود دارد که به جنبه اسلامى حکومت مربوط میشود ما میخواهیم تاکید کنیم که چنین نیست اولا بمصداق مصرع معروف: چونکه صد آمد، نود هم پیش ماست، وقتى که از جمهورى اسلامى سخن بمیان بیاوریم به طور طبیعى آزادى و حقوق فرد و دمکراسى هم در بطن آنست ثانیا اساس مفهوم آزادى به آن معنا که فلسفه هاى اجتماعى غرب اعتقاد دارند با آزادى به آن معنا که در اسلام مطرح است تفاوت عمده و بنیادى دارد ما که میخواهیم کشورى بر اساس بنیادهاى اسلامى بنا کنیم، نمى‏توانیم این ریزه کاریها و ظرافتها را نادیده بگیریم. در باب اینکه ریشه و منشا آزادى و حقوق چیست، گفته اند انسان آزاد آفریده شده، پس باید آزاد باشد و اما در جواب این سؤال که چرا همین پاسخ در مورد مثلا گوسفند صادق نیست، نظرات متفاوتى وجود دارد در غرب ریشه و منشا آزادى را تمایلات و خواهشهاى انسان میدانند و آنجا که از اراده انسان سخن میگویند، در واقع فرقى میان تمایل و اراده قائل نمیشوند از نظر فلاسفه غرب انسان موجودى است داراى یک سلسله خواستها و مى‏خواهد که اینچنین زندگى کند، همین تمایل منشا آزادى عمل او خواهد بود آنچه آزادى فرد را محدود میکند آزادى امیال دیگران است هیچ ضابطه و چهار چوب دیگرى نمیتواند آزادى انسان و تمایل او را محدود کند. آزادى به این معنى که عرض کردم و شاهد هستیم که مبناى دمکراسى غربى قرار گرفته است، در واقع نوعى حیوانیت رها شده است اینکه انسان میلى و خواستى دارد و باید بر این اساس آزاد باشد، موجب تمیزى میان آزادى انسان و آزادى حیوان نمیشود حال آن که مسئله در مورد انسان اینست که او در عین اینکه

[صفحه: 100]

انسانست حیوان است، و در عین اینکه حیوان است، انسان است آدمى یک سلسله استعدادهاى مترقى و عالى دارد که ملاک انسانیت اوست تفکر منطقى انسان - و نه هر چه که نامش تفکر است - تمایلات عالى او، نظیر تمایل به حقیقت جویى تمایل به خیر اخلاقى، تمایل به جمال و زیبایى، تمایل به پرستش حق و اینها از مختصات و ملاکهاى انسانیت است بشر بحکم اینکه در سرشت خود دو قطبى آفریده شده، یعنى موجودى متضاد است و به تعبیر قرآن مرکب از عقل و نفس، یا جان - جان علوى - و تن است، محال است که بتواند در هر دو قسمت وجودى خود از بینهایت درجه آزادى برخوردار باشد رهایى هر یک از دو قسمت عالى و سافل وجود انسان، مساوى است با محدود شدن قسمت دیگر. اگر تمایلات انسان را ریشه و منشاء آزادى و دمکراسى بدانیم همان چیزى بوجود خواهد آمد که امروز در مهد دمکراسى‏هاى غربى شاهد آن هستیم در این کشورها، مبناى وضع قوانین در نهایت امر چیست؟ خواست اکثریت و بر همین مبنا است که میبینیم همجنس بازى، به حکم احترام به دمکراسى و نظر اکثریت قانونى میشود (1). استدلال تصمیم گیرندگان و تصویب کنندگان قانون اینست که چون اکثریت ملت ما در عمل نشان داده که با همجنس بازى موافق است، دمکراسى ایجاب مى‏کند که این امر را بصورت یک قانون لازم الاجرا در آوریم اگر از اینها بپرسیم آیا براى انسان صراط مستقیمى وجود دارد که او را به تکامل معنوى برساند، که

پاورقى:

1 - اشاره به لایحه‏اى که چندى پیش در زمینه قانونى شدن همجنس بازى از تصویب پارلمان انگلستان گذشت.

[صفحه: 101]

قهرا اگر جواب مثبت باشد باید بپذیرند که براى دور نیفتادن از مسیر، هدایت و مراقبت لازمست، جواب منفى مى‏دهند یعنى اینها معتقدند که صراط مستقیمى وجود ندارد بلکه راه همانست که خود انسان آنگونه که میخواهد مى‏رود و این نظیر تئورى معروف ملانصرالدین است که روزى سوار قاطر بود پرسیدند کجا میروى، گفت هر جا که میل قاطر باشد جامعه دارنده معیارهاى دمکراسى غربى به کجا میرود؟ آنجا که میلها و خواستهاى اکثریت ایجاب مى‏کند. در نقطه مقابل این نوع دمکراسى و آزادى، دمکراسى اسلامى قرار دارد دمکراسى اسلامى بر اساس آزادى انسان است اما این آزادى انسان، در آزادى شهوات خلاصه نمیشود (1). البته اسلام دین ریاضت و مبارزه با شهوات بمعنى کشتن شهوات، نیست بلکه، دین اداره کردن و تدبیر کردن و مسلط بودن

پاورقى:

1 - اخیرا شنیده‏ام در یکى از کشورهاى معروف غربى که به قول خودشان مهد آزادى هم هست، علیه مجازاتهائى که در مورد هم جنس بازان ایرانى اعمال شده، تظاهراتى صورت گرفته و طى آن اعتراض شده است به اینکه این مجازاتها بر خلاف آزادى و دمکراسى است از نظر اسلام، اینگونه آزادیها، سقوط آزادى انسانى است اینها رهائى حیوانیت و اسیر شدن انسانیت است قرآن مى‏گوید این گونه افراد که جز همین تمایلات و شهوات به چیز دیگرى نمى‏اندیشند و آزادى خود را در اینگونه اعمال متبلور مى‏بینند، در واقع من انسانى خود را گم کرده‏اند و دلیل این امر هم اینست که خدا را فراموش کرده‏اند اینها با از دست دادن خدا، خود را نیز تباه و از دست رفته

ساخته‏اند آیه «و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم، اولئک هم الفاسقون» (حشر - آیه 19). و شما مؤمنان مانند آنان نباشید که بکلى خدا را فراموش کرده‏اند و خدا هم نفوس آنها را از یادشان برد آنان به حقیقت بدکاران عالمند اشاره به همین نظر دارد قرآن ریشه این تباهى‏ها و فسقها را در فراموش کردن خدا میداند.

[صفحه: 102]

بر شهوات است این مطلب واضح تر از آن است که بخواهم در اطرافش توضیح بیشترى بدهم کمال انسان در انسانیت و عواطف عالى و احساسات بلند اوست اینکه میگوئیم در اسلام دمکراسى وجود دارد به این معنا است که اسلام میخواهد آزادى واقعى - در بند کردن حیوانیت و رها ساختن انسانیت - به انسان بدهد اینجا براى توضیح مطلب مثالى میزنم ضمن این مثال دو نوع آزادى را با هم مقایسه میکنم و شما خودتان قضاوت کنید که کدامیک آزادى واقعى است در تاریخ مى‏نویسند وقتى کورش وارد بابل شد، مردم را در اعتقادشان آزاد گذاشت، یعنى بت پرستها را در بت پرستى، حیوان پرستها را در حیوان پرستى، و همه را آزاد گذاشت و هیچ محدودیتى براى آنان قائل نشد در معیار غربى کورش یک مرد آزادیخواه بحساب میاید زیرا او به آزادى بر مبناى تمایلات و خواستهاى مردم احترام گذاشته است ولى در تاریخ ماجراى ابراهیم خلیل را هم درج کرده‏اند حضرت ابراهیم، بر عکس کورش معتقد بود که اینگونه عقاید جاهلانه مردم، عقیده نیست، زنجیرهائى است که عادات سخیف بشر به دست و پاى او بسته است او نه تنها به این نوع عقائد احترام نگذاشت بلکه در اولین فرصتى که بدست آورد بتها و معبودهاى دروغین مردم را در هم شکست و تبر را هم به گردن بت بزرگ‏انداخت و از این راه این فکر را در مردم القا کرد که به عاجز بودن بتها پى ببرند و به تعبیر قرآن بخود باز گردند و خود انسانى و والاى خویش را بشناسند با معیارهاى غربى کار ابراهیم خلیل بر ضد اصول آزادى و دمکراسى است، چرا؟ چون آنها میگویند بگذارید هر کس هر کارى دلش مى‏خواهد بکند، آزادى یعنى همین اما منطق انبیاء غیر از منطق انسان امروز غربى است رسول اکرم (ص) را در نظر بگیرید، آیا وقتى که آن حضرت

[صفحه: 103]

وارد مکه شد، همان کارى را کرد که کورش در بابل انجام داد؟ یعنى گفت به من ارتباط ندارد، بگذار هر که هر کار مى‏خواهد بکند، اینها خودشان به میل خودشان این راه را انتخاب کرده‏اند پس باید آزاد باشند، یا آنکه بتها را خرد کرد و باین وسیله آزادى واقعى را به آنها ارزانى داشت؟ از دیدگاه اسلام، آزادى و دمکراسى بر اساس آنچیزى است که تکامل انسانى انسان ایجاب مى‏کند، یعنى آزادى، حق انسان بما هو انسان است، حق ناشى از استعدادهاى انسانى انسان است، نه حق ناشى از میل افراد و تمایلات آنها. دمکراسى در اسلام یعنى انسانیت رها شده، حال آنکه این واژه در قاموس غرب معناى حیوانیت رها شده را متضمن است. دلیل دیگرى که در تاکید بر حذف کلمه دمکراتیک مورد نظر امام بوده، رد تقلید از غرب و تقلید کورکورانه از معیارهاى آنانست استدلال امام اینست که نمى‏خواهد چشم ملتش به غرب دوخته شده باشد این دنباله روى نه تنها کمکى به ملت ایران نمى‏کند، بلکه در نهایت به تضعیف روحیه و شکست او منجر میشود از نظر امام، بکار بردن این کلمه نوعى خیانت به روحیه مستقل این ملت محسوب میشود زیرا ما گوهر آزادى را در فرهنگ خودمان داریم و بى‏نیازیم از اینکه دست طلب به سوى دیگران دراز کنیم. به نظر شما انقلاب ایران را چگونه میتوان تحلیل کرد؟ ویژگیهاى این انقلاب که میگویند با همه انقلابات دیگر جهان متفاوت است چیست؟ اسلامى بودن این انقلاب چه مفهومى دارد؟ استاد مطهرى: ما از تعریف انقلاب آغاز میکنیم انقلاب

[صفحه: 104]

به حسب اصل لغت به معنى زیرورو شدن یا پشت و رو شدن، و نظیر این معانى است قرآن مجید هم این کلمه را هر جا بکار برده به همین مفهوم بکار برده است نه به مفهوم اصطلاحى رایج آن در امروز ماده انقلاب، تقلیب، تقلب، صیغه منقلب و امثال اینها در قرآن آمده است از جمله: «و من ینقلب على عقبیه فلن یضر الله شیئا»(1) و یا در قسمت اول این آیه میخوانیم: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابکم»(2) (سوره آل عمران - آیه 144). این آیه در جنگ احد، در آن هنگام که شایع شد رسول خدا (ص) کشته شده است و بدنبال آن عده زیادى از مسلمانان فرار کردند نازل شد آیه خطاب به مؤمنان مى‏گوید: محمد (ص) پیامبرى که آمده است، مردن دارد، کشته شدن دارد محمد براى شما از جانب خدا پیامى آورده است، خداى او زنده است اگر فرضا پیغمبر بمیرد یا کشته شود، آیا شما باید به عقب برگردید؟ در اینجا حرکت اسلامى به تعبیر قرآن حرکت به جلو است و بازگشت این گروه از دین به معنى برگشت به عقب و یا انقلاب است انقلاب در تعبیر قرآن یعنى رو در جهت پشت قرار گرفتن و پشت در جهت رو یا در مورد دیگر مى‏گوید: «فانقلبوا بنعمة من الله و فضل " (3) (سوره آل عمران - 147)

پاورقى:

1 - 2 - و محمد (ص) نیست مگر پیامبرى از طرف خدا که پیش از او نیز پیامبرانى بودند که از این جهان گذشتند اگر او نیز به مرگ یا شهادت در گذشت آیا شما بدین جاهلیت خود باز میگردید؟ پس هر که به آن عادات باز گردد، بخدا ضررى نخواهد رساند.

3 - پس آن گروه از مؤمنان به نعمت و فضل خدا روى آورده‏اند.

[صفحه: 105]

در اینجا هم منظور بازگشت است اما بازگشتهاى خوب بدین ترتیب روشن مى‏شود که کلمه انقلاب در قرآن حاوى مفهوم تقدس یا ضد تقدس نیست انقلاب در قرآن حاوى مفهوم تقدس یا ضد تقدس نیست انقلاب بعدها در اصطلاحات فقهى و بیشتر از آن در اصطلاحات فلسفى معنى دیگرى پیدا کرد فقها در باب مطهرات، یکى از امور پاک کننده را انقلاب میدانند که گاهى از آن به استحاله تعبیر میکنند و گاهى نیز استحاله و انقلاب را دو چیز جدا بحساب میاورند در اصطلاح فلاسفه معنى انقلاب از اینهم محدودتر و مضیقتر مى‏شود فلاسفه انقلاب را به جایى میگویند که ذات و ماهیت یک شیئى لزوما عوض شده باشد بحثى هم براى فلاسفه مطرح بود که آیا انقلاب ماهیت ممکن است یا ممکن نیست " اصالت ماهیتى‏ها " آنرا ناممکن میدانستند و از این جهت عملیات کیمیاگران را که نوعى انقلاب ماهیت بود تخطئه میکردند اما " اصالت وجودیها " نه تنها انقلاب ماهیت و ذات را امرى ممکن میدانستند بلکه هر حرکت اشتدادى یعنى حرکت از نقص به کمال را انقلاب آنا فانا در ماهیت میدانستند. اما انقلاب در زمان ما معناى خاص دیگرى پیدا کرده است امروز این کلمه یک اصطلاح جامعه شناسى و فلسفه تاریخ است عربها، انقلاب به معنى اخیر را " ثوره " مینامند و اروپایى‏ها " رولوسیون " (1) انقلاب بمعنائى که در جامعه شناسى مطرح است همان دگر شدن است، حتى نباید بگوئیم دگرگون شدن، زیرا دگرگون شدن یعنى اینکه گونه و کیفیتش جور دیگر بشود بعوض باید بگوئیم دگر شدن یعنى تبدیل شدن به موجود دیگر. شعرى اقبال دارد راجع به قرآن که در آن دگر شدن را، به

پاورقى:

1 - Revolution

[صفحه: 106]

همین معنا بکار برده است. در قسمتى از آن مى‏گوید:

نقش قرآن چونکه در عالم نشست *** نقشه‏هاى پاپ و کاهن را شکست

فاش گویم آنچه در دل مضمر است *** این کتابى نیست چیزى دیگر است

چونکه در جان رفت جان دیگر شود *** جان که دیگر شد جهان دیگر شود

غرض من همین بیت اخیر است اقبال مى‏گوید قرآن روحها را منقلب مى‏کند و از این راه، در جهان انقلاب بوجود میاورد با آنکه در اصطلاح جامعه شناسى و فلسفه تاریخ، انقلاب تنها در مورد انقلابهاى اجتماعى بکار میرود، ولى توجه به روح این کلمه نشان میدهد که انقلاب انواعى دارد و من در اینجا فهرست وار این انواع را ذکر میکنم و بعد راجع به علل و انگیزه ها و در حقیقت ماهیت انقلابها سخن خواهم گفت گاهى در برخى از انسانها انقلاب پیدا مى‏شود و این از انواع انقلاب فردى است یعنى تعلق به یک فرد دارد و این نوع انقلاب بر دو قسم است، حیوانى و انسانى. دیده‏اید که بعضى از افراد گاهى به عللى حالتى پیدا میکنند که همه چیز را فراموش میکنند و تنها در راستاى یک هدف براه مى‏افتند و البته این هدف هدفى جاه طلبانه و شهوت جویانه است. آن داستان معروف در چهار مقاله عروضى راجع به امیر خجندى نمونه بسیار خوبى از این گونه انقلابهاى حیوانى است ظاهرا از او میپرسند چطور شد تو که یک خربنده - خرکچى - بودى به این امارت و ریاست رسیدى جوابداد، از دو بیت که در دیوان حنظله باد غیسى خواندم و آن دو بیت این است:

مهترى گربه کام شیر در است *** شو خطر کن زکام شیر بجوى

[صفحه: 107]

یا بزرگى و عز و نعمت و جاه *** یا چو مردانت مرگ رویاروى

از وقتى این شعر را خواندم با خود گفتم یا باید به عزو نعمت و جاه برسم و یا باید بمیرم، و این شوق آنچنان در من نفوذ کرد که با تمام قدرتم بکوشش و تلاش پرداختم تا اینکه به اینجا رسیدم این حالت یک انقلاب است، اما انقلابى فردى نمونه دیگرى از انقلابهاى فردى عشق است که قبل از هر چیز از نظر کشف ماهیتش، مورد نظر فلاسفه است بوعلى در باب عشق رساله‏اى دارد ملاصدرا فصل مشبعى را به عشق و بیان ماهیت و اقسام آن اختصاص داده است با همه نظرات مختلفى که در باب عشق وجود دارد، همه قبول دارند که این امر نوعى انقلاب درونى و فردى است نوع دیگرى از انقلاب فردى که شایسته است از نظر روان شناسى و فلسفى و اجتماعى و انسانشناسى مورد مطالعه قرار بگیرد، توبه است توبه قیام فرد است علیه خودش قیام مظلوم است علیه ظالم قیام مقامات عالى و درجات عالى انسانى علیه مقامات دانى خودش است، انقلاب انسان بماهو انسان علیه انسان بماهو حیوان است اینکه انسان گاهى به مرحله‏اى میرسد که خود علیه خود بپا میخیزد، از خود مطالبه حقوق مى‏کند، از خود انتقام میگیرد، خود را مجازات مى‏کند، مسئله ایست قابل بررسى و از این جهت توبه درست مثل انقلابات اجتماعى است در انقلابات اجتماعى هم یک اکثریت مظلوم علیه یک اقلیت ظالم قیام میکنند و از آنها انتقام میگیرند و آنها را مجازات میکنند توبه نشاندهنده نوعى ترکیب قوا و غرایز در وجود انسان است که در حیوان نظیرش وجود ندارد (1).

پاورقى:

1 - حضرت على (ع) توبه را به نحو جامعى تفسیر فرموده است. مردى به خدمت على (ع) آمد و صیغه استغفار را انشا کرد: استغفر الله ربى و اتوب الیه >

[صفحه: 108]

اینها که مثال زدم همه در مورد انقلابهاى فردى بودند اما انقلابهاى اجتماعى هم انواع گوناگون دارند. از جمله انقلاب صنعتى، نظیر انقلابى که در انگلستان، در سه قرن پیش پیدا شد یا انقلاب علمى و فرهنگى نظیر رنسانس و یا انقلاب ادبى مثل آنچه که در صدر مشروطیت رخ داد و انقلاب

پاورقى:

> به این خیال که با گفتن این جمله تائب مى‏شود امیر المؤمنین باشدت وتندى به او فرمود آیا تو مى‏دانى استغفار چیست تو لفظ استغفار را با خود استغفار اشتباه کرده‏اى انسان باید خیلى متعالى باشد تا توفیق توبه پیدا کند توبه چند شرط دارد (شرط تحقق یا کمال) از جمله: شرط اول آن، پشیمانى کامل از کارهایى است که در گذشته انجام داده‏اى. مى‏باید رویت را بطور کامل از سویى که تا بحال مى‏رفته‏اى بر گردانى. شرط دوم تصمیم جدى بر اینکه به حالت اول برنگردى. شرط سوم اینکه حقوقى که از مردم بر عهده تو - در زمانى که معصیت کرده‏اى - قرار گرفته، باید تمام و کمال به صاحبانش برگردانى. شرط چهارم اینکه حقوق خدا را که ترک کرده‏اى باید جبران کنى. شرط پنجم (و بیشتر شاهد من بر سر این شرط پنجم است). اینکه خودت را مجازات بکنى یعنى آن قواى عاصى وجود خودت را مجازات بکنى انقلاب بدون مجازات امکان پذیر نیست باید این گوشتهائى که در زمان معصیت و به واسطه خوردن حرام در بدنت پیدا شده، با روزه گرفتن و بخود سختى دادن آب کنى. شرط ششم، تو لذت معصیت و تخلف را زیاد چشیده‏اى و باید اینرا جبران کنى و در مقابل آن رنج طاعت را متحمل شوى، رنج خدمت دیگران کردن را باید بجان بخرى و تنها در اینصورت است که تو یک تائب واقعى خواهى شد در قرآن در آیات متعددى بعد از کلمه تائب، کلمه افلح بکار رفته است و این تائب و افلح با آنچه که ما امروز دوره نفى و انکار و دوره سازندگى مى‏نامیم مشابهت و موافقت دارد انسان در مرحله اول باید توبه کند گذشته خودش را نفى کند اما به آن نباید قناعت کند و بدنبال این خراب کردن، باید بناى نویى بسازد اصلاح همواره بعد از انقلاب صورت مى‏گیرد.

[صفحه: 109]

مذهبى نظیر انقلاب ما و... آخرین مطلبى که در باب معناى انقلاب باید به آن اشاره کنم اینست که انقلاب در اصطلاح لغوى و حتى در اصطلاح فلسفى و فقهى امرى است از نوع فعل لازم انقلاب از باب انفعال و بمعناى نوعى " شدن " است اما بسیار اتفاق میافتد که لغاتى از عربى که به فارسى وارد میشوند مفهوم دیگرى پیدا میکنند از جمله همین کلمه انقلاب که در فارسى مفهوم متعدى پیدا کرده است ما در فارسى میگوئیم انقلاب کرد، یعنى آنرا بصورت یک فعل متعدى بکار میبریم باین ترتیب در اصطلاح جامعه شناسنانه انقلاب در موردى بکار میرود که یک عمل ارادى در آن دخیل باشد بعلاوه جزء دیگرى هم در مفهوم این کلمه هست و آن تقدس و تعالى است ما هر دگر شدنى را انقلاب نمى‏گوئیم ممکن است جامعه‏اى عوض بشود باین معنى که از کمال بسمت نقص برود، یعنى سقوط کند، در این مورد کسى لغت انقلاب را بکار نمیبرد در انقلاب مفهوم کمال یابى و تکامل مندرج است. سومین عنصرى که در اصطلاح انقلاب به تعبیر امروزى وجود دارد، عنصر نفى و انکار است باین ترتیب با در نظر گرفتن این سه عامل مفهوم اجتماعى انقلاب عبارت خواهد بود از وضعى را با اراده خود خراب کردن براى رسیدن به وضعى بهتر واژگون کردن وضع حاکم براى بر قرارى نظمى متعالیتر (1).

پاورقى:

1 - با درک مفهوم انقلاب میتوانیم اشاره‏اى بکنیم به رابطه میان اسلام و انقلاب، و اینکه اسلام، انقلابى است در درون و انقلابى است در بیرون میدانیم اسلامى دین توحید و پرستش خداى یگانه است، دین یگانه شناسى و یگانه پرستى است، دین یگانه شدن فرد با اجتماع و اجتماع با فرد است در اینجا قصد پرداختن به توحید نظرى و عملى را ندارم نکته‏اى که مورد نظر است، این است که اسلام همیشه توحید را با نفى ابتدائى شرک خواستار است. >

[صفحه: 110]

در مورد انقلابهاى اجتماعى یک سؤال اساسى مطرح است و آن اینکه آیا واقعا این انقلابها ماهیتا با هم تفاوت دارند یا نه با آنکه شکلهاى انقلابها مختلف است اما ماهیت همه آنها یکى است؟ اجمالا در اینجا اشاره میکنم که برخى، همه انقلابها را از یک اصل و یک ریشه میدانند که آن عبارتست از تقسیم جامعه بدو قطب مرفه و محروم، استثمارگر و استثمار شده، و خود این وضع نیز ریشه‏اى در کار مجسم یعنى ابزار تولید از یک طرف و روابط تولیدى و توزیعى از طرف دیگر دارد لازمه این نظریه اینست که نوعى رشد هماهنگ میان نهادهاى اجتماعى اعم از صنعتى، فلسفى، ادبى، قضایى، فرهنگى، مذهبى، اخلاقى و وجود داشته باشد زیرا ریشه همه این نهادها کار مجسم است و اوست که آنها را به دنبال خود میکشاند علیهذا امکان ندارد که فى المثل جریانى مذهبى یا فلسفى یا هنرى که در مرحله‏اى از تکامل ابزار تولید پدیدار میشود، کاملتر و یا برابر با همین نوع جریانها در مرحله‏اى کاملتر و برتر از تکامل ابزار تولید باشد. نقطه مقابل این نظریه نظریه ایست که اولا براى انقلاب ماهیت‏هاى مختلف و متفاوتى قائل است و قهرا همه انقلابها حتى

پاورقى:

> یعنى با نفى غیر خدا، در مفهوم توحید اسلامى تمرد، عصیان، و حتى کفر مندرج است این صریح خود قرآن است. " لا اکراه فى الدین قد تبین الرشد من الغى فمن یکفر بالطاغوت و یومن بالله " قرآن تنها نمى‏گوید و من یومن بالله، بلکه این ایمان بخدا را ملازم مى‏داند با کفر به طاغوت اسلام تسلیم و طاعت محض نیست عصیان نفى هم هست، عصیان و نفى نسبت به هواها، به طاغوتها به معبودهاى غیر خدا. همانطور که گفتیم در مفهوم انقلاب، این کلمه " لا " کلمه نفى خوابیده است در مفهوم ایمان اسلامى، کفر که نوعى جحود و انکار است، خوابیده انسان تا آن کفرها را طى نکند به ایمان اسلامى نمى‏رسد.

[صفحه: 111]

انقلابهاى اجتماعى را صرفا ناشى از دو قطبى شدن از لحاظ اقتصادى و منحصرا در دست طبقه محروم نمیداند و آنها را تنها طبقه پیشتاز به حساب نمیاورد بعلاوه این نظریه ریشه انقلابها را اجتماعى محض و ناشى از روابط اجتماعى نمیشمارد بلکه براى ذات و طبیعت انسان و دو قطبى بودن او در سرشت خویش، نقش اساسى قائل است، و معتقد است که منشاء دو قطبى شدن جامعه همین دو قطبى بودن سرشت آدمى است. از این گذشته هر چند تاثیر متقابل میان نهادهاى اجتماعى وجود دارد اما این تاثیر اولویت مطلق ندارد و چنین نیست که بتواند جلوى رشد سایر نهادها را سد کند یعنى ممکن است جامعه‏اى در عین تاخر از نظر تکنولوژى مرحله‏اى بزرگ و بسیار پیشرفته از تاریخ را از جنبه مذهبى یا اخلاقى یا فلسفى طى کند و این بستگى دارد به مسائل جغرافیایى و ژنتیکى از یکطرف و به بعد الهى و معنوى تاریخ از طرف دیگر ما بینش نوع اول را درکتاب قیام و انقلاب مهدى، بینش ابزارى و بینش نوع دوم را بینش فطرى نام نهاده ایم طبق این بینش اخیر: اولا انسان داراى نوعى روانشناسى مقدم بر جامعه شناسى است. ثانیا انسان در ذات خود دو قطبى آفریده شده است. ثالثا انسان داراى اراده آزاد و انتخابگر است و همین آزادى و انتخاب، تفاوت میان انسانها را از زمین تا آسمان کرده است. رابعا نهادهاى اجتماعى انسان از نوعى استقلال برخوردارند و هیچکدام تقدم و اولویت مطلق بر دیگرى ندارد و به طور نسبى گاهى پیشرفت یک نهاد موجب انحطاط دیگرى میشود. ما در

[صفحه: 112]

پاورقیهاى جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم، آنجا که در آغاز مقاله درباره فطرت خداجویى بحث کرده ایم، گفته ایم که گاهى سر گرمى به اشباع یک غریزه موجب عقب راندن غریزه دیگر میگردد علیهذا هیچ دور نیست و عجیب نیست که دنیاى پیش رفته از لحاظ علم و تکنولوژى و دنیاى برخوردار از زینتها و شیرینیهاى ماده و طبیعت، عینا دنیاى انحطاط اخلاقى و سقوط ارزشهاى روانى باشد و همان سقوط روانى موجب سقوط کلى گردد. خامسا دو قطبى بودن انسان بعلاوه آزاد بودن و در نتیجه متفاوت بودن سطح انسانیت انسانها منجر به دو قطبى شدن جامعه میشود یک قطب به ایمان و عقیده و اخلاق رسیده، و یک قطب منحط حیوان صفت سر در آخور قطب به ایمان و عقیده رسیده است که جامعه را به سوى کمال واقعى انسانیت هدایت میکند. سادسا تکامل مساوى است با استقلال و تسلط بر محیط یعنى، به خود وابستگى و به خود ایستادگى. سابعا حرکت تکاملى تاریخ به سوى حق و وابستگى به عقیده و ایمان و آرمان و وارستگى از تسلط طبیعت خارجى و عوامل اجتماعى و عوامل نفسانى است در واقع آنچه را که تا اینجا در مورد بینش نوع دوم گفتیم میتوان بطور خلاصه چنین بیان کرد. اولا انسان بالذات کمال جو و پیشرو است. ثانیا ارزشهاى انسانى همه اصیل و ریشه در سرشت انسان دارند و همین ارزشها عامل اصلى حرکات تاریخ به شمار میروند. انسان از نظر فردى و در نبردى دائم میان دو قطب در درون خود است، قطب انسانیت و قطب حیوانیت، و حرکت انسان بتدریج بسوى کمال انسانى است در محل خود ثابت شده است که لازمه تکامل، استقلال از محیط بیرونى و مستلزم تاثیر بیشتر بر روى

[صفحه: 113]

محیط است. علیهذا انسان متکامل، یعنى انسان وارسته از محیط بیرونى و درونى - حیوانیت به منزله محیط درونى انسانیت است، زیرا انسانیت از بطن حیوانیت سر در میاورد - وابسته به خود، ایستاده بخود، یعنى وابسته به عقیده و ایمان و آرمان واندیشه خود میگردد. روانشناسى انسان بر جامعه شناسى او تقدم دارد انسان مانند نوار خالى و یا ماده خام نیست که نسبتش بهر شکل و هر صورتى که عوامل مکانیکى خارجى به او بدهد على السویه باشد انسان مانند نهال و بذر است حرکتش به سوى کمال و استقلال انسانى، دینامیکى است نه مکانیکى تکامل، لازمه ذات اجزاء طبیعت و از آن جمله انسان و تاریخ انسان است طبیعت تاریخ، نه یک طبیعت مادى محض بلکه طبیعتى مزدوج است و طبیعت انسان نیز چنین است، تاریخ یک حیوان اقتصادى نیست و نیز انسان هم در عین حال این دو طبیعتى و دو کششى و دو جاذبه‏اى بودن انسان با این امر که لازمه ذات طبیعت، کشش به سوى کمال است منافات ندارد. به این ترتیب انقلابها صرفا خصلت اجتماعى محض نخواهند داشت بلکه ریشه در سرشت انسانها دارند نبرد درونى انسان که به کمال یافتگى و استقلال برخى عناصر منتهى میشود، سبب میگردد که میان انسانهاى به ایمان و آرمان و عقیده رسیده، و انسانهاى منحط حیوان صفت، تضاد و مبارزه و درگیرى پیدا شود و این نبرد است که در قرآن به نبرد میان حق و باطل تعبیر شده است. پس علاوه بر نبردهاى مادى و طبقاتى و نبردهاى جاه طلبانه و صد در صد سیاسى یک سلسله نبردهاى دیگر نیز وجود داشته و دارد که در آن از یک سو پایگاه اعتقادى و انگیزه زلال انسانى و جهتگیرى آرمانى و محرک خیر عمومى و هماهنگى با نظام متکامل

[صفحه: 114]

خلقت و پاسخگویى به فطرت، عامل محرک است و از سوى دیگر انگیزه‏هاى کدر حیوانى و شهوانى و عقده‏اى و جهتگیرى‏هاى فردى و منفعت جویانه (1). بطور خلاصه نظریه ابزارى، عامل حرکت را مستضعفان، و غایت آنرا رفاه و تامین منافع و ریشه اصلى آنرا تکامل ابزار تولید و اساس تئورى را بى اصالتى وجدان انسانى، و تمایل عقربه وجدان را در جهت منافع، و شیوه و روش را بر هم زدن نظم قانونى و مقرراتى حاکم میداند اما نظریه فطرى عامل را منحصر به مستضعفین، غایت را صرفا مادى و ریشه را تکامل ابزار تولید و شیوه را منحصرا بر هم زدن روابط حقوقى و اساس تئورى را بى اصالتى وجدان نمیداند بلکه عامل را در برخى انقلابات مانند انقلابهاى مذهبى، هنرى، اخلاقى، علمى، اعم از مستضعفین، و غایت را احیانا ارزشهاى انسانى و ریشه را میل بالذات انسان به ارزشخواهى و ارزشجویى و شیوه را احیانا جلوگیرى از سرپیچى از عمل به قانون میداند، همچنانکه براى وجدان نیز اصالت و فطرت قائل است. تا اینجا سخن درباره دو تئورى در مورد انقلابها بود که طبق یک ماهیت همه انقلابها یکى است و همه ماهیت طبقاتى دارند، گو اینکه شکلها مختلفند، و بر طبق آن دگرگونى در امر تولید و روابط تولیدى است که منجر بدو قطبى شدن جامعه مى‏شود و دو قطبى شدن جامعه است که منجر به انقلاب مى‏شود نظریه دیگر مدعى است که ماهیت انقلابها متفاوت است اکنون وارد ماهیت انقلاب ایران بشویم و به تحلیل آن بپردازیم و از آن بعنوان محک

پاورقى:

1 - براى توضیحات دقیقتر و جامعتر در این زمینه رجوع کنید به کتاب قیام و انقلاب مهدى (ع) نوشته استاد شهید مطهرى، از انتشارات موسسه صدرا.

[صفحه: 115]

سنجش این دو نظریه استفاده کنیم. طبق تئورى دوم ممکن است انقلابى صورت گیرد بدون آنکه پیشرفت عوامل تولید در آن نقشى داشته باشند، حال با این ترتیب که پیشرفتى در عوامل تولید رخ نداده و یا اگر رخ داده است، تاثیرى نداشته است و نیز تضاد طبقاتى و دو قطبى شدن جامعه و به تعبیر امیرالمؤمنین کظة ظالم و سغب مظلوم رخ نداده و یا اگر رخ داده نقش مهمى نداشته و یا اگر دو قطبى شدن نقش داشته، ایفا کننده نقش، قطب محروم نبوده است. همانطور که در انقلابى که منجر به خلافت على (ع) شد آنکه نقش داشت محرومان نبودند خود على از آن جهت خلافت را بعهده گرفت که جامعه به ظالم و مظلوم و مرفه و محروم تقسیم شده بود، بدون آنکه خود او در طبقه محرومین باشد زهد و ساده زیستى على ریشه انسانى داشت نه ریشه اقتصادى و طبقاتى بر طبق نظریه دوم، این امکان هست که انقلابى اجتماعى رخ دهد در حالى که عامل پیشتاز محرومان و مستضعفان نباشند بلکه همه عوامل اجتماعى، طبقات و گروه ها و اصناف به میدان کشیده شوند. طبق این تئورى غایت و هدف ممکن است رفاهى و براى تامین معیشت نباشد بلکه مسلکى باشد و حتى طبقات محروم ابا داشته باشند از اینکه تظاهرات و اعتصابات خود را براى رسیدن به رفاه بهتر تلقى کنند، بلکه صرفا آنرا براى برادرى و برابر و عدل و مساوات و اخوت ایمانى در نظر داشته باشند طبق این تئورى علل و اهرمهائى که با فشار روى آنها از طرف رهبرى یا از طرف دشمن شور و غیرت مردم به خروش و جنبش میاید و خشم انقلابى آنها بر انگیخته مى‏شود، منحصرا مادى و رفاهى نیست و احیانا با عقاید، ایده‏آلهاى معنوى، آرمان‏هاى انسانى، یا احساسات جامعه از قبیل

[صفحه: 116]

احترام بیک سلسله اصول و اشخاص توأم و مربوط است. براى تحلیل انقلاب ایران و بررسى میزان انطباق دو نظریه‏اى که به آن اشاره کردم بر این انقلاب، باید به مطالعه و تحقیق در موارد زیر پرداخت: 1 - بررسى پیرامون افراد و گروههائى که بار نهضت را بدوش داشتند. 2 - ریشه یابى و ارزیابى عللى که با ایجاد انقلاب و پیشبرد آن رابطه داشته‏اند. 3 - مطالعه درباره هدفهائى که نهضت تعقیب میکرد. 4 - بررسى شعارهائى که به نهضت مردم، حیات و حرکت میبخشید. 5 - تحلیل نقش رهبر و تاکتیکهاى رهبرى. 6 - توجه به گستردگى و فراگیر بودن نهضت، از آنجهت که به یک طبقه یا قشر خاص تعلق نداشت. اما از نظر ریشه، حوادث پنجاه ساله اخیر از جمله، استبداد و استعمار نو، دور نگه داشتن دین از سیاست، کوشش براى بازگشت به دوره قبل از اسلام، تحریف در میراث گرانقدر فرهنگ اسلامى، کشتارهاى بیرحمانه، شکاف طبقاتى، تسلط عنصر غیر مسلمان بر مسلمانان، نقض آشکار قوانین اسلامى، مبارزه با ادبیات فارسى و اسلامى به نام مبارزه با واژه‏هاى بیگانه، بریدن از کشورهاى مسلمان و پیوند با ضد مسلمانان نظیر اسرائیل، تبلیغ مارکسیسم و از جمله ریشه هاى انقلاب به حساب میایند از میان این علل دسته‏اى صبغه مادى دارند، و برخى ناظر به جریحه دار شدن غرور انسانى هستند و قسمتى که بیشترین سهم را دارند مربوط به جریحه دار شدن عواطف اسلامى‏اند. به این علل باید دو عامل دیگر که

[صفحه: 117]

یکى سرخوردگى از لیبرالیسم غربى و دیگرى نا امیدى از سوسیالیسم شرقى است اضافه کنیم اینجاست که نقش آگاهى و بازگشت به خویش ملت مسلمان ما و احساس کرامت ذاتى و دریافت خود و فلسفه خود از سوى این مردم، مشخص مى‏شود. مسئله عمده، بیدارى اسلامى مردم ماست روح و هویت اسلامى مردم ما، بار دیگر درضمن این برخوردها برجسته و مطرح شد در زمان ما به طور کلى در همه کشورهاى اسلامى نوعى بیدارى و به خود آمدگى اسلامى پیدا شده است ملل مسلمان با سرخوردگى از معیارها و مکتبهاى شرقى و غربى به جستجوى هویت واقعى و اصیل خود برخاسته‏اند. مسلمانان یک دوره خود باختگى را پشت سرگذاشته‏اند و به یک دوره بازیافتگى رسیده‏اند لهذا جهان سومى در حال تولد است که شرق و غرب را به مقابله برانگیخته است. خود باختگى یعنى تزلزل شخصیت، بى ایمانى به خود، گم کردن خود، از دست دادن حس احترام به ذات، بى اعتمادى و بى اعتقادى به فرهنگ خود و استعداد و شایستگى خود، و در مقابل به خود آمدگى یعنى بازگشت به ایمان خود، بیدار کردن حس احترام به خود و تاریخ و شناسنامه و نسب تاریخى خود. تحلیل ماهیت این انقلاب از تحلیل رهبرى انقلاب جدا نیست و این مسئله در ارتباط با مسئله خود یابى ملت ما مطرح مى‏شود باید پرسید که چه شد امام خمینى رهبر مطلق شد، آن چنان که حتى آنهائیکه از نظر ایده و هدف در قطب مخالف ایشان جاى داشتند، چاره‏اى جز اذعان به رهبرى ایشان نداشتند چرا سخنان امام اینهمه موج میافرید؟ چرا اعلامیه‏هاى ایشان با نبودن

[صفحه: 118]

امکانات و وسائل و با بودن اختناقها و شکنجه ها و خطر مرگها به سرعت در سراسر کشور پخش میشد؟ بى شک از جان گذشتگى و مبارزه خستگى ناپذیر با ظلم و ظالم و دفاع سرسختانه از مظلوم، و صداقت و صراحت و شجاعت و سازش ناپذیرى این رهبر در انتخاب او به مقام رهبرى نقش داشته است، اما مطلب اساسى چیز دیگرى است، و آن اینکه نداى امام خمینى از قلب فرهنگ و از اعماق تاریخ و از ژرفاى روح این ملت بر میخاست، مردمیکه در طول چهارده قرن حماسه محمد، على، زهرا، حسین، زینب، سلمان، ابوذر و صدها هزار زن و مرد دیگر را شنیده بودند و این حماسه ها با روحشان عجین شده بود، بار دیگر همان نداى آشنا را از حلقوم این مرد شنیدند على را و حسین را در چهره او دیدند، او را آینه تمام نماى فرهنگ خود که تحقیر شده بود، تشخیص دادند. امام چه کرد؟ او به مردم ما شخصیت داد خود واقعى و هویت اسلامى آنها را به آنان باز گرداند آنها را از حالت خود باختگى و استسباع (1)

پاورقى:

1 - فلاسفه و حکما اصطلاحى دارند به نام استسباع که به فارسى آن " شیر گیر " ترجمه کرده‏اند. میگویند بعضى از حیوانات کوچک وقتى با حیوانات درنده‏اى روبرو میشوند - مثلا وقتى خرگوش با شیر مواجه مى‏شود - حالت استسباع پیدا میکنند یعنى اراده فرار از آنها سلب مى‏شود قدرت تصمیم گیرى را از دست میدهند خود باخته و مفتون مى‏شوند نقطه مقابل استسباع، ایمان به خود پیدا کردن است داستان آن صحابى فقیر را در زمان پیامبر (ص) شنیده اید که از شدت فقر نزد آنحضرت رفت تا درخواست کمک کند، پیامبر در میان جمع سخن میگفت، در ضمن صحبت اشاره کرد به اینکه اگر کسى از ما کمک بخواهد به او میدهیم، ولى هر کس بخدا توکل کند و تلاش شایسته نشان بدهد خدا به او کمک خواهد کرد صحابى فقیر اینرا که شنید از محضر پیامبر >

[صفحه: 119]

خارج کرد این بزرگترین هدیه‏اى بود که رهبر به ملت داد، او توانست ایمان از دست رفته مردم را به آنها باز گرداند و آنها را به خودشان مؤمن کند او با صراحت اعلام کرد که تنها اسلام نجات بخش شماست او جهاد اسلامى را مطرح کرد، امر بمعروف و نهى از منکر را مطرح کرد، وظیفه نوعى و دینى و بالاخره اجر و پاداش شهیدان را مطرح کرد، و مردمى که سالها این آرزو را که در زمره یاران امام حسین باشند در سر میپروراندند و هر صبح و شام تکرار میکردند «یا لیتنى کنت معکم فافوز فوزا عظیما» بناگاه خود را در صحنه‏اى مشاهده کردند آنچنانکه گویى حسین را بعینه میدیدند.

پاورقى:

> بیرون آمد. روز بعد، باز گرسنگى فشار آورد و این بار تصمیم گرفت که درخواست خود را با پیامبر در میان بگذارد باز هم مثل روز گذشته پیامبر در میان جمع همان مسئله را مطرح کرد مرد همانجا تصمیم گرفت که هر طورى شده کارى پیدا کند به خانه برگشت و از همسایه ها مقدارى طناب و تیشه امانت گرفت و به عزم هیزم کنى به بیابان رفت تا چند روز متوالى این کار را ادامه داد تا اینکه به تدریج درآمدى پیدا کرد و توانست زندگى خود را از سختى و عسرت بیرون بیاورد بعد از مدتى دوباره به سراغ پیامبر رفت و پیامبر به او فرمود: گفتم اگر کسى از ما کمک بخواهد به او میدهیم، ولى طلب کمک از خدا بهتر است و دیدى که خدا نیز دعوت تو را اجابت کرد و از فقر نجاتت داد پیامبر به این ترتیب توانست او را به یاد نیرو و امکان و استعداد خودش بیاندازد، و از این طریق او را به حرکت و تلاش وادار کند در مورد جوامع نیز همین وضع برقرار است گاهى افراد ملتها در مقابل افراد ملل دیگر حالت خودباختگى و استسباع پیدا میکنند ملت خود ما در دوران رژیم شاه چنین حالتى را داشت ملتى که به حال استسباع میافتد تمام کرامتهاى خود را فراموش میکند تا جائى که حتى به نوکرى بیگانه و تقدیم کردن ثروتهاى خود به او افتخار میکند گاهى نیز ملتها ایمان به خود را بدست مى‏آورند، تاریخ پیروزى ملتها، سرشار از این نمونه هاست حماسه پرشور مردم وطن ما، در این زمینه شاهد بسیار خوبى است ملت ما به همت و درایت امام خمینى توانست ایمان و اعتقاد به خود را دوباره بدست آورد و همین امر ضامن پیروزیش گردید.

[صفحه: 120]

مردم ما صحنه‏هاى کربلا، حنین، بدر، احد، تبوک، خیبر، و را در جلوى خویش میدیدند و همین باعث شد که به پا خیزند و از سرچشمه عشق به خدا، وضو بسازند و یک سره بانک تکبیر بر هر چه ظلم و ستمگرى است بزنند. بعنوان آخرین سؤال به نظر شما چگونه میتوان این انقلاب و دستاوردهاى آن را حفظ کرد و سیر انقلاب را هم چنان تداوم بخشید، آنچنان که اوضاع نه به حال اول برگردد، و نه به وضع نامطلوب کشانده شود؟ استاد مطهرى: بدیهى است که کار را تمام شده تلقى کردن ساده لوحى است اولا هنوز آثار رژیم سابق از بین نرفته، آن رژیم بر نوعى نهادهاى اجتماعى، نوعى فرهنگ مزدورانه، نوعى نظام و سازمان فاسد مستقر بود، و همه اینها هنوز کم و بیش مانده‏اند مردم ما هنوز در بسیارى از مسائل، شاهنشاهى و آریامهرى قضاوت میکنند پس قبل از هر چیز نوعى فرهنگ زدائى، استعمار زدائى، رفت و روب و خانه تکانى لازم است. ثانیا دستهائى در کار است تا اوضاع را به حال سابق باز گرداند و علاوه بر این دستها، گروههاى چپگرائى نیز وجود دارند که میخواهند نهضت را بسوى کمونیسم سوق دهند همراه اینها آدمهاى لائیک نیز هستند که میخواهند مانند نهضت مشروطیت و نهضت استقلال عراق و نهضت ملى ایران، پس از آنکه با قدرت روحانیت مرحله اول، یعنى براندازى رژیم را گذراندند، روحانیون را کنار بزنند و بدنام کنند و خود زمام امور را بدست بگیرند در " کتاب نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخیر " بحثى درباره آفات نهضت انجام داده‏ام که آن بحث با این سؤال شما در مورد چگونگى حفظ انقلاب

[صفحه: 121]

ارتباط مستقیم دارد از جمله آفتهائى که در آنجا ذکر کرده‏ام، نفوذاندیشه‏هاى بیگانه، کار را از میان راه رها کردن، رخنه فرصت طلبان، رخنه اطماع در دستگاه رهبرى، تجدد گرائى افراطى، ابهام طرحهاى آینده و... است اما قوى ترین حربه دفاعى این انقلاب و مؤثرترین اسلحه پیشرفت آن، ایمان ملت به نیروى خویش و بازگشت به ارزشهاى اصیل اسلام است غرب - منظور تمام ابرقدرتها است - از یک چیز وحشت دارد و آن بیدارى خلق مسلمان است اگر شرق بیدار شود و خود اسلامى خود را کشف کند، در آن صورت حتى بمب اتمى هم از پس این نیروى عظیم، این توده بپا خاسته برنخواهد آمد راه این بیدارى، آشنائى با تاریخ و فرهنگ و ایدئولوژى خودمان است. در یکى از کنفرانسها بعد از تمام شدن صحبت، دانشجوئى پرسید اگر اسلام به عنوان یک ایدئولوژى قادر بود ملت را نجات دهد و تمدنى بوجود آورد، چرا در طول چهارده قرن، چنین کارى انجام نداد؟ در جواب او گفتم به دلیل همین بیخبرى من و شما از تاریخ اسلام، همین که شما و امثال شما نمیدانند که اسلام، یکى از عظیمترین تمدنهاى تاریخ بشر را در طى پنج قرن بوجود آورده از جمله عوامل عقیم ماندن این فرهنگ است اگر ملت ما با فرهنگ اصیل خود قطع ارتباط نکرده بود، محال بود این چنین زیر بار سلطه ابرقدرتها برود تمام تلاش کشورهاى استعمارگر در بریدن و پاره کردن بندهاى وابستگى فرهنگى یک ملت به میراثهاى فرهنگى خویش است شما شاهد بودید که در جریان به اصطلاح جشنهاى دو هزار و پانصد ساله، رژیم چه تلاش گسترده‏اى را براى نفى تمدن اسلامى بکار برد در خصوص این گونه تلاشهاى رژیم ذکر موردى که براى خودم پیش آمده، بى مناسبت نیست.

[صفحه: 122]

در سالهاى گذشته آن زمان که حسینیه ارشاد به تعطیل کشانده نشده بود، اتفاق نیفتاد که در هیچ موردى موضوع سخنرانیها به روزنامه ها داده شود و آنها اعلان را چاپ نکنند جز در دو هفته‏اى که قرار شد من در مورد کتاب سوزیهاى مصر و ایران سخنرانى بکنم و تشریح کنم که داستان این کتاب سوزیها مجعول است روزى که قرار بود سخنرانى انجام شود اعلان آن به روزنامه ها داده شد اما شب که روزنامه ها درآمد، هیچکدام اعلان را چاپ نکرده بودند وقتى موضوع را پرس و جو کردیم، گفتند از بالا دستور داده‏اند در همان زمان ما نتوانستیم در کتاب " خدمات متقابل ایران و اسلام " که در دست چاپ بود جریان کتاب سوزى را بنویسیم زیرا اعلام کرده بودند که اجازه چاپ نخواهند داد رژیم سالها در میان ما تبلیغ میکرد که اسلام نه تنها تمدنى را پایه گذارى نکرد بلکه تمدنهاى گذشته را هم نابود کرد من به آن برادر دانشجو گفتم که اگر اسلام در طول تاریخ و در بدو ظهور خود هیچ تمدنى ایجاد نکرده بود، حرف شما صحیح میبود اما ما پنج قرن بر جهان سیادت علمى و فرهنگى داشتیم، تا آنجا که اروپاى امروز خود را مدیون تمدن و فرهنگ اسلامى میداند من در موضوعاتى که مورد تحقیقم بوده‏اند برایم مثل روز روشن است که فلسفه‏هاى اجتماعى اسلام، بمراتب مترقى تر از فلسفه‏هاى زندگى غربى است اقبال لاهورى، فلسفه‏اى دارد به نام فلسفه خودى و منظورش از این فلسفه بازگرداندن ملت‏هاى مسلمان به خود اسلامى خودشان است پیروزى نهضت ما در آینده بستگى به ایمان به خود و احیاى ارزشهاى اصیل اسلامى دارد اگر راه خود را بر اساس معیارهاى اسلامى دنبال کنیم و مقاصد و معایب را تنها بر اساس ضوابط اسلامى از میان برداریم و صبر و تقواى اسلامى داشته باشیم و روحیه جهاد و امر به

[صفحه: 123]

معروف و نهى از منکر اسلامى در ما زنده باشد، در آنصورت پیروزى ما قطعى خواهد بود شما نهضت فلسطین را ببینید یکى از علل پیشروى کند این نهضت اسلامى خالص نبودن آن و وجود رگه‏هاى کمونیستى در آن است در همین نهضت خودمان، شهادت جوانان مسلمان باعث اوجگیرى هر چه بیشتر نهضت میشد و در مقابل اگر کسى که کشته میشد غیر مسلمان بود حرکت نهضت کند میشد، علتش هم این بود که مردم که از عقاید این گروه دوم درباره جهان و انسان و خانواده و تا حدودى مطلع بودند، همواره این نگرانى را داشتند که مبادا با سقوط رژیم، کار بدست این گروهها و این افکار بیفتد یکى از دلایل رژیم در مارکسیست نامیدن مسلمانان مبارز، شناخت او از همین نفرت و وحشت مردم نسبت به این عقیده واندیشه ها بود امروز مسلمانان در هر کجاى جهان، باید این حقیقت را درک کنند که تنها اتکاء به نیروى خود آنها و اعتقاد به عنایت و حمایت الهى است که رهائى از قید و بند استثمار را ممکن میسازد. کمونیسم و امپریالیسم مانند دو تیغه یک قیچى هستند که گر چه در ظاهر با هم تضاد دارند، اما در واقع هر دو براى قطع یک ریشه به حرکت در میایند و این واقعیت را تاریخ معاصر به خوبى نشان داده است به گمان من وقت آن رسیده که نداى بازگشت به فرهنگ اصیل اسلامى نه تنها در جامعه ما که در سراسر کشورهاى اسلامى طنین‏انداز شود و در آن صورت دور نخواهد بود که صداى شکستن زنجیرهاى بندگى و بردگى را بشنویم و شاهد اقتدار دوباره ملل مسلمان باشیم. استاد! متشکرم از اینکه در این مصاحبه شرکت کردید. استاد مطهرى: متشکرم.

[صفحه: 124]

--------------------  نام فصل: 4 - مصاحبه دکتر سروش با استاد شهید / پیرامون جمهورى اسلامى  --------------------

مصاحبه دکتر سروش با استاد شهید

بنام خدا دکتر سروش: در اطراف جمهورى اسلامى، سؤالات گوناگون و بسیارى مطرح شده که پاره‏اى از آنها در مطبوعات هم درج گردیده است در گفتگوهائى که با جناب آقاى مطهرى داشتیم پاره‏اى از مهمترین این سؤالات با ایشان در میان گذاشته شده‏اند از جمله مسائلى که در جلسات گذشته مطرح شد، یکى این بود که آیا جمهورى اسلامى، با دمکراسى منافات دارد یا ندارد؟ و آیا قیدى بر جمهورى اسلامى زدن آنرا از دمکراتیک بودن باز نمى‏دارد؟ در جلسه حاضر سؤالهاى دیگرى را که در خصوص جمهورى اسلامى مطرح هستند، با ایشان به بحث خواهیم گذاشت. سؤال دیگرى که تا حد سؤال بالا اهمیت دارد اینست که صرف نظر از دمکراتیک بودن جمهورى اسلامى، چرا آرى یا نه را درباره جمهورى اسلامى مطرح میکنیم؟ چرا مردم را مخیر نمیکنیم که به جمهورى مطلق آرى یا نه بگویند؟ و چرا نمى‏پرسیم که آیا با جمهورى در برابر سایر روشهاى حکومتى موافقند یا نه؟ استاد مطهرى: بنده فکر میکنم که بهتر است مطلب را از نقطه دیگرى شروع کنیم و بعد از ذکر مقدماتى به پاسخ سؤال

[صفحه: 125]

شما برسیم. ابتدا باید ببینیم که آیا مردم ایران که انقلاب کرده‏اند، انقلاب اسلامى کرده‏اند یا انقلاب مطلق؟ اگر انقلاب مطلق کرده‏اند خوب، طبیعى است که بعد از انقلاب آنچیزى را هم که مردم میخواهند جمهورى مطلق است، و اما اگر مردم ایران انقلاب اسلامى کرده‏اند، در آن صورت مى‏باید سؤال رفراندم هم درباره جمهورى اسلامى باشد بنابراین پاسخ سؤال شما بر میگردد به تعیین ماهیت انقلاب ایران از اینرو لازمست اول بطور مختصر تعریف ساده‏اى از انقلاب بکنیم، بعد نظریاتى را که از جنبه فلسفى درباره انقلاب مطرح است به اجمال بررسى کنیم و در آخر به تحلیل انقلاب ایران بپردازیم. دکتر سروش: میتوانم بپرسم که این نظر شما در مورد هر انقلاب صادق است یا نه؟ یعنى اینکه اگر در جائى انقلابى رخ داد که بر آن نام دیگرى غیر از انقلاب اسلامى بتوان گذاشت، در آن صورت به نظر شما، انقلابگران آنجا، این حق را دارند که در مورد رفراندمى که میخواهند انجام دهند، به همین طریق عمل کنند؟ استاد مطهرى: مسلمان چنین حقى دارند اگر انقلاب دیگرى که اکثریت قاطع مردم در آن شرکت داشته‏اند رنگ مخصوصى داشته باشد، بدیهى است که مردم در همه پرسى‏اى که میخواهند انجام بدهند - گواینکه جواب خود را به این همه پرسى ازقبل داده‏اند - حق دارند سؤال خود را چنین مطرح کنند که: در انقلاب این چنین ما، جمهورى اینچنین آرى یا نه؟ این امر اختصاص به اسلامى بودن انقلاب ندارد. و اما در مورد تعریف انقلاب، چنین فکر مى‏کنم که انقلاب عبارت است از یک عصیان و یک طغیان در یک جامعه علیه نظم

[صفحه: 126]

حاکم مسلط بر جامعه. دکتر سروش: منظور نظم سیاسى است؟ استاد مطهرى: هر طغیانى علیه نظم موجود انقلاب است و این اختصاص به نظم سیاسى ندارد ممکن است انقلابى ادبى باشد، یعنى نویسندگان و شعرا علیه نظم ادبى موجود عصیان بکنند و آن نظم را در هم بریزند و سبک و متد دیگرى بوجود بیاورند به قول آن شاعر معروف که به انقلاب ادبى صدر مشروطیت اعتراض داشت.

انقلاب ادبى بر پا شد *** ادبیات، شلم شوربا شد

ممکن است انقلابى هنرى باشد، همانگونه که ممکن است انقلابى صنعتى و یا علمى باشد، رنسانس نمونه یک انقلاب فکرى، فرهنگى و علمى است، از اینها گذشته ممکن است انقلابى مذهبى باشد البته انقلاب مذهبى را اگر تنها از جنبه مذهبى بودن مورد توجه قرار دهیم، از آن به انقلابى علیه نظام مذهبى حاکم تعبیر مى‏شود، یعنى اینکه عده‏اى روشى در پرستشها، نیایشها، قربانى کردن ها و عبادتها دارند و بعد میایند و آنرا عوض میکنند مذهبى را بر میدارند و مذهب دیگرى را بجاى آن مینشانند، بدون آنکه در سایر نهادهاى اجتماعى تغییر و تبدیلى پیدا بشود ولى اگر از انقلاب مذهبى انقلابى نظیر نهضت صدر اسلام مورد نظرمان باشد در آنصورت مفهوم عوض مى‏شود انقلاب صدر اسلام در همان حال که انقلابى مذهبى بود، انقلابى سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و حتى ادبى هم بود خود قرآن اساس مبدأ یک ادبیات جدید شد این انقلاب فرهنگ تازه‏اى نیز به جهان عرضه کرد و بنیانگذار تمدن جدیدى در جهان شد. دکتر سروش: بنظر شما امکان دارد انقلابى مذهبى داشته باشیم که همراه با انقلاب در سایر جهات و ابعاد جامعه نباشد؟

[صفحه: 127]

استاد مطهرى: در مذهب بمعناى اعم که جامعه شناسان میگویند بله، اما در مذهبى که پیامبران راستین آورده‏اند، نه البته منظور پیامبرانى است که صاحب شریعت و کتاب بوده‏اند، به اصطلاح پیامبران اولوالعزم از زمان نوح (ع) هر پیغمبرى که آمده است و نظم مذهبى موجود را به هم ریخته، به نظم اجتماعى هم توجه داشته و در پى اصلاح آن بوده است بخصوص قرآن در این زمینه تاکید میکند که: «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط»(آیه 25 - سوره حدید) یعنى بر هم زدن یک نظم فاسد موجود و استقرار یک نظم عادلانه مطلوب، هدف همه رسالتها و نبوتها بوده، منتهى این امر در اسلام ختمیه محرزتر و مشخص‏تر است. دکتر سروش: با این که این سؤال ما را تا حدى از بحث دور میکند ولى من مایل بودم بپرسم از دیدگاه جامعه شناسانه آیا نفس وقوع یک انقلاب مذهبى خود به خود حاکى از انقلاب در سایر جهات نیست؟ صرف نظر از اینکه خود مذهب چنین هدفى داشته باشد یا نه؟ استاد مطهرى: سؤال شما بر این مبناست که آیا نهادهاى اجتماعى از یکدیگر استقلال دارند و تولد و مرگهایشان مستقل از هم است یا اینکه نه، این نهادها، رشد مستقل ندارند و بین آنها رابطه‏اى برقرار است، و در واقع یکى دیگرى را بدنبال میکشد؟ بعد هم این سؤال پیش مى‏آید که آیا معناى اینکه میگوئیم یکى دیگرى را بدنبال میکشد، این است که یکى همواره اصل است و دیگران طفیلى و تابع یا آنکه شق دیگرى در کار است؟ پاسخ این سؤال را در ادامه عرایضم روشن خواهم کرد.

[صفحه: 128]

گفتیم انقلاب یعنى طغیان و عصیان علیه نظم حاکم موجود، که در ایران ما چنین طغیان و عصیانى بوجود آمده است حال باید ببینیم، آیا این انقلاب صرفا ماهیتى اقتصادى - مادى دارد، یا تنها داراى ماهیت سیاسى است؟ یا آنکه انقلابى مذهبى است؟ البته مذهبى به معناى جامعه شناسانه - یعنى مذهبى که در ذات خودش از سایر نهادهاى جامعه جداست و اگر هم نهادهاى دیگر را به دنبال خود بکشاند به اصطلاح تبعى و طرداللباب است، یا آنکه انقلاب، انقلابى همه جانبه و کامل است که روح آنرا اسلام تشکیل داده است؟ مطلب دیگرى را هم لازمست عرض کنم که مقدمه‏اى است براى بحث اصلى ما و آن این سؤال اساسى است که بطور کلى منشا و ریشه انقلابها چیست؟ زیرا انقلاب هم نظیر هر پدیده اجتماعى دیگر از قاعده و قانون علیت و معلولیت مستثنى نیست، یعنى به تعبیر قرآن، انقلاب بر اساس یک سنت باید بوجود بیاید در پاسخگوئى به این سؤال، نظریه مشهورى وجود دارد که با ماتریالیسم تاریخى معروف است در تعریف ماتریالیسم تاریخى گفته‏اند: برداشتى اقتصادى از تاریخ و برداشتى تاریخى از اقتصاد و من اضافه میکنم که ماتریالیسم تاریخى علاوه بر اینکه برداشتى اقتصادى از تاریخ و برداشتى تاریخى از اقتصاد است، برداشتى تاریخى اقتصادى از انسان نیز هست، بدون اینکه برداشتى انسانى از اقتصاد و یا از تاریخ باشد. این نظریه بطور خلاصه مى‏گوید که ریشه انقلابها دو قطبى شدن جامعه ها است از نظر معیشت، و خود این دو قطبى شدن - تقسیم جامعه به دو طبقه مرفه و محروم - ریشه اى در کار اجتماعى و بالمال ریشه‏اى در ابراز تولید دارد، یعنى آنچه که با لذات متکامل است ابزار تولید است و ابزار تولید در هر درجه‏اى از تکامل باشد،

[صفحه: 129]

روابط حقوقى خاصى ایجاد میکند و این روابط حقوقى به دنبال خود مسائل دیگر - اخلاقى، مذهبى، فلسفى، علمى، هنرى و - بوجود میاورد در طى یک دوره ممکن است نوعى هماهنگى میان روابط تولید برقرار باشد، ولى تدریجا که ابزار تولید تکامل پیدا میکند این هماهنگى از بین میرود در نتیجه میابید این روابط به هم بخورد در خلال این بهم خوردگى هاست که مردم دو قسمت میشوند گروهى که از وضع سابق و نظامات سابق استفاده میکردند، و گروهى که محروم بوده‏اند و خود محرومیت به آنها نوعى روشن بینى و روشنفکرى داده است و سبب گردیده تا آنها طرفدار وضع جدید شوند بالاخره در نهایت امر، اختلاف منافع جامعه را به دو قطب متضاد تقسیم میکند قطب ناراضى از وضع موجود، صرفا به دلیل محرومیت و اینکه دستش از همه جا کوتاه است و نه به دلیل دیگر، به طبقه انقلابى تبدیل مى‏شود در واقع نفس محرومیت است که این طبقه را انقلابى میکند و او را به طغیان و عصیان وامیدارد و این طبقه، بر خلاف طبقه دیگر که رفاه او را سست و تنبل کرده، نو و فعال است و بالاخره در نهایت امر نیز همین طبقه نو بر طبقه کهنه پیروز مى‏شود و بنابراین از دید این نظریه علیرغم اختلافات شکلى که در انقلابات دنیا وجود دارد و مثلا یکى انقلاب علمى است، رنسانس، و یکى انقلاب مذهبى، اسلامى، و یا دیگرى انقلاب سیاسى و آزادیخواهانه، انقلاب فرانسه، و یا یکى انقلاب کارگرى است، ریشه و ماهیت همه آنها یکى است و با اصطلاح فلسفى شکلها و مظهرها مختلفند نه ماهیت ها و از دید آن نظریه، آن ماهیت ثابت در واقع کار تجسم یافته و تحول آن است این نظریه مى‏گوید که تمام خصلتهاى مادى و معنوى انسان ماخوذ از جامعه است. و در سرشت

[صفحه: 130]

انسان آنچه را که دیگران - الهیون - آنرا فطرت مینامند وجود ندارد انسان و وجدانش را جامعه بکمک عوامل بیرونى میسازد انسان همانند یک نوار خالى در درون جعبه یک ضبط صوت در مقابل یک سلسله آوازها قرار گرفته است یعنى انسان در ذات خود حالت بى تفاوتى و بیطرفى مطلق نسبت به آنچه که ضبط میکند دارد یعنى همانطور که اگر در روى نوار ضبط صوت قرآن بخوانید، قرآن ضبط میکند، و اگر موسیقى بنوازید موسیقى ضبط میکند و برایش على السویه است وجدان انسان نیز اصالتى ندارد و تابع عوامل بیرونى است بر این اساس باید حق داد و قبول کرد که استثمارگر یک نوع وجدان و قضاوت و منطق و معیار دارد و استثمار شده نوع دیگر اساسا اولى براى خودش نوعى انسان است با ماهیت مخصوص بخود و دومى انسان دیگر با ماهیت دیگر صاحبان این نظریه حتى تا این حد پیشرفته‏اند که میگویند، ماهیت انسان در طبقه اش مشخص مى‏شود یعنى بر خلاف نظر فلاسفه که انسان را یک " نوع " میدانند، از دید آقایان انسان یک مفهوم انتزاعى است و به این دلیل اومانیسم در این مکتب معنى ندارد علیرغم اینکه پیروان این مکتب دم از اومانیسم میزنند، اومانیسم بکلى مخالف اصول این مکتب است زیرا بدون پذیرش نوعیت و فطرت واصالت و وجدان انسان، اومانیسم معنى ندارد. دکتر سروش: شاید بتوانیم بگوییم که این مکتب به انسان اجتماعى نظر دارد. استاد مطهرى: انسان اجتماعى درست، ولى وقتى جامعه به دو گروه متباین و مختلف الماهیه تقسیم شد، انسانى که در طبقه اول است بکلى با انسانى که در طبقه دیگر است متفاوت خواهد بود. این دو نوع انسان همه چیزشان با یکدیگر مختلف و متفاوت است

[صفحه: 131]

و تنها اندام ظاهریشان مشابه است. ملاک نوعیت در اینجا، ابدا وجود ندارد. دکتر سروش: اینکه میفرمائید حتى افکار تابع نوع زندگى است منظور کدام دسته از افکار است آیا افکار علمى و فلسفى هم چنین هستند یا فقط افکارى که مربوط به روابط انسانها در اجتماع هستند اینگونه‏اند؟ استاد مطهرى: از نظر ما افکار اعتبارى، بدلیل اعتبارى بودنشان تابع اجتماع هستند یکى از مسائل بسیار اساسى که در فلسفه اسلامى شناخته شده و از مفاخر این فلسفه است، فرق گذاشتن بین ادراکات اعتبارى و ادراکات حقیقى است و اینکه در ادراکات اعتبارى استدلالهاى منطقى برهان و امثال اینها و حتى تعریف، جارى نیست و آنها از اصول دیگرى تبعیت میکنند و آنجا که فلاسفه اروپائى در مسئله تعریف گیر کرده و دچار یک سلسله اشکالات شده‏اند، در مسائل قرار دادى و اعتبارى است، نه در مسائل حقیقى که البته جاى بحث این مطلب اینجا نیست اما سؤال شما درباره این مکتب بود سردمداران این مکتب، همه افکار حتى مسائل ریاضى را هم تابع اجتماع میدانند ولى البته بعدها، دیگرانى که به اصطلاح، اصطلاحاتى در این مکتب کرده‏اند، فرق گذاشته‏اند میان علومى که ما آنها را علوم حقیقى میگوئیم با علومى که ما آنها را علوم اعتبارى مینامیم بنابراین اینکه این مکتب در این مورد چه اقتضا میکند یک مسئله اینست و اینکه پیشروان این مکتب در تاریخ چه گفته‏اند مسئله دیگر. دکتر سروش: اینجا چون مطلبى فرمودید که براى من حائز اهمیت بود ناچار سؤالى مطرح میکنم که متاسفانه تا حدى ما را از مطلب اصلى دور میکند و آن اینکه، تفکیک ادراکات اعتبارى از

[صفحه: 132]

ادراکات حقیقى، از چه زمانى و توسط کدام فیلسوف در تاریخ فلسفه اسلامى صورت گرفته است؟ استاد مطهرى: تا آنجا که من اطلاع دارم ریشه این تفکیک، البته بدون اینکه مسائل خوب از هم شکافته شده باشند در آثار بوعلى دیده مى‏شود متاسفانه الان به یاد ندارم که آیا فارابى هم این مسئله را مطرح کرده است یا نه؟ به هر حال با طرح مسئله عقل عملى و عقل نظرى و بعد مسئله حسن و قبح عقلى و اینکه این پسندها و ناپسندهاى عقلى در میان ملل مختلف متفاوت است و درباره آنها یک جور قضاوت نمى‏شود و اینها نباید ملاک قضاوت در مسائل فلسفى بشوند، از این زمان است که تدریجا توجه به مسئله ادراکات اعتبارى و حقیقى پیدا مى‏شود البته ممکن است که این مسئله ریشه‏اى در دوره ما قبل اسلام داشته باشد که من چون اطلاعى از آن ندارم آنرا نفى نمى‏کنم، ولى تا آنجا که اطلاع دارم توجه به این مسئله بیشتر معلول تضاد و برخورد آراء متکلمین و فلاسفه بوده است و اما در خصوص بحث اصلى این گفتگو، عرض کردم که بر اساس یک نوع فلسفه تاریخ، همه انقلابها با همه اختلاف شکلها ماهیت مادى و طبقاتى دارد در اینجا به عنوان معترضه باید به موردى اشاره کنم که منشا بسیارى از بدفهمیها شده است و آن نکته این است که بعضى از کسانى که آشنائى زیادى با مسائل اسلامى ندارند از آنجا که جهت گیرى اسلام را بسود مستضعفین دیده‏اند پنداشته‏اند که اسلام، عامل حرکت در تاریخ را نیز، همواره مستضعفان بحساب میاورد. اینها فکر کرده‏اند اینهمه که در قرآن بر حمایت از محرومان و مستضعفان تکیه شده به این معنى است که اسلام هم به جامعه دو طبقه‏اى قائل است و پرچم همه حرکتها و انقلابها را همواره بدوش

[صفحه: 133]

مستضعفین میداند. تعبیر این گروه از قرآن این است که، قطب به اصطلاح مرفه در بیان قرآن، کافر نامیده شده و قطب محروم، همان که عامل حرکت است، مؤمن، و خطاب اسلام هم تنها به همین گروه است. حال آنکه اینجا دو مسئله خلط شده‏اند اینکه جهت گیرى قرآن به حمایت از مستضعفین است، یک مسئله است و اینکه براى هدایت به سراغ چه اشخاصى میرود و مخاطبش چه افراد و گروههائى هستند مسئله دیگر البته بدون شک محرومان و مستضعفان همواره آمادگى بیشترى براى پذیرش اسلام داشته و دارند، این را تاریخ هم بخوبى نشان میدهد، و دلیلش هم واضح است، زیرا اسلام براى این گروه، هم نداى دلشان است و هم نداى عقلشان براى اینها اسلام، هم فال است و هم تماشا بمدد اسلام، این گروه هم از سعادت عدالت برخوردار مى‏شود و هم از شادى رفاه برعکس، آنها که در طبقه دیگر قرار دارند براى پاسخ گویى به نداى اسلام، باید پا روى منافع خود بگذارند و از زیر خروارها سنگینى گناه و فساد بیرون بیایند اینجا باید دید که آیا اسلام چنین هنرى دارد؟ البته هنر مال اسلام نیست مال انسان است، فطرت انسانى چنین اقتضا میکند حتى آن محرومى که به اسلام روى میاورد، در درجه اول به دلیل داشتن فطرتى زلال و صاف است و اینکه او عدالت را به عنوان یک ارزش طلب میکند، و فطرت آرمانخواهى، او را به سمت آن میکشاند، نه فقط امیال حیوانى و میل به پر کردن شکم. البته من منکر این نیستم که در دنیا جنگ طبقاتى وجود دارد جنگ مرفه و محروم، استثمارگر و استثمار شده، در دنیا فراوان دیده مى‏شود اما این جنگ جنگى مقدس نیست زیرا همان ارزشى که استثمارگر در این جنگ دارد از آن نظر که صرفا براى منافعش جنگ

[صفحه: 134]

میکند، استثمار شده نیز دارد براى او نیز این نبرد، نبرد انسانى نیست هیچ آرمان متعالى در آن مطرح نیست گذشته از جنگهاى سیاسى، که غرورها و جاه طلبیها، مسبب آن هستند، جنگهائى با انگیزه‏هاى علمى و فرهنگى که ناشى از غریزه حقیقت جوئى انسان است نیز در دنیا وجود دارد اما از نظر قرآن، نهضتهاى مقدس نهضتهائى است که در آنها جنگ میان حق و باطل درگیر شده است حق از آن نظر که حق است نه از آن نظر که تامین کننده منافع است باطل از آن نظر که باطل است و پوچ و مانع رشد و پیشرفت و تکامل انسان، نه از آن نظر که بر ضد منافع این گروه یا آن گروه است. البته این را هم عرض بکنم که رفتن به دنبال حق، خود نوعى کمال است، یعنى این کار در آن واحد میتواند دو شکل متفاوت داشته باشد این نکته را بعنوان توضیح مطلب بالا توى پرانتز عرض میکنم که از وقتى که هنوز یک بچه بحساب میامدم، همواره میدیدم که براى بعضى از افراد این شبهه پیدا مى‏شود که چرا حضرت زهرا با آن مقام عصمت و قداست، خود را درگیر مسئله فدک کرد حضرت زهرائى که در حقشان گفته‏اند: «و یطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیما و اسیرا انما نطعمکم لوجه الله»(1) (آیه 8 سوره دهر) چرا حضرت خود را در این مسئله وارد کرد بعد در اینجا متوجه شدم که دو موضوع از هم تفکیک نشده‏اند، رفتن دنبال حق مطلوب بخاطر نجات دادن آن حق یک مسئله است، که یک ارزش بسیار عالى بحساب میاید، و رفتن به این دلیل که گرسنه مانده‏ام و میخواهم شکمم را سیر کنم، یعنى صرفا انگیزه حیوانى دارم مسئله

پاورقى:

1 - و بر دوستى خدا بفقیر و اسیر و یتیم طعام مى‏دهند و گویند ما فقط براى رضاى خدا بشما طعام مى‏دهیم...

[صفحه: 135]

دیگرى است. یک وقت من حق خودم را به دیگرى ایثار میکنم این بسیار عالى و داراى ارزش است اما یکوقت دیگرى حق مرا بزور میگیرد اینجا اگر براى احقاق حقم تلاش نکنم و بگویم اشکالى ندارد ایثار کردم، یک کار ضد اخلاقى و ضد ارزش انجام داده‏ام براساس نظریه دومى که تلویحا به آن اشاره کردم، یعنى همان نظریه‏اى که در قرآن مطرح است، اساسا روانشناسى انسان بر جامعه شناسى او مقدم است یعنى انسان دوگونه وجدان دارد، وجدان فطرى و وجدان اکتسابى. انسان قسمتى از وجدان خودش را از جامعه میگیرد ولى این وجدان انسانى او و ریشه‏هاى انسانى وجدانش، در سرشت او نهاده شده است، که قرآن روى این موضوع بسیار تکیه میکند: «و نفخت فیه من روحى»(1) یعنى قبل از آنکه انسان از جامعه خودش تاثیر بپذیرد یک جنبه ماورائى خدائى و متعال در وجودش بطور بالقوه موجود است این جنبه همچون بذرى آماده رشد است انسان نوار خالى نیست که بخواهد از بیرون پر بشود بذرى است که براى رشدش نور و حرارت میخواهد یعنى در ذات انسان، بطور بالقوه استعداد تکامل و پیشرفت هست انسان در ذات خود یک موجود دو قطبى است هم انسان است و هم حیوان هر اندازه که جنبه حیوانى در یک فرد تضعیف شود، انسان بیشتر به سمت مقام استقلال و انسانیت پیش میرود میدانید که از خواص تکامل یکى این است که موجود به هراندازه که کاملتر مى‏شود، نیازش به محیط کاهش پیدا میکند یعنى اینکه، تسلط محیط بر او کمتر و تسلط او بر محیط بیشتر مى‏شود.

پاورقى:

1 -... و در آن از روح خویش بدمم... (قسمتى از آیه 29 سوره حجر).

[صفحه: 136]

تسلط یک گیاه بر محیط، از تسلط یک جماد بیشتر است و تسلط حیوان بیشتر از گیاه و انسان، بیشتر از حیوان در میان انسانها نیز تسلط انسانهاى حق جو و حق طلب و به آرمان رسیده بیشتر از انسانهاى عادى است. دکتر سروش: آیا عقیده و ایدئولوژى انسان به آرمان رسیده، ضرورتا از روابط اجتماعى برنمى‏خیزد که معلول مستقیم آن باشد؟ استاد مطهرى: نه، اینطور نیست که معلول صد در صد آن روابط باشد انسان معیارهائى دارد که آن معیارها، ایدئولوژى او را مشخص میکنند که البته این بحث جداگانه ایست و بسیار به درازا میکشد این همان مسئله ایست که در قرآن بعنوان فى سبیل الله مطرح مى‏شود. «قد کان لکم آیة فى فئتین التقتا، فئة تقاتل فى سبیل الله و اخرى کافرش»(آیه 13 - آل عمران) در راه خدا، یعنى در راه آرمان، در راه ایمان انسان وابسته به عقیده و وابسته به ایدئولوژى، قهرا از قید جبرهاى محیط آزاد است انسان وابسته به ایمان، وارسته از محیط است جبر محیط اجتماعى و جبر محیط درونى یعنى حیوانیت و یا به تعبیر مذهب، هواى نفس بر او مسلط نیست این چنین انسانى در مقابل انسان حیوان صفت، سر در آخور منفعت طلب، جاه طلب و مغرور، صف جداگانه اى تشکیل میدهد به این ترتیب است که دو قطبى بودن ذاتى انسان، منجر به دو قطبى بودن جامعه هم مى‏شود این دو قطب، انسانهاى به کمال رسیده و انسانهاى در حیوانیت فرو رفته هستند. جنگ حق و باطل همواره در میان این دو گروه رخ میدهد تکامل تاریخ، بسوى وابستگى عقیده و آرمان و ایدئولوژى و وارستگى از محیطهاى بیرونى و درونى و طبیعى و اجتماعى و همه

[صفحه: 137]

اینهاست. اما معناى این وارستگى این نیست که انسان، رابطه‏اى با این محیطها نخواهد داشت اشتباه نشود، وارستگى به این معنى است که انسان، دیگر تابع محیط نیست، بلکه محیط تابع اوست هر چه انسان کاملتر مى‏شود، کفه رابطه متقابل بسود انسانیت میچربد و بقول قدماى خودمان، عقل حاکم بر نفس مى‏شود. از نظر علمى هم وضع به همین گونه است انسان همواره با طبیعت رابطه دارد، نمى‏تواند رابطه اش را با طبیعت قطع کند، اما انسان هر چه جاهلتر است، طبیعت بر او مسلط است، و هر چه به کمال علمى بیشترى میرسد رابطه نه تنها قطع نمى‏شود، بلکه بیشتر هم مى‏شود، منتها جهت آن تغییر میکند و در جهت تسلط انسان بر طبیعت سیر میکند. دکتر سروش: من گمان میکنم آنچه را که گفتید، مى‏شود به این شکل طرح کرد که آیا جامعه شناسى در برابر روانشناسى خود مختارى دارد یا روانشناسى در برابر جامعه شناسى؟ به تعبیر دیگر اگر بخواهیم به زبان علمى سخن بگوئیم، آیا قوانین جامعه شناسى و روابطى که در جامعه بین مردم حاکم است به قوانین روانشناسى تحویل پذیرند یا بالعکس آنچه که از روان انسانها بر میاید به قوانین جامعه شناسى تحویل پذیر است؟ استاد مطهرى: این بحث با آنکه بحث بسیار ضرورى و حساسى است اما ما را از موضوع اصلى دور مى‏کند اینست که با اجازه شما بر مى‏گردیم بر سر بحث اصلى، یعنى تعیین ماهیت انقلاب اسلامى ایران و پاسخ به این سؤال که آیا این انقلاب یک انقلاب اسلامى است یا نه؟ خود انقلاب ایران، میتواند معیار مناسبى براى این بحث باشد، یعنى اینکه ما نمیخواهیم انقلاب اسلامى ایران را بر اساس نظریه‏هاى

[صفحه: 138]

موجود توجیه کنیم، بعکس میخواهیم صحت و سقم آن نظریه ها را بر اساس این انقلاب بررسى کنیم و محک بزنیم. دکتر سروش: حقیقتا روش علمى هم همین است ابتدا فرضیه را میگیریم و بعد آنرا تست میکنیم. استاد مطهرى: در ایران انقلابى رخ داده است که همه معادلات را بهم ریخته، حسابهاى به اصطلاح علمى و جامعه شناسانه را نقش بر آب کرده است کسى باور نمیکرد که انقلابى رخ بدهد که خاستگاه آن مساجد باشد، در حالیکه هیچ تشکیلاتى هم در میان مردم وجود نداشته باشد و مردم هیچ نوع تمرین حزبى و انقلابى هم نداشته باشند به هر حال میبینیم که غربیها هم این انقلاب را پدیده نو ظهورى میدانند. دکتر سروش: فکر نمیکنید به این دلیل باشد که چون رژیم سابق همه درها را بروى مردم بسته بود، ناچار مردم نیز ناگزیر بودند که تنها از طریق مسجد حرفهایشان را بزنند و اقدام کنند. استاد مطهرى: درست است که مردم از طریق مسجد حرفهایشان را زدند اما اینجا بناچار بحثمان میرسد به بررسى این که مردم چه حرفى براى گفتن داشتند و پاسخ به این سؤال بر مى‏گردد به تحلیل ماهیت انقلاب ایران این انقلاب را از دو راه میتوانیم تحلیل کنیم یکى اینکه ببینیم این انقلاب را چه کسانى به پیش بردند؟ پرچم این انقلاب را چه کسانى به دوش گرفتند؟ آیا یک طبقه بدوش گرفت یا همه مردم؟ آیا انقلاب گسترده بود یا اختصاص داشت به یک گروه؟ و آیا اگر فرض کنیم یک گروه پیشتاز در اینجا وجود داشت که سایر گروهها را به دنبال خود میکشید آن گروه پیشتاز کدام گروه بود؟ فکر میکنم تردیدى در این جهت نیست که این انقلاب یک انقلاب گسترده بود و فراگیر، و شامل همه گروهها

[صفحه: 139]

و طبقات آتشى بود که از یک نقطه روشن شد، ولى آتشى که نظام سوز بود و تدریجا در همه نهادهاى اجتماعى اثر گذاشت حتى گروههائى که عامل اصلى طبقه حاکمه به حساب نمیامدند ولى در خدمت طبقه حاکمه بودند، از قبیل طبقات پائین ارتش، آنها نیز از جان و دل در خدمت انقلاب به فعالیت پرداختند کار به آنجا رسید که یک مقام عالى ارتشى وقتى که میخواست به محل کار خود برود با ده مستحفظ میرفت و تازه در را هم به روى خودش قفل میکرد اینها دیگر حتى از گماشته‏هاى خودشان هم وحشت داشتند. گستردگى انقلاب آنچنان بود که هیچکس نمیتواند آن را متعلق به یک گروه خاص بداند، همه طبقات و گروهها، مشتاقانه در آن شرکت کردند حتى گروههاى به اصطلاح مستضعف و محروم که در تظاهرات و اعتصابات شرکت میکردند، اصرار داشتند بگویند تظاهرات ما، اعتصابات ما، بخاطر حقوق و کمى مزد نیست اینها براى خود ننگ و عار میدانستند که بگویند انقلاب ما، جنبه رفاهى و مادى دارد، یا فقط براى این است که شکممان سیر بشود، میگفتند ما براى عدالت میجنگیم در سایه عدالت شکم همه سیر مى‏شود، شکم ما هم سیر خواهد شد. راه دیگر تحلیل انقلاب، بررسى ریشه‏هاى آن است براى شناخت ریشه‏هاى انقلاب، باید بخصوص تاریخ پنجاه ساله، بلکه صد ساله اخیر را به خوبى تحلیل کنیم یکى از این ریشه ها، استبداد خشنى بود که در این مدت بر جامعه ما حاکم بود عامل دیگر استعمار بود، که اخیرا به صورت نامرئى در آمده بود - استعمار نو - ولى البته چشمهاى بینا میدیدند که علیرغم یک سلسله اصلاحات ادعائى، روز به روز شکافهاى طبقاتى بیشتر مى‏شود در کنار این عامل آن عوامل تعیین کننده‏اى که همه عوامل دیگر را در بر گرفت

[صفحه: 140]

و توانست همه طبقات را بطور هماهنگ در مسیر واحدى منقلب بکند، جریحه دار شدن عواطف اسلامى این مردم بود مردم میدیدند مقررات اسلامى، عملا چگونه دارد نقض میگردد مردم میدیدند که به عنوان مبارزه با لغتهاى بیگانه، با ادبیات فارسى، تنها به این دلیل که اسلامى است، مبارزه مى‏شود... دکتر سروش: متاسفانه فرصت بسیار کمى باقیمانده است، فکر میکنم موقع نتیجه گیرى باشد، گرچه هنوز به همه مقدمات پرداخته نشده است. استاد مطهرى: بسیار خوب بحث را جمع میکنم ولى ناقص عرض کردم که جریحه دار شدن عواطف اسلامى، عامل اصلى هماهنگ کننده نیروهاى مردم بود به قول یکى از اساتید ادبا، که در تاریخ دوره مغول تخصص دارد، در بررسى تاریخ دوره مغول آدم میبیند که مغولان همه جا را ویران کردند، اما مردم نمیگویند ایران از دست رفت بلکه همه جا میگویند اسلام از بین رفت یعنى براى مردم ایمان، عزیزتر از وطن بود و این از جمله مواردى است که براى غربیها، فهمش دشوار و شاید غیر ممکن باشد در همین انقلاب خودمان شاهد بودید که با وجود همه فشارها و تعدى ها آن کبریتى که آتش به خرمن انقلاب انداخت، مقاله‏اى بود که علیه رهبر مذهبى محبوب مردم نوشته شده بود. مسئله بسیار مهمى که نقش تعیین کننده در تحلیل انقلاب ایران دارد و من بسیار متاسفم که نتوانستم در این جلسه درباره اش بحث کنم مسئله رهبرى انقلاب است، که انشاء الله در فرصت دیگر آنرا مطرح خواهم کرد. دکتر سروش: خیلى متشکرم.

[صفحه: 141]

--------------------  نام فصل: 5 - سخنرانى در مسجد فرشته / عدالت اجتماعى  --------------------

" سخنرانى در مسجد فرشته " آینده انقلاب ایران

در این مقاله چهار سخنرانى از مجموع نه سخنرانى که استاد شهید در مسجد فرشته در فروردین ماه پنجاه و هشت ایراد کرده‏اند، گردآورى شده است سخنرانى‏هاى باقى مانده بدلیل اشتراک موضوع، در سایر مقالات بصورت پا نوشت یا ضمیمه و یا احیانا در متن مورد استفاده قرار گرفته‏اند.

[صفحه: 142]

بنام خدا

" 1 " عدالت اجتماعى

در جلسات گذشته درباره سه رکن اصلى بقاء و تداوم انقلاب اسلامى ایران، یعنى عدالت اجتماعى، استقلال و آزادى، و معنویت اسلامى به اجمال و اختصار توضیح دادم امشب درباره رکن اول، یعنى عدالت اجتماعى، نکات بیشترى را بیان خواهم کرد. میدانیم که در تاریخ اسلام در همان نیمه اول قرن اول هجرى یک انقلاب عظیم اسلامى رخ داد مقصودم انقلابى است که در آخر دوره خلافت عثمان صورت گرفت عثمان براى اولین بار در دنیاى اسلام یک رژیم مبتنى بر اشرافیت بر قرار کرد که بر خلاف اصول اسلامى و حتى بر خلاف سیره خلفاى قبل از خودش بود و او این کار را علیرغم قولى که در زمان بیعت به مردم داده بود و متعهد شده بود، بر خلاف سیره خلفاى گذشته عمل نکند، انجام داد باب حیف و میل اموال عمومى در زمان عثمان باز شد نکته‏اى که على (ع) در ضمن یکى از خطبه ها به آن اشاره میفرماید و مى‏گوید من به این دلیل مسئولیت خلافت را پذیرفتم که مردم به دو گروه سیر سیر و گرسنه گرسنه تقسیم شده بودند، در واقع اشاره به اثر سوء سیاست دوره عثمان است یکى از نقطه ضعفهاى اساسى عثمان قوم و خویش بازى او

[صفحه: 143]

بود، آنهم قوم و خویشى که در دوره جاهلیت با گونه‏اى از اشرافیت خو گرفته بودند عثمان اولا نظام به اصطلاح اقطاعى را رایج کرد یعنى قسمتهائى از اموال عمومى را به کسانى که یا از خویشاوندانش بودند و یا از دوستان و طرفدارانش، بخشید دیگر اینکه از بیت المال بخششهاى فوق العاده بزرگى انجام داد و به اصطلاح امروز پرداختهایش بر حسب ارقام نجومى بود به این ترتیب در عرض ده، دوازده سال، ثروتمندانى در جهان اسلام پیدا شدند که تا آنزمان نظیرشان دیده نشده بود از نظر سیاسى هم باز پستها و مقامات در میان همان اقلیت تقسیم میشد و میچرخید. کم کم اعتراضها از هر گوشه و کنار شروع شد. از شهرستانهاى مختلف مردم شروع کردند به اعتراض و انتقاد و مهاجرت به مدینه براى نشان دادن نارضائى خود و چون اعتراضهاى لفظى و کتبى به نتیجه نرسید، در نهایت امر مردمى که از شهرستانهاى مختلف بالاخص از کوفه و مصر به عنوان شاکى و معترض آمده بودند، با همکارى مردم خود مدینه دست به قیام مسلحانه علیه سومین خلیفه مسلمین زدند عثمان تا آخرین لحظه مقاومت کرد، اما بالاخره به دست انقلابیون از پا در آمد. در زمان حیات عثمان، تنها کسى که انقلابیون او را قبول داشتند و عثمان هم گاهى او را قبول میکرد و گاهى رد، حضرت على (ع) بود که نقش رابط را میان انقلابیون و عثمان عمل میکرد على (ع) همواره عثمان را نصیحت میکرد که دست از روشش بردارد و به خواسته‏هاى مردم جواب مثبت بدهد و افراد فاسدى را که در اطرافش هستند کنار بگذارد در رأس این اطرافیان فاسد مروان بن حکم قرار داشت مروان و پدرش را پیامبر (ص) چون وجودشان را خطرناک تشخیص داده بود به خارج از مدینه تبعید کرده بود و

[صفحه: 144]

فرموده بود اینها نباید به مدینه بیایند زیرا که ایجاد فتنه خواهند کرد در زمان ابوبکر، عثمان از او خواست که اجازه دهد آنها به مدینه باز گردند ابوبکر قبول نکرد و گفت کسانى را که پیامبر آنها را تبعید کرده، من اجازه نمیدهم بر گردند در زمان عمر نیز، عثمان از او درخواست کرد تا اجازه برگشت آنها را بدهد عمر نیز قبول نکرد و بالاخره وقتى خود عثمان به خلافت رسید نه تنها به آنها اجازه داد که به مدینه بیایند، بلکه مروان حکم را به عنوان شخص دوم حکومت اسلامى تعیین کرد و همین شخص بود که منشاء بسیارى از نارضائیها شده بود. در زمان خلافت عثمان، على (ع) مکرر به او تذکر داده بود که مروان را بیرون کند او نیز گاهى قول میداد و بعد دوباره زیر قولش میزد عثمان آنقدر عهد شکنى کرد و آنقدر تعلل و تسامح به خرج داد و آنقدر به خواست مردم بى اعتنائى کرد تا اینکه بالاخره انقلابیون به خانه اش حمله کردند و او را به قتل رساندند بلافاصله بعد از کشته شدن عثمان، همه مردم از کوچک و بزرگ، زن و مرد، پیر و جوان، عرب و غیر عرب، به در خانه على (ع) هجوم آوردند و یکصدا اعلام کردند یگانه شخصیت لایق خلافت اسلامى اوست و او باید خلافت را بپذیرد. حضرت على (ع) جریان دعوت مردم را در ضمن یکى از خطبه‏ها شرح داده است. نکته جالبى که از بیانات على استنباط میشود این است که انقلاب مسلمانان در آن هنگام نظیر انقلاب امروز ایران، یک انقلاب همگانى بود یعنى نه تنها فقرا بلکه ثروتمندان نیز انقلاب کرده بودند نه تنها مردها بلکه زنها نیز، نه تنها عربها، بلکه ایرانیها، مصریها، حجازیها، همه و همه در انقلاب شرکت کرده بودند على (ع) از قبول خلافت امتناع میکند براى اینکه به آنها

[صفحه: 145]

بفهماند مسئله فقط رفتن عثمان نیست خیال نکنند عثمان رفته و کار تمام شده است بخصوص افرادى که در زمان عثمان بهره مند شده بودند خیال میکردند با رفتن عثمان و آمدن على (ع) بنانیست در بنیاد وضع اجتماعى تغییرى حاصل شود، على (ع) به مردمى که براى بیعت با او آمده بودند فرمود (1): " افقها بسیار تیره شده و مه و غیم همه جا را فرا گرفته است درست همانگونه که در فضاى مه آلود برد دیدها کم میشود، اکنون نیز که افق مسائل اجتماعى تیره و تار است، عقلها نمیتوانند عمق مسائل را بیابند میگویند على بیاید، ولى گوئى فکر نکرده‏اند اگر على بیاید چه باید بکند و چه خواهد کرد راه مستقیم ناشناخته مانده و مردم راه اسلام را فراموش کرده‏اند از نو میباید راه اسلام را به مردم نشان داد مردم به بیراهه رفتنها عادت کرده‏اند من تا به دعوت شما پاسخ نگفته‏ام، تنها یک تکلیف دارم اما اگر به این دعوت پاسخ بگویم و خلافت را بپذیرم با شما آنچنان رفتار خواهم کرد که خود میدانم " و بعد حضرت اشاره میکند به مردمى که بدون استحقاق پستها را اشغال کرده بودند و بدون استحقاق ثروتها را جمع آورده بودند، و مى‏گوید: " تمام ثروتهائى را که در زمان عثمان از مردم به نا حق گرفته شده است همه را مصادره خواهم کرد اگر چه با آن ثروتها زن گرفته باشید و آنها را مهر زنان خود قرار داده باشید " آنگاه حضرت به نکته بسیار عجیبى اشاره میکند میفرماید: ان فى العدل سعة در عدالت ظرفیت و گنجایشى است که در چیز دیگرى نیست گویا در آن هنگام عده‏اى از باب نصیحت به حضرت میگفتند، اگر شما به این صورت عمل کنید، عده‏اى ناراضى و ناراحت میشوند. على در جوابشان این

پاورقى:

1 - در این قسمت مضمون خطبه نود و یک آن حضرت که در هنگام بیعت ایراد فرمودند بیان شده است.

[صفحه: 146]

کلام لطیف را فرمود که: «ان فن العدل سعة " اگر ظرفى باشد که همه گروهها و همه افراد را در خود بگنجاند و رضایت همه را بدست آورد، آن ظرف عدالت است اگر کسى با عدالت راضى نشد ظلم او را راضى نمیکند یعنى خیال نکنید آن کسانیکه از عدالت ناراضى میشوند اگر من عدالت را کنار بگذارم و بجاى آن ظلم را انتخاب کنم، آنها راضى خواهند شد نه اگر من بخواهم حرص او را ارضاء کنم او باز هم حریصتر میشود مرز، همان عدالت است اشتباه است که مرز عدالت را بنفع کسى بشکنم تا او راضى بشود. امیر المؤمنین صراحت به خرج داد سیاست او صریح بود نمیخواست کارى را که میخواهد بکند در دلش مخفى نگه دارد و بگوید فعلا حرف صریحى نزنم تا این مردم که امروز آمدند و با ما بیعت کردند، خیال کنند که این نظم موجود، همانطورى که هست حفظ میشود ولى بعد که روى کار سوار شدیم برنامه هائى را که میخواهیم اجرا میکنیم در نگاه على معناى این عمل اغفال است بهمین جهت است که بالصراحه اعلام میکنداى کسانیکه امروز با من بیعت میکنید، بدانید که من شما را اغفال نمى‏کنم، برنامه حکومتى من چنین است. با اعلام این برنامه از همان روزهاى اول مخالفت با حکومت على (ع) آغاز شد اولین مخالفت رسمى در شکل جنگ جمل متجلى گردید طلحه و زبیر، دو شخصیت خدمتگزار اسلام در زمان پیامبر بودند ولى در دوره عثمان بدلیل وضع مخصوص دستگاه خلافت و رشوه‏هاى کلانى که عثمان به آنها میداد، به صورت ثروتمندان بزرگى در آمده بودند و حالا اینها میدیدند که على قصد مصادره اموالشان را دارد زبیر که هر وقت بیت المال تقسیم میشد، سهمش از ده، بیست هزار دینار کمتر نبود، حالا میدید على موقعى که بیت المال را

[صفحه: 147]

تقسیم مى‏کند، براى او سه یا چهار دینار میدهد، و همان مقدار هم به غلام او و این مسئله البته براى زبیر قابل تحمل نبود براى طلحه نیز وضع به همین منوال بود به این ترتیب ایندو مقدمات جنگ جمل را فراهم کردند. بدنبال جنگ جمل، جنگ صفین بپا شد معاویه که از بستگان عثمان بود، حدود بیست سال فعال مایشاء و حاکم مطلق منطقه سوریه بود و در این مدت توانسته بود پایه‏هاى حکومتش را به‏اندازه کافى مستحکم کند على (ع) بعد از بیعت فرموده بود من به هیچ وجه حاضر نیستم پاى ابلاغ معاویه را امضاء کنم و او باید بر کنار شود مصلحت اندیشان میگفتند آقا بطور موقت هم که شده مدتى او را بر سر کار نگه دارید فرمود هرگز این کار را نمیکنم و به دنبال این پاسخ، معاویه جنگ صفین را به راه انداخت. بدنبال جنگ صفین جنگ خوارج بر پا شد، که ماجرایش را همه کم و بیش میدانید نتیجه این شد که در مدت چهار سال و چند ماه خلافت على به علت حساسیتى که حضرت در امر عدالت داشت، دائما در حال مبارزه بود و آنى راحتش نمیگذاشتند او حکومت را براى اجراى عدالت میخواست و همین شدت عدالتخواهى بالاخره منجر به شهادتش در محراب شد. دوره خلافت براى على (ع) از تلخترین ایام زندگى او به حساب میاید، اما از نظر مکتبش او موفق شد بذر عدالت را در جامعه اسلامى بکارد اگر على (ع) بجاى آن دوره کوتاه، بیست سال خلافت میکرد در حالیکه نظام زمان عثمان همچنان باقى مى‏ماند امروز نه اسلام باقى مانده بود نه على (ع)، نه نهج البلاغه و نه اسمى از عدالت اسلامى على هم خلیفه‏اى میشد در ردیف معاویه. روش على (ع) بوضوح بما میاموزد که تغییر رژیم سیاسى و تغییر

[صفحه: 148]

و تعویض پستها و برداشتن افراد ناصالح و گذاشتن افراد صالح به جاى آنها بدون دست زدن به بنیادهاى اجتماع از نظر نظامات اقتصادى و عدالت اجتماعى، فایده اى ندارد و اثر بخش نخواهد بود به على (ع) میگفتند قانون که عطف بماسبق نمى‏کند شما هر کارى میخواهید بکنید، بکنید ولى از امروز به بعد میخواهى رعایت عدالت بکنى، رعایت مساوات بکنى بسیار خوب، ولى از امروز آنچه که در زمان خلیفه پیشین صورت گرفته است مال سابق است و ارتباطى به دوران حکومت شما ندارد. و على (ع) در جواب همه این به اصطلاح نصیحتها میفرمود: نخیر، قانون الهى عطف بما سبق مى‏کند، «ان الحق القدیم لا یبطله شیئى» حق کهنه را چیزى نمیتواند باطل کند وقتى بر من ثابت است حق این است و باطل آن، ولو سالها از روى آن گذشته فرقى نمى‏کند، من باید حق را به موضع اصلیش بر گردانم. در مورد وضع آینده انقلاب اسلامى خودمان یکى از اساسى ترین مسائل، همین مسئله عدالت اجتماعى است در اینمورد این سؤال اساسى مطرح است که از عدالت اجتماعى اسلام چه برداشتى داریم، چون برداشتها در مورد عدالت اجتماعى بسیار متفاوت است یک عده تصورشان از عدالت اجتماعى این است که همه مردم در هر وضع و شرایطى هستند و هر جور در جامعه عمل میکنند و هر استعدادى دارند، اینها باید عینا مثل یکدیگر زندگى کنند از دید این دسته عدالت اجتماعى به این معنى است که مثلا اگر لباس میپوشیم، لباس همه باید یکسان باشد اگر شما لباس از پارچه پشمى میپوشم، شما هم باید پارچه پشمى به تن کنید از دید این دسته همه افراد در واقع نوعى جیره بندى میشوند. همه

[صفحه: 149]

باید به‏اندازه استعدادشان کار کنند ولى هر کس به‏اندازه احتیاجش باید درآمد داشته باشد ممکن است استعداد من نصف استعداد کار شما باشد، ولى من دو برابر شما عائله داشته باشم از این جهت من باید دو برابر شما درآمد داشته باشم این برداشت از عدالت اجتماعى، " اجتماعى " محض است یعنى فقط روى جامعه فکر مى‏کند براى فرد فکر نمى‏کند فرد در این بینش اصالتى ندارد فقط جامعه وجود دارد، جامعه کار مى‏کند و جامعه باید خرج کند. نوع دیگر برداشت از عدالت اجتماعى، برداشتى است که روى فرد و اصالت و استقلال او فکر مى‏کند این نظر مى‏گوید: باید میدان را براى افراد بازگذارد و جلوى آزادى اقتصادى و سیاسى آنها را نباید گرفت هر کس باید کوشش کند ببیند چقدر درآمد میتواند داشته باشد و آن درآمد را به خود اختصاص دهد دیگر به فرد مربوط نیست که سهم دیگرى کمتر است یا بیشتر البته جامعه در نهایت امر باید براى آنکه افراد ضعیف باقى نمانند، از طریق بستن مالیات بر اموال افراد غنى زندگى افراد ضعیف را در حدى که از پا در نیایند تامین کند. اینجاست که میان دو مسئله مهم، یعنى عدالت اجتماعى از یک سو و آزادى فرد از سوى دیگر، تناقضى بوجود میاید البته اینجا منظور آزادى فعالیت اقتصادى همراه با آزادى عملکرد سیاسى است اگر بنا شود عدالت اجتماعى آنگونه باشد که در آن فقط جمع مطرح باشد و بس، آزادى فرد را لااقل در بخشى از آن باید مدفون تلقى کرد و اگر آزادى اقتصادى بخواهد محفوظ بماند، دیگر عدالت اجتماعى با مفهومى که گروه اول انتظار دارد، عملى نخواهد بود. در دنیاى امروز گرایش به یک حالت حد وسط پیدا شده است، شاید به تقریب بتوان گفت در این زمینه در کنار دو دنیاى کمونیزم

[صفحه: 150]

و کاپیتالیزم، دنیاى سومى درشرف تولد است که میتوان آن را نوعى سوسیالیزم (1) نامید این گرایش تازه میخواهد آزادى افراد را محفوظ نگه دارد، و از این رو مالکیت خصوصى را در حد معقولى میپذیرد و هر مالکیتى را مساوى با استثمار نمیداند و حتى مى‏گوید عدالت اجتماعى در شکل اول خودش نوعى ظلم است، زیرا از آنجا که محصول کار هر کس به خودش تعلق دارد، وقتى بیایند به زور نیمى از محصول یک فرد را، ولو به دلیل اینکه خرج دیگرى بیشتر است از او بگیرند، این امر خود عین بیعدالتى است استثمار در هر شکلش غلط است اگر من شما را بکار گماشته باشم و قسمتى از محصول کار شما را بخود اختصاص بدهم شما را استثمار کرده‏ام و این ظلم است اما اگر من به میل خودم از مال و حاصل دسترنج خودم به دیگرى بدهم این عین انسانیت و رشد یافتگى است سرمایه دارى از آن جهت محکوم است که در بطن خود استثمار را پرورش میدهد سرمایه دارى تمام بهره را به سرمایه اختصاص میدهد و این امر ایجاد نا برابرى مى‏کند. به این ترتیب شعار این گرایش جدید این است که: بیائید راهى اتخاذ کنیم تا بتوانیم جلو استثمار را بکلى بگیریم بدون اینکه شخصیت، اراده و آزادى افراد را لگدکوب کرده باشیم کوشش کنیم انسانها به حکم رقاى انسانیت، به حکم معنویت و شرافت روحى و درد انسان داشتن، خود مازاد مخارج خود را به برادران نیازمند شان تقدیم کنند نه اینکه دارائیشان را به زور از آنها بگیریم و به دیگران بدهیم این‏اندیشه که تعبیر غربى آن سوسیالیزم اخلاقى است چیزى است که اسلام همیشه در پى تحقق آن است اما بر خلاف

پاورقى:

1 - تفاوت این نوع سوسیالیزم، با کمونیزم که آنهم خود را سوسیالیزم مینامد، این است که این سوسیالیزم به اصطلاح دمکراتیک و انقلابى و اخلاقى است.

[صفحه: 151]

مکاتب غربى، راه حلهاى عملى رسیدن به آن و نیز شیوه استقرار آنرا در جامعه بدقت مشخص و معلوم کرده است. حدیثى از امام موسى بن جعفر علیه السلام به این مضمون نقل شده است حضرت از مردى سؤال کردند میزان اخوت و برادرى اسلامى در میان شما در چه حد است؟ جواب داد: «على افضل ما یکون» بعالیترین درجه فرمود: آیا به این حد است که مثلا یک برادر که روزى محتاج شد بیاید در مغازه برادرش، دست ببرد و از صندوق او هر چقدر احتیاج دارد بردارد و صاحب پول احساس ناراحتى نکند؟ گفت نه، اینطور نیست فرمود: پس چگونه گفتى در حد اعلا حد اعلا آنست که در حالیکه جیبها دو تا هستند، جیب هر کدام براى دیگرى نظیر جیب خودش باشد و به عکس اگر این شیوه بر قرار شد همان اخوت اسلامى است که اسلام بدنبالش است اسلام طرفدار اینست که زندگیها برادروار باشند نه اینکه به زور قانون بگوئیم تو حق ندارى، و یا اینکه بگوئیم همه باید از دولت جیره بخورند یعنى نظیر وضعى که در کشورهاى کمونیستى برقرار است که همه حقوق بگیر و مزدور دولت هستند باید اشتراک در زندگى مادى ناشى از شرکت روحى مردم باشد اول روحها باید با یکدیگر یکى شوند بعد جیبها اینکه روحها به حالت جدائى باشند بخواهند به زور جیبها را یکى کنند یا آنکه بزور جیبها را خالى کنند و جیب دولت را پر (1) تا دولت هم به هر کس به اندازه جیره‏اش

پاورقى:

1 - در روزنامه‏اى چند سال پیش مطلبى از قول سوئدیها نقل شده بود که بى مناسبت نیست آن را براى شما نقل کنم عنوان مطلب سیاست و گاو بود از یک سوئدى پرسیده بودند سوسیالیسم یعنى چه؟ جواب داده بود سوسیالیسم یعنى اینکه اگر دو گاو ماده داشته باشى و همسایه‏ات گاوى نداشته باشد، یکى را به همسایه بدهى. کاپیتالیزم یعنى اینکه، اگر دو گاو ماده دارى یکى را بفروشى و یک >

[صفحه: 152]

بدهد. همچنانکه گفتیم در باب عدالت اجتماعى برداشتها مختلف است اما باید ببینیم برداشت اسلام از عدالت اجتماعى چیست؟ آیا اسلام همان برداشتى را دارد که کمونیزم بیان مى‏کند؟ یا آنکه در این زمینه اسلام با نظر کاپیتالیستها موافق است؟ و یا آنکه چیز دیگرى است متفاوت با همه اینها انشاء الله در این زمینه در شبهاى بعد به تفصیلى صحبت خواهم کرد اما نکته‏اى که میخواهم در طى این صحبت بر روى آن تاکید کنم این است که اسلام در این زمینه معنویت را جزو لاینفک میداند تفاوت عمده میان مکتب اسلام با سایر مکاتب در این جهت این است که اسلام معنویت را پایه و اساس میشمارد ما در تاریخ نمونه‏هاى فراوانى درباره این جهت گیرى رهبران اسلامى داریم که واقعا مایه مباهات ماست حساسیتى که اسلام در زمینه عدالت اجتماعى و ترکیب آن با معنویت اسلامى، از خود نشان میدهد، در هیچ مکتب دیگرى نظیر و مانند ندارد. در سال فتح مکه، زنى مرتکب جرمى شده بود که باید مجازات میشد اتفاقا این زن که دزدى کرده بود، وابسته به یکى از

پاورقى:

> گاو نر بخرى، بعد مشغول دامدارى بشوى و دائما تعداد گاوها را افزایش دهى. کمونیزم یعنى هر دو گاو را دولت از تو میگیرد و در عوض هر روز صبح یک کاسه شیر مخلوط با آب به تو میدهد. نازیزم یعنى اگر تو دو تا گاو دارى، هر دو را دولت میگیرد و خودت را در کوره آدم سوزى مى‏اندازد زیر این مطلب روزنامه نگار ایرانى اضافه کرده بود: ایرانیسم یعنى اینکه، اگر دو تا گاو دارى هر دو را دولت میگیرد، یکى را به کشتارگاه میفرستند وشیر دیگرى را هم میدوشد ودر فاضلاب خالى مى‏کند.

[صفحه: 153]

خانواده‏هاى بزرگ و جزو اشراف طراز اول قریش بود وقتى بنا شد حد درباره‏اش اجرا شود و دستش را قطع کنند، غریو از خاندان زن برخاست که: اى واى این ننگ را چگونه تحمل کنیم دسته جمعى به سراغ پیامبر رفتند و از او درخواست کردند که از مجازات زن صرفنظر کند فرمود: هرگز صرفنظر نمیکنم هر چه که واسطه و شفیع تراشیدند پیامبر ترتیب اثر نداد در عوض مردم را جمع کرد و به آنها گفت: میدانید چرا امتهاى گذشته هلاک شدند؟ دلیلش این بود که در این گونه مسائل تبعیض روا داشتند اگر مجرمیکه دستگیر شده بود وابسته بیک خانواده بزرگ نبود و شفیع و واسطه نداشت او را زود مجازات میکردند ولى اگر مجرم شفیع و واسطه داشت، در مورد او قانون کار نمیکرد خدا به همین سبب چنین اقوامى را هلاک مى‏کند من هرگز حاضر نیستم در حق هیچ کس تبعیضى قائل شوم. و یا درباره على نقل میکنند که روزى گردنبندى به گردن دخترش دید، فهمید که گردنبند مال او نیست، پرسید این را از کجا آورده‏اى؟ جوابداد، آنرا از بیت المال " عاریه مضمونه " گرفته‏ام یعنى عاریه کردم و ضمانت دادم که آنرا پس بدهم على فورا مسئول بیت المال را حاضر کردند و فرمود تو چه حقى داشتى این را به دختر من بدهى؟ عرض کرد یا امیرالمؤمنین این را به عنوان عاریه از من گرفته که بر گرداند، فرمود به خدا قسم اگر غیر از این میبود دست دخترم را میبریدم. این حساسیتهائى است که ائمه و پیشوایان ما - که اسلام مجسم و معلمان راستین اسلام اصیل بوده‏اند - در زمینه عدالت اجتماعى از خود نشان دادند انقلاب اسلامى ما نیز اگر میخواهد

[صفحه: 154]

با موفقیت به راه خود ادامه دهد، راهى بجز اعمال چنین شیوه ها و بسط روشهاى عدالت جویانه و عدالت خواهانه در پیش ندارد.

[صفحه: 155]

--------------------  نام فصل: 5 - سخنرانى در مسجد فرشته / استقلال و ازادى  --------------------

" 2 " استقلال و آزادى

مسئله استقلال و آزادى موضعى است که امشب میخواهم درباره آن گفتگو کنم یک طفل، مادامیکه صغیر است و تحت ولایت و قیمومت پدر، پدر بزرگ یا مادر زندگى مى‏کند، از خودش استقلال ندارد خودش براى خودش نمیتواند تصمیم بگیرد، براى انجام هر کارى میباید اجازه بگیرد این یک نوع، و یک درجه از عدم استقلال و وابستگى است. نوع دیگر افرادى که استقلال ندارند بردگانند اگر فردى برده دیگرى باشد، قهرا نمیتواند مستقیما درباره خود تصمیم بگیرد، بلکه یا دیگرى براى او و به جاى او تصمیم میگیرد، یا آنکه تصمیم گرفتنش موکول به اجازه دیگرى است بجز دو موردى که ذکر کردم موارد دیگرى هم وجود دارد که بواسطه آنها استقلال از افراد - بدون آنکه نام صغیر یا مجنون روى آنها باشد - سلب میشود فى‏المثل در بسیارى از خانواده ها، نوکرها و کلفتها حالت عدم استقلال دارند در رژیمهاى به اصطلاح فئودالى، خصوصا در شکلى که در مغرب زمین وجود داشته است (1) سرف ها (2) یا دهقانان وابسته به

پاورقى:

1 - نوع نظام فئودالى در مغرب، با آنچه که در شرق بنام فئودالیسم serf

- 2 >

[صفحه: 156]

زمین، غیر مستقل بوده‏اند... این موارد که بعنوان نمونه ذکر شدند و بسیارى موارد دیگر، شکلهاى مختلفى از عدم استقلال و وابستگى افرادند (1). همانطور که درباره یک فرد مسئله استقلال و عدم استقلال مطرح است، درباره جامعه و کشور نیز به طریق اولى چنین مسئله‏اى مطرح است در زمان ما در میان افراد، مسئله بردگى، مسئله ارباب و رعیتى و... دیگر به شکل قدیم مطرح نیست اما در سطح کشورها، روابط آقائى و بندگى به شدت رواج دارد نگاهى به نقشه سیاسى

پاورقى:

> خوانده میشود، تفاوتهائى داشته است حالتى که در مغرب براى رعایا وجود داشته، چیزى ما بین آزادى و بردگى بوده است باین معنى که کشاورز، برده مالک نبوده اما در عین حال از زمین نیز نمیتوانست جدا باشد اما در مشرق زمین حال بدین منوال نبود در همین ایران خودمان، رعایائى که در یک مزرعه کشاورزى میکردند آزاد بودند که در آنجا بمانند، یا آنکه بجاى دیگرى بروند اگر رعیت از اربابش راضى بود، سال دیگر هم نزد او مى‏ماند، چند سال دیگر هم مى‏ماند، ولى اگر احساس مى‏کرد ارباب ارباب خوبى نیست و میشنید که در جاى دیگر ارباب خوشرفتارى هست، دیگر هیچ کس نمیتوانست جلو او را بگیرد، او آزاد بود که برود و میرفت و این ارباب بود که بعدا مجبور میشد که رضایت رعیت دیگرى را جلب کند و او را به استخدام خود درآورد در مغرب زمین کشاورز محکوم بود که همراه خانواده اش تا ابد در همانجائى که بدنیا آمده و کار کرده، بماند اگر احیانا مى‏خواست به جاى دیگر برود جلو او را میگرفتند و بر فرض اگر مخفیانه هم میرفت و از مالک دیگرى تقاضاى کار مى‏کرد طبق قوانین مالک حق نداشت او را بپذیرد و میباید او را به ارباب قبلیش تحویل دهد عدم استقلال این رعایا آنقدر زیاد بود که اگر فى‏المثل زمین و مزرعه‏اى خرید و فروش میشد آنها نیز همراه زمین، فروخته میشدند.

1 - البته، گاهى فردى جزء یک جمع و گروه است در آنصورت در کارهاى مربوط به خودش استقلال دارد اما در کارهاى مربوط به جمع به حکم آنکه قانون واحدى بر جمع حکمفرمائى مى‏کند، نمى‏تواند به تنهائى تصمیم بگیرد اما این حالت، غیر از موارد عدم استقلال است که به آنها اشاره کردیم.

[صفحه: 157]

جهان به خوبى نشان میدهد که پاره‏اى از کشورها، آقا و فرمانده هستند و در مقابل کشورهائى هم قرار دارند که اسما مستقلند اما عملا تحت سیطره کشورهاى دسته اول قرار دارند این امر را ما در منطقه خودمان به خوبى تجربه کرده ایم میدانیم که در خلیج فارس و نیز در اقیانوس هند، مبارزات سیاسى شدیدى میان ابرقدرتها برقرار است امریکا میخواهد خلیج فارس را براى خودش حفظ کند، متقابلا کشورهاى بزرگ دیگر نیز چنین مقصد و خواستى دارند در این زمینه امریکا تا قبل از انقلاب ایران، از سایر حریفان جلوتر بود آنها بدون اینکه آشکار کنند، در منطقه نوکرى داشتند به نام شاه و البته ظاهر امر این بود که ایران میخواهد امنیت خودش را حفظ کند آنچه که امریکائیها در این میان انجام میدادند از این قرار بود: از یک سو با پول ایران، نفت ایران را در مقیاس وسیعى که به غارت بیشتر شباهت داشت، استخراج میکردند و از سوى دیگر قسمت اعظم پولى را که بابت خرید نفت به ایران پرداخت میکردند به اسم فروش اسلحه‏هاى مدرن، دوباره از ایران پس میگرفتند و در عوض ایران را به شکل ژاندارم منطقه و حافظ منافع خود درآورده بودند ادعاى رژیم شاه هم این بود که ما سیاست مستقل ملى داریم و این اسلحه ها را نیز براى دفاع از خودمان خریدارى میکنیم. این از جنبه استقلال سیاسى. در زمینه استقلال اقتصادى هم شاهد بودیم که ایران محکوم بود به اینکه کشاورزى و دامدارى خود را تقلیل دهد تا گندم و شکر و گوشت و را از خارج وارد کند محکوم بود به اینکه صنایع مونتاژ و مصرف کننده و طفیلى غرب را داشته باشد در زمینه مواد غذائى، بنا به اعتراف روزنامه‏هاى خود رژیم، حتى نود و پنج درصد احتیاجات کشور از خارج وارد میشد و در هیچ موردى

[صفحه: 158]

نبود که ما بتوانیم به خود اتکا داشته باشیم. آنچه که ما در سابق دچارش بودیم، بدترین نوع اسارت و بندگى بود، نه تنها در مسائل اقتصادى ما را وابسته کرده بودند بلکه در سایر زمینه ها، آنها بودند که براى ما تعیین تکلیف مى‏کردند (1). امام در همان اوایل اقامتشان در پاریس، مکرر در اعلامیه هائى که به ایران میفرستادند، مردم را تشویق به کشاورزى و به خصوص کشت گندم مى‏کردند و میدانیم که این فرمان تا چه حد مؤثر واقع شد، بخصوص که بلطف خدا، امسال، سال بسیار پر برکتى بود (2).

پاورقى:

1 - متاسفانه در این مورد، کشورهاى جهان سوم کم و بیش سرنوشتى مشابه دارند این ماجرا را که از قول مرحوم آیت الله امینى رحمةالله علیه برایتان نقل میکنم شاهدى است بر این مدعا ایشان تعریف میکرد یکى از نمایندگان مجلس عراق - در زمان نورى سعید - که شیعه بود و از وابستگان مرحوم امینى، بخدمت ایشان آمده بود مرحوم امینى از او پرسیده بود شما وکلا این علم لدنى را از کجا آورده اید؟ ما در کارهاى علمى خودمان براى اظهارنظر در هر موردى احتیاج به مطالعه و صرف وقت و بررسى و دقت نظر داریم، اما چگونه است که شما این لایحه‏هاى سیاسى مهم را که به مجلس مى‏آورند در عرض دو سه ساعت، تصویب یا رد میکنید؟ نماینده با خنده جواب داده بود، موضوع خیلى ساده است ما صبح که به مجلس میرویم، اصلا نمى‏دانیم چه مسئله‏اى قرار است مطرح بشود اول وقت یک نماینده از جانب نورى سعید به مجلس مى‏آید خطاب به عده‏اى از وکلا مى‏گوید قل نعم - شما بگوئید آرى و به گروهى دیگر مى‏گوید قل لا - شما بگوئید نه به این ترتیب معلوم میشود که چه کسانى باید در موافقت با لایحه صحبت کنند و چه کسانى در مخالفت با آن، بعد هم که لایحه به مجلس آورده میشود، تازه از محتوایش با خبر میشویم و طبق دستور با یک قیام و قعود نسبت به آن تصمیم میگیریم.

2 - کسى از خراسان به دیدن من آمده بود، یک پیرمرد شصت ساله. میگفت حتى پیرمردهاى صد ساله ما هم یادشان نمى‏آید که هیچ سالى بقدر >

[صفحه: 159]

ببینید وقتى کشورى میخواهد روى پاى خود بایستد، خودش براى خودش تصمیم بگیرد، میتواند با یک همت مردانه قید و بندهاى بندگى را پاره کند امسال شاید همین ایرانى که گندمش را از امریکا وارد میکرد بتواند به خود کفائى برسد و دور نیست آن روزى که با همت مردم این سرزمین، مملکت ما بتواند در همه زمینه ها روى پاى خودش بایستد و بى نیاز از غیر شود. یادتان میاید که مردم در تظاهرات چه شعار با معنائى میدادند؟ استقلال، آزادى، جمهورى اسلامى این نشانه این است که یک ملت میخواهد مستقل باشد میخواهد از نظر سیاسى خودش براى خودش تصمیم بگیرد، از نظر علمى خودش براى خودش طرح ریزى کند، خودش براى اقتصاد خودش نظر بدهد و بالاتر از همه اینها میخواهد، استقلال فرهنگى، فکرى، مکتبى خود را به دست آورد و خودش براى خودش فکر کند و فرهنگ بسازد بى‏شک در میان انواع گوناگون استعمار، خطرناک تر از همه استعمار فرهنگى است مگر ممکن است ملتى را از نظر اقتصادى و سیاسى استعمار بکنند، بدون آنکه قبلا او را استعمار فکرى کرده باشند براى بهره کشى از فرد باید شخصیت فکرى او را سلب کنند او را به آنچه مال خودش است بد بین کنند و در عوض او را شیفته هر آنچه که از ناحیه استعمار گر عرضه میشود بسازند میابید در مردم حالتى به نام تجدد زدگى بوجود بیاورند بطوریکه از آداب و رسوم خودشان متنفر بشوند، اما از آداب و رسوم بیگانه خوششان بیاید میباید آنها را به ادبیات خودشان، به فلسفه خودشان، بکتابهاى خودشان، به دانشمندان و مفاخر علمى و فرهنگى خودشان بدبین کنند و در عوض

پاورقى:

> امسال، محصول خوب داشته باشیم و این مسئله تا آنجا که من اطلاع دارم فقط مختص خراسان نبوده و در سایر مناطق نیز وضع به‏همین منوال بوده است.

[صفحه: 160]

محسور ادبیات و فلسفه و کتابهاى دیگران کنند (1).

پاورقى:

1 - یکى از آقایان فضلا نقل میکرد، در اواخر دوره رضاخان شخصى که در آن زمان وزیر فرهنگ بود و بعد سناتور شد، روزى در دانشگاه تهران براى دانشجویان سخنرانى میکرد محتواى سخنش هم تجلیل از فعالیتهاى فرهنگى دوره رضاخان بود به دانشجویان میگفت شما باید قدر این دولت و تمدنى را که برایتان بوجود آورده است بدانید شما میخواهید در این دانشگاه رشته‏هاى گوناگون نظیر ادبیات، پزشکى و علوم را بخوانید و انشا الله در این زمینه ها متخصص خواهید شد اما آیا میدانید ما در گذشته چه داشته ایم؟ بعد براى نشان دادن شرایط فرهنگى دوره‏هاى گذشته یکى از کتابهاى خرافى مربوط به جادوگرى و مارگیرى و رمالى و از این قبیل را بیرون آورد و مقدارى از مطالب کتاب را بر سبیل تمسخر و استهزا براى دانشجویان خواند دوست ما نقل میکرد که اتفاقا در همان ایام وزارت فرهنگ موضوعى را به مسابقه گذاشته بود و از حسن اتفاق مقاله‏اى را که من نوشته بودم برنده این مسابقه شد طبق مقررات قرار شد که با آقاى وزیر ملاقات کنم وقتى مرا دید تعجب کرد که در لباس اهل علم هستم گفت باورم نمى‏شد که یک آخوند توانسته باشد بهترین مقاله را بنویسد بعد توضیح داد که فلان مطلبى را که در مقاله شما بود، با آخرین نظریه‏هاى روانکاوى و روانشناسى امروز مطابقت مى‏کند، و ما فکر مى‏کردیم نویسنده این مقاله تحصیل کرده اروپا یا امریکاست حالا مى‏توانى بگوئى این مطلب را از کجا نقل کرده‏اى؟ در جواب گفتم این مضمون یک حدیث است و حدیث را برایش خواندم بعد هم با عصبانیت به او گفتم، آقاى وزیر! تو که در این جا نشسته‏اى فاضلترى یا من؟ آن مزخرفات چه بود که آن روز در دانشگاه، به دانشجوها میگفتى؟ چرا به ملتت خیانت میکنى؟ آیا آنچه در مدارس قدیم ما تدریس میشود، آنهائى است که در آن کتاب نوشته شده بود؟ آیا اگر در مدارس قدیم ما ادبیات تدریس نمیشد، شما امروز میتوانستید اساسا دانشکده ادبیات داشته باشید؟ آیا تو خبر ندارى که فقهى که در این مدارس تدریس میشود، با بزرگترین مکتبهاى دنیا برابرى مى‏کند؟ و یا اصولى که در آنجا تدریس میشود، از نظر ملل پیشرفته، یک علم جدید است که فلسفه‏هاى غرب در نهایت امر دارند به آن شباهت پیدا میکنند؟ در حوزه‏هاى ما اشارات بوعلى و اسفار ملاصدرا و منظومه حاجى سبزوارى و کفایه آخوند خراسانى و آثار شیخ مرتضى انصارى و صد ها کتاب علمى و فلسفى و فقهى طراز اول تدریس میشود. تو همه اینها >

[صفحه: 161]

در دنیاى امروز، علوم و فنون در کشورهاى مختلف بطور مشابه مورد استفاده قرار میگیرد و هیچ ملتى نمیتواند ادعا کند که علم خاصى متعلق به اوست اما علوم با مکتبها و ایدئولوژیها و راه و رسمهاى زندگى تفاوت دارند اینجا است که ملتها حسابشان را جدا میکنند هر ملتى که از خود مکتبى مستقل، و استقلال فکر و رأى داشته باشد و زیر بار مکتبهاى بیگانه نرود، حق حیات دارد و هر ملتى که مکتب نداشته باشد و بخواهد مکتبش را از بیگانه بگیرد ناچار تن به بردگى و بندگى بیگانه خواهد داد این، متاسفانه همان بلائى است که در گذشته بر سر ما آورده اند در مملکت ما گروه به اصطلاح روشنفکران خود باخته - که تعدادشان هم کم نیست - دو دسته‏اند یک دسته میگویند ما باید مکتب غربیها را از کشورهاى آزاد بگیریم - لیبرالیسم - و عده‏اى دیگر میگویند ما باید مکتب را از بلوکهاى دیگر غربى بگیریم - کمونیسم. در سالهاى اخیر، بدبختانه گروه سومى هم پیدا شده‏اند که به یک مکتب التقاطى معتقد شده‏اند اینها قسمتى از اصول کمونیسم را با بعضى از مبانى اگزیستانسیالیسم ترکیب کرده‏اند و بعد حاصل را با مفاهیم ارزشها و اصطلاحات خاص فرهنگ اسلامى آمیخته‏اند آنوقت میگویند مکتب اصیل و ناب اسلام این است و جز این نیست. من در اینجا هشدار میدهم، ما با گرایش به مکتبهاى بیگانه استقلال مکتبى خودمان را از دست میدهیم. حال میخواهد.

پاورقى:

> را نادیده گرفته‏اى و به جمعى جوان بى اطلاع میگوئى در حوزه یک مشت اباطیل درس میدهند راستى زهى شرافت و درستى. در هر حال آنچه مسلم است اینکه از همان زمان، نقشه بر این بود که از ابتدا فرزندان ما را به فرهنگ خود بدبین کنند و ارتباط آنها را با گذشته شان از بین ببرند و بجایش پیوندهاى تازه‏اى با غرب بر ایشان ایجاد کنند.

[صفحه: 162]

آن مکتب کمونیزم باشد یا اگزیستانسیالیسم یا یک مکتب التقاطى. با این شیوه‏ها و با این طرز تفکر به استقلال فرهنگى نخواهیم رسید و به ناچار محکوم به فنا خواهیم بود این اعلام خطر بزرگى است که من میکنم ما اگر مکتب مستقلى نمیداشتیم، خوب در آن صورت میگفتیم چاره‏اى نداریم باید یا به این گروه ملحق شویم، یا به آن گروه ولى درد بر سر اینست که چنین مکتب مستقل و غیر نیازمند بغیرى را داریم این از خود باختگى ماست که فکر میکنیم آنچه را که داریم باید از دست بدهیم و کالاى دیگران را مورد استفاده قرار بدهیم. در جامعه خودمان به کرات دیده ایم که کسى فى المثل شیفته منطق دیالکتیک است و تازه واقع مطلب اینست که همان منطق را هم بخوبى نفهمیده، بلکه جسته و گریخته از گوشه و کنار بگوشش خورده و چیزى در ذهنش جاى گرفته است بعد همین آدم ادعا مى‏کند که منطق اسلام هم همان منطق دیالکتیک است، بدون اینکه توجه کند منطق دیالکتیک دین او را و اسلام او را از ریشه مى‏کند و نابود میسازد و یا دیگرى میبیند که در دنیا مد شده که میگویند زیر بنا اقتصاد است او هم بدون تعمق و طوطى وار مى‏گوید زیربناى اسلام هم اقتصاد است بدون اینکه بفهمد معنى این سخن که زیر بنا اقتصاد است، محو و طرد هرگونه معنویت است، معنویتى که اسلام بر اساس آن بنا شده است یا خود باخته دیگرى میبیند مبارزه با مالکیت، امروز شایع و رایج است، او هم بدون آنکه با ضوابط و معیارهاى اسلامى آشنائى داشته باشد مى‏گوید آقا مالکیت اختصاصى نباید وجود داشته باشد، اسلام هم منکر مالکیت اختصاصى است من نمیخواهم بگویم در این موارد سوء نیتى در کار است، ولى اگر کارى یا عملى، خطرى بزرگ به دنبال داشته باشد،

[صفحه: 163]

بروز خطر، دیگر ربطى ندارد که سوء نیت در کار باشد یا نباشد در نظر بگیرید اگر در ساختمانى بنزین ریخته شده باشد، بعد هم کسى بیاید و کبریتى بکشد، حتى اگر کبریت را براى روشن کردن سیگارش استفاده کند، باز در اصل فاجعه تفاوتى رخ نمیدهد وقتى که فضا پر از گاز قابل اشتعال باشد، ولو سوء نیتى هم وجود نداشته باشد، کبریت که زدیم گاز مشتعل میشود و انفجار رخ میدهد. به دلیل همین نگرانیهاست که من بر روى مسئله استقلال، و بالاخص استقلال مکتبى زیاد تکیه دارم ما اگر مکتب مستقل خودمان را ارائه نکنیم، حتى با اینکه رژیم را ساقط کرده ایم و حتى با این فرض که استقلال سیاسى و استقلال اقتصادى را بدست آوریم، اگر به استقلال فرهنگى دست نیابیم، شکست خواهیم خورد و نخواهیم توانست انقلاب را به ثمر برسانیم. ما باید نشان بدهیم جهان بینى اسلامى، نه با جهان بینى غرب منطبق است و نه با جهان بینى شرق و به هیچکدامشان وابسته و محتاج نیست این چه بیمارى است که حتى جهان بینى اسلامى را میخواهند با جهان بینى‏هاى بیگانه تطبیق بدهند. بعضیها، به آیات قرآن که میرسند آنقدر آنها را تاویل و توجیه میکنند تا اینکه بهر ترتیبى شده آنرا با یکى از مکاتب غربى یا شرقى منطبق کنند این نکته را قبلا هم مکرر گفته‏ام که بعضیها، تا اسم ملک و فرشته میاید، تلاش مى‏کنند به طریقى آنرا تعبیر و تفسیر کنند من صریحا میگویم که این روش خطاست اگر شما هنوز به درک این مفاهیم قرآنى نائل نشده اید باید کوشش و مجاهده کنید تا آنرا در یابید شما چه بخواهید چه نخواهید، در قرآن دهها معجزه ذکر شده است اینها از مفاخر قرآن است اگر این مسائل نبود اصلا دین نیمى از رسالت خودش را از دست داده بود دین آمده است تا دید ما را وسیع کند امر حسى که نیازى به آمدن پیامبران ندارد. دین آمده است ایمان به غیب براى ما ایجاد کند. دین میخواهد

[صفحه: 164]

ارزش انسان را تا آنجا بالا ببرد که بتواند از قوانین معنوى استفاده بکند و حتى آنرا بر ضد قوانین مادى بکاراندازد، قوانین مافوق مادى آنگاه که در قوانین مادى دخل و تصرف بکند، نام معجزه بر آن میگذاریم در قرآن تا دلتان بخواهد معجزه ذکر شده است من نمیدانم گویا عده‏اى رو دربایستى دارند، تا در قرآن به معجزه میرسند شروع میکنند به تاویل و تعبیر کردن تا میرسند به شکافتن دریا براى موسى، میگویند مقصود اینست که در آن موقع دریا در حالت جذر بوده، و در زمان غرق شدن فرعون دریا حالت مد پیدا کرده است اگر عصاى موسى اژدها شد، مقصود اینست که قدرت منطق و قوه بیان موسى، بر سلاح تبلیغ آنها غلبه کرد و چون اژدها، منطقهاى آنان را بلعید معناى چنین سخنانى انکار صریح قرآن است معنایش اینست که ما استقلال در فکر نداریم، معنایش اینست که ما قرآن را پیشوا قرار نداده ایم، بنا را بر این گذاشته ایم که مکتبهاى دیگر را بپذیریم و بعد آیات قرآن را بر اساس آنها توجیه و تفسیر کنیم. من بعنوان نصیحت میگویم، کسانى که این چنین فکر میکنند یعنى میخواهند مکتب اسلام را با مکاتب دیگر تطبیق دهند و یا عناصرى از آن مکتب را در اسلام وارد کنند، چه بدانند، و چه ندانند در خدمت استعمار هستند خدمت اینها به استعمار، از خدمت آنها که عامل استعمار سیاسى یا عامل استعمار اقتصادى هستند، بمراتب بیشتر است و بهمین نسبت خیانتشان به ملت بیشتر و عظیمتر از این رو و با توجه به این خطرات براى حفظ انقلاب اسلامى در آینده، از جمله اساسیترین مسائلیکه میباید مد نظر داشته باشیم، حفظ استقلال مکتبى و ایدئولوژیک خودمان است.

[صفحه: 165]

--------------------  نام فصل: 5 - سخنرانى در مسجد فرشته / معنویت در انقلاب اسلامى  --------------------

" 3 " معنویت در انقلاب اسلامى

امشب میخواهم درباره سومین رکن از ارکان انقلاب اسلامى یعنى رکن معنویت سخن بگویم اگر دقت کرده باشید این مسئله که جامعه بشرى بدون آنکه هیچگونه معنویتى داشته باشد قابل بقاء نیست، منکر و مخالف ندارد حتى مکتبها و پیروان مکتبهائى که مادى فکر میکنند و جهان را و جامعه و حرکات آنرا مادى تفسیر میکنند، اعتراف دارند که جامعه به نوعى از معنویت نیازمند است باید ببینیم مقصود از این معنویت که مورد قبول همه، حتى مادیین است چه معنویتى است و راه تحصیل آن چیست؟ میتوان گفت معنویت در این حد که همه آنرا قبول دارند، یک مفهوم منفى است یعنى منظور از آن، نبودن یک سلسله از امور است، اگر جامعه انسانى و افراد آن به مرحله‏اى برسند که خود پرست، خودخواه و سودجو نباشند، تعصب نژادى، منطقه‏اى و حتى مذهبى نداشته باشند، این نیستیها به عنوان معنویت به حساب میایند بر اساس این تلقى از معنویت اگر این قیدها نباشد، در آنصورت افراد جامعه بشرى همه برادروار بصورت " ما " زندگى خواهند کرد و " منیت " بکلى از بین میرود. در اینجا نکته جالبى وجود دارد اگر از پیروان این طرز تفکر

[صفحه: 166]

سؤال کنیم که چگونه میتوان این معنویت منفى را ایجاد کرد؟ میگویند بشر در ذات خودش این صفات را ندارد و یک موجود اجتماعى - و یا به تعبیر مارکس، ژنریک - است اگر بپرسیم پس خودخواهى و سودجوئى و خودپرستى از کجا پیدا میشود؟ خواهند گفت ریشه همه اینها در مالکیت است بشر ابتدا بصورت یک " کل " و در یک وحدت زندگى میکرد مرزى میان خود و دیگران قائل نبود احساس من و تو نمیکرد، اما از وقتى که مالکیت پیدا شد، منیت و انانیت نیز پیدا شد و اگر بتوانیم مالکیت را از میان ببریم، معنویت نیز - البته با تعریفى که کردیم - حکمفرما خواهد شد. مالکیت یعنى اینکه اشیاء و ابزارهاى زندگى و سازندگى به انسان تعلق داشته باشد وقتى مردم بگویند خانه من، اتومبیل من، مغازه من، سرمایه من این تعلق اشیاء به انسانها، آنها را بصورت من هائى جدا از یکدیگر در میاورد وقتى این تعلقها در کار نبود، وقتى که به عوض من " ما " در کار بود، معنویت در کار خواهد بود. به این ترتیب در این نوع اخلاق، نه نام خدائى در میان است، نه نام غیب و ماوراء الطبیعه، نه نام پیامبر و دین و ایمان معنویت اخلاقى یعنى اینکه منیت و انانیت از بین برود، جانها با یکدیگر متحد شوند و اتحاد و وحدت در کار بیاید. در مقابل این نظر، نظر مخالفى هم وجود دارد، که مى‏گوید اگر ما منشاء منیتها را تعلق اشیاء به انسان بدانیم، نفى مالکیت و نفى این تعلقها در همه موارد امکان پذیر نیست فرضا این کار را در مورد ثروت انجام دادیم و وضع به صورتى درآمد که دیگر خانه من، اتومبیل من، درآمد من در کار نبود، با سایر موارد چه خواهیم کرد؟ یک جامعه بالطبع پستها و سلسله مراتب مختلف و متفاوتى

[صفحه: 167]

دارد فى المثل حزب احتیاج به رهبر دارد، رهبر و یا دبیر کل حزب، خواه ناخواه یک نفر است افراد دیگر هم بحساب مراتب و درجات خود متفاوتند و یا در مورد دولت، پستها و مشاغل متفاوتى مطرح است، باین ترتیب حتى در اشتراکى‏ترین جامعه ها، باز بعضى از افراد، از نظر شهرت و معروفیت و محبوبیت جلو میافتند و بعضى دیگر در زاویه گمنامى باقى میمانند از این مهمتر، در مورد مسائل خانوادگى است آیا زن و شوهر نیز باید اشتراکى باشند و زن من، و شوهر من در کار نباشد؟ یعنى اینکه اشتراک مالى باید به جنسى منتهى شود؟ میدانیم که این امکان پذیر نیست بطور خلاصه اگر اضافه و تعلق اشیاء به انسان، انسان را تجزیه مى‏کند و به انسان انانیت میدهد، در هر حال تعلقهائى وجود دارد که به هیچ روى قطع شدنى نیست. از سوى دیگر مخالفان نظر اول میگویند، آنچه که انسان را تجزیه مى‏کند و معنویت را - به تعبیر شما - از او میگیرد، تعلق اشیاء به انسان نیست بلکه تعلق انسان به اشیاء است تعلق انسان به اشیاء، یعنى آن علقه و وابستگى درونى که در زبان دین، به محبت دنیا از آن تعبیر میکنند اگر من به این خانه وابسته شدم، آنوقت است که از انسانهاى دیگر جدا خواهم شد در واقع بجاى خانه من میشوم من خانه یعنى من وابسته به این خانه من بنده و برده این خانه به عبارت دیگر آنجا که مضاف و مضاف الیه‏اى است، انسان اگر مضاف الیه واقع شود، تکه تکه و تجزیه نمیشود و اگر مضاف واقع شود، بوسیله مضاف الیه اش خرد میشود و از بین میرود پس بعوض اینکه مالکیت انسان را از اشیاء سلب کنیم، باید مملوکیت انسان نسبت به اشیاء را از بین ببریم یعنى باید انسان را در درجه اول از درون اصلاح کنیم، نه آنکه صرفا تغییراتى از برون براى او

[صفحه: 168]

ایجاد کنیم. این سؤال مطرح میشود که با چه وسیله میتوان مملوکیت انسان نسبت به اشیاء را از بین برد؟ پاسخ اینست که از راه بنده کردن انسان به حقیقتى که جزء فطرت اوست، به حقیقتى که پدید آورنده اوست و انسان به او عشق ذاتى دارد. بندگى خدا در عین اینکه بندگى است، وابستگى نیست زیرا وابستگى به یک امر محدود است که انسان را محدود و کوچک مى‏کند، وابستگى به یک امر نامحدود و تکیه به آن، در عین وارستگى و عدم محدودیت است حافظ مى‏گوید:

خلاص حافظ از آن زلف تاب دار مباد *** که بستگان کمند تو رستگارانند

آنها که با ادبیات عرفانى ما آشنا هستند، میدانند که در ادبیات عرفانى، معنویت را در رهائى انسان از مملوکیت نسبت به اشیاء میدانند نه در رهائى اشیاء از مملوکیت نسبت به انسان (1). حافظ مى‏گوید:

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود *** ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

مگر تعلق خاطر به ماه رخسارى *** که خاطر از همه عالم به مهر او شاد است

انسان را باید آزاد کرد و اینکار باید با آزادى از درون آغاز گردد در عین حال در روابط بیرونى هم نباید اینگونه نظر داد که این روابط به هر شکل و صورتى که باشند در درون اثر نمى‏بخشند (2).

پاورقى:

1 - یابن آدم خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلى " اشیاء براى انسان است و انسان براى خدا.

2 - البته ممکن است براى افراد بسیار نادرى، بیرون به هر وضعى که باشد در درون آنها اثرى بجا نگذارد، اما این قاعده کلیت ندارد.

[صفحه: 169]

اگر بنا شود تعلق اشیاء به انسان، هیچ نظامى و قانونى نداشته باشد و عدالت در آن رعایت نگردد رابطه درونى هم بى تردید بهم میخورد اینجا این آیه قرآن که پیامبر اسلام در بسیارى از نامه هایش - خطاب به سران کشورهائى که آنها را به اسلام دعوت میکرد - مینوشت، شایسته توجه و دقت است. «قل یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمة سواء بینا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله (سوره آل عمران - آیه 64) اى اهل کتاب بیائید از آن کلمه حق که میان ما و شما یکسان است پیروى کنیم، که بجز خداى یکتا را نپرستیم و چیزى را با او شریک قرار ندهیم و برخى را بجاى خدا به ربوبیت تعظیم نکنیم... معمولا دعوت به این صورت است که کسى دیگرى را بسمت آنچه که خود دارد، میخواند مثل اینکه دو ملت یکى عرب و یکى فارس، یک وقت ملت عرب دعوت مى‏کند که‏اى مردم فارس بیائید متحد شویم و منظورش اینست که بیائید زبان ما را بگیرید و به رنگ ما در بیائید اما قرآن مى‏گوید، یک سخن است که رنگ هیچکس را ندارد نه رنگ یک گروه خاص، نه رنگ یک ملت یا مکتب، و آن سخن خداست خدائى که هم خالق ماست و هم خالق شما. رحمتش به شما همانند رحمتش بما است لطفش به همان شکلى که شامل ما میشود، شامل شما نیز میگردد قوانینى که خلقت بر اساس آن قوانین جریان پیدا مى‏کند بر ما و بر شما یکسان حکومت مى‏کند آن سخن متساوى اینست که بیائید جز ذات خدا را نپرستیم بیائید هم ما و هم شما خود را از هر مملوکیتى رها و آزاد

[صفحه: 170]

کنیم و در حلقه سر سپردگان او درآییم. آیا اسلام، به همین میزان قناعت کرده است؟ یعنى آیا از نظر اسلام کافیست که فقط درون اصلاح شود و دیگر اهمیتى ندارد که بیرون به هر شکل میخواهد باشد؟ مى بینیم که بلافاصله پشت سر اصلاح درون، اصلاح بیرون نیز مطرح شده است، اینکه بعضى از ما انسانها بعضى دیگر را رب و فرمانده و مافوق خود قرار ندهیم و رابطه مالکیت و مملوکیت انسانها را که منتهى به بسیارى از روابط غیر انسانى دیگر میگردد از بین ببریم و خراب کنیم یعنى از نظر قرآن، ما باید در آن واحد، هم نظام روحى و فکرى و اخلاقى و معنوى خودمان را درست کنیم و هم نظام اجتماعى و روابط بیرونى را، اگر تنها به یک طرف توجه شود کار از پیش نمى‏رود قرآن در همین زمینه فرموده است: «ان الانسان لیطغى ان رآه استغنى " (سوره علق - آیات 6 و 7) انسان وقتى خود را مستغنى و داراى همه چیز میبیند، این امر در درونش اثر میگذارد و آنرا نیز خراب مى‏کند چرا این همه در دستورات دینى تاکید شده است که سعادتمندانه ترین زندگیها اینست که کفاف داشته باشد و انسان محتاج کسى نباشد و در آمدى را که از راه شرافتمندانه بدست آورده، برایش کافى باشد؟ زیرا همینقدر که مال و ثروت جنبه سود جوئى به خود گرفت و بشکل وسیله‏اى درآمد براى آنکه انسان به کمک آن خود را بزرگ و با اهمیت جلوه دهد، دیگر روابط درونى نمیتوانند از تاثیر این عامل بیرونى قوى بر کنار و مبرا باقى بمانند و تحت فشار آن، آنها نیز به فساد کشیده میشوند. خوب برگردیم به آغاز سخن، ببینیم آیا امکان دارد آن معنویتى که امروزه مورد قبول اغلب مکاتب است و از آن به " اومانیسم " تعبیر میکنند، بدون پیدا شدن آن عمقى که ادیان پیشنهاد

[صفحه: 171]

میکنند، ایجاد گردد؟ آیا ممکن است انسان یک موجود معنوى و یا به تعبیر این آقایان، انسانگرا بشود بى آنکه قادر باشد خود را و جهان را تفسیر معنوى بکند؟ آیا معنویت بدون ایمان به خدا، بدون ایمان به مبداء و معاد، بدون ایمان به معنویت انسان - و اینکه در او پرتوى غیر مادى حاکم و مؤثر است - اساسا امکان پذیر هست؟ پاسخ همه این سؤالها منفى است. از جمله خصوصیات انقلاب ما، یکى این است که چون بر پایه ایدئولوژى اسلامى قرار گرفته، به معنویتى واقعى متکى است، نه معنویتى از آن دست که حضرات پیشنهاد میکنند و مى‏بینیم که بطلان و ورشکستگى‏اش به اثبات رسیده است در کشورهائى که به ادعاى طرفداران این نوع معنویت ساختگى، مالکیت وجود ندارد، بى معنویتى و خودخواهى و خود پرستى همانقدر رایج است که در کشورهاى طرفدار مالکیت یک نمونه جالب از پرورده شدگان مکتبهاى اومانیستى اینچنینى، استالین است میپرسم آیا استالین در چه محیط و در کدام جامعه رشد یافت؟ غیر از اینست که درجامعه‏اى که به ادعاى آقایان در آن مالکیت وجود نداشت؟ اگر این تز درست باشد که مالکیت فردى به انسان خود پرستى و خودخواهى و جاه طلبى میدهد، در مورد استالین که نه سند مالکیتى بنامش وجود داشت و نه ملکت و املاکى داشت و نه خانه‏هاى متعدد، چه میتوانید بگوئید؟ چگونه بود این شخص که از تربیت شدگان همین مکتبهاست، به اعتراف معتقدان این مکاتب از جمله خودخواه ترین و درنده خوترین انسانهاى روى زمین محسوب میشد؟ در میان کمونیستهاى امروز، غیر از یک گروه خاص، یعنى آنهائى که با نام توده‏اى شهرت دارند، سایر گروهها به استالین به چشم یک انسان نگاه نمى‏کنند و استالینیزم را مترادف با فاشیزم میدانند. نمونه

[صفحه: 172]

استالین در این جوامع کم نیست، لااقل، اگر یک استالین بزرگ پیدا نشود، دهها و هزارها استالین کوچک در آنجا یافت میشوند به این ترتیب این سؤال اساسى باقى میماند که اگر معنویت، جبرا به دنبال سلب مالکیت پیدا مى‏شود، پس وجود این استالینهاى کوچک را چگونه میتوان توجیه کرد؟ درد معنویت بشر را سلب مالکیت به تنهائى کفایت نمى‏کند عدالت اجتماعى لازمست، نه سلب مالکیت زیرا اگر در جامعه‏اى عدالت اجتماعى بر قرار نباشد، پایه معنویت هم متزلزل خواهد بود منطق اسلام اینست که معنویت را با عدالت، توأم با یکدیگر میباید درجامعه بر قرار کرد در جامعه‏اى که عدالت وجود نداشته باشد هزاران هزار بیمار روانى بوجود میایند محرومیتها ایجاد عقده‏هاى روانى مى‏کند و عقده‏هاى روانى تولید انفجار یعنى اگر جامعه به تعبیر على (ع) بدو گروه گرسنه گرسنه وسیر سیر تقسیم شود وضع به همین منوال باقى نمیماند، بلکه صدها تالى فاسد به همراه خواهد آورد یک گروه گرفتار بیماریهایى نظیر تفرعن، خود بزرگ بینى و میشوند و گروه دیگر، دچار ناراحتیهاى ناشى از محرومیت.

سخن درست بگویم نمیتوانم دید *** که مى‏خورند حریفان و من نظاره کنم

ما در جامعه آینده خودمان باید همانطور که مسئله عدالت را باشدت مطرح میکنیم، بهمان شدت نیز مسئله معنویت را طرح کنیم. متاسفانه در جامعه‏هاى بشرى معمولا نوعى نوسان وجود دارد، به این معنى که ابناء بشر اغلب بین دو حالت افراط و تفریط نوسان میکنند و کمتر طریق اعتدال را در پیش میگیرند در جامعه خودمان اگر به گفته ها و نوشته‏هاى پنجاه سال پیش نگاه کنیم

[صفحه: 173]

مى‏بینیم درباره معنویت زیاد سخن گفته‏اند، اما درباره عدالت یا سخن نگفته‏اند و یا بسیار کم گفته‏اند حالا که تحول پیدا شده درباره عدالت سخن گفته مى‏شود ولى گویا مد شده که درباره معنویت زیاد سخن گفته نشود مثل اینکه اگر درباره معنویت سخن گفته شود، ضد انقلاب است نه، یک انقلاب اسلامى چنین نیست اگر معنویت را فراموش کنیم، انقلاب خودمان را از یک عامل پیش برنده محروم کرده ایم متاسفانه گاهى دیده مى‏شود که در بعضى از نوشته‏هاى امروزى، و در بعضى از تفسیرهائى که درباره قرآن نوشته مى‏شود، آنچه که معنویت است، تفسیر به مادیت مى‏کند و با این کار به حساب خودشان براى اسلام فرهنگ انقلابى تدوین میکنند در قرآن بارها و بارها کلمات آخرت و قیامت بکار رفته است و بدون شک در همه جا مقصود این بوده که بعد از این دنیائى که در آن زندگى میکنیم، عالم دیگرى وجود دارد اما گویا به نظر این آقایان اینکه در قرآن از عالم دیگرى اسم برده مى‏شود، ضعف قرآن است لذا هر جا که اسم آخرت آمده میگویند مقصود سرانجام است سرانجام هر کار، سرانجام هر مبارزه این افراد میخواهند پایه‏هاى معنویت قرآن را از میان ببرند و متاسفانه صرفا بر روى عدالت فکر میکنند تصور میکنند بدون معنویت، عدالت امکان پذیر است ولى اولا از یک سو معنویت در قرآن قابل توجیه و تاویل نیست و از سوى دیگر، بدون بال معنویت از بال عدالت کارى ساخته نیست از نظر قرآن معنویت پایه تکامل است اینهمه عبادات که در اسلام بر روى آن تکیه شده است براى تقویت جنبه معنوى روح انسان است زندگى پیامبر را ببینید، با آنهمه گرفتارى و مشغله‏اى که دارد باز در همان حال قرآن مى‏گوید: «ان ربک یعلم انک نقوم ادنى من ثلثى اللیل و نصفه و ثلثه و طائفة من الذین معک و الله یقدر اللیل و النهار علم ان لن تحصوه فتاب علیکم (سوره مزمل - آیه 20)

[صفحه: 174]

خدا آگاه است که تو در حدود دو ثلث شب را به عبادت قیام میکنى، گاهى حدود نصف آن، و لااقل ثلثى از شب، و گروهى که با تو هستند [نیز چنین مى‏کنند]... و یا خدا به پیامبرش تاکید مى‏کند که: قسمتى از شب را براى عبادت برخیز، تهجد کن، نماز شب بخوان، تا به مقام محمود برسى (1). و یا در مورد حضرت على (ع)، اگر عدالت اجتماعى او را میبینیم کارکردنها و بیل زدنها و عرق ریختنهایش را مشاهده میکنیم، باید آن در دل شب غش کردنهایش را هم ببینیم آن از خوف خدا بیهوش شدنهایش را هم نظاره کنیم اینها واقعیات تاریخ اسلام هستند و آنها هم صریح آیات قرآن این مسائل را نمیتوان توجیه و تاویل کرد هرگونه تفسیر و تعبیر مادى این مسائل خیانت به قرآن است انقلاب ما، در آینده در کنار عدالت اجتماعى به مقیاس اسلامى، نیاز به معنویتى گسترده و شامل دارد، معنویتى از آن نمونه که در پیامبر و ائمه دیده ایم.

پاورقى:

1 - سوره اسرا - آیه 79

[صفحه: 175]

--------------------  نام فصل: 5 - سخنرانى در مسجد فرشته / روحانیت و انقلاب اسلامى  --------------------

" 4 " روحانیت و انقلاب اسلامى

امشب در نظر دارم درباره روحانیت و انقلاب اسلامى ایران بحث کنم. این مسئله از دو جنبه قابل بحث است، یکى مربوط به گذشته و آن اینکه روحانیت در این انقلاب چه سهمى داشته و چطور شده که به قول بعضى از آقایان، روحانیت اینچنین انقلابى شد و انقلابى از کار درآمد و دیگر در رابطه با نقش روحانیت در آینده انقلاب اسلامى ایران. بحث امشب بیشتر ناظر به قسمت دوم خواهد بود درباره قسمت اول گروه‏هاى به اصطلاح چپ، چه آنهائى که در اظهار عقاید خود صریح هستند و رک و بى پرده سخن میگویند و چه آنهائى که یک پوشش اسلامى بر روى افکار خود کشیده‏اند در نوشته ها و نشریه ها و جزوات خود مینوشتند که امکان ندارد روحانیت انقلابى بشود زیرا بر اساس اصول مارکسیسم - که البته دسته دوم میگفتند بر اساس اصول قرآنى - انقلاب از ناحیه طبقه محروم و بدلیل محرومیت آنها علیه طبقه مرفه و حاکم انجام میگیرد بر اساس همین بینش آنها عقیده داشتند که امکان ندارد از ناحیه گروههاى وابسته به طبقه حاکم انقلاب صورت گیرد و از آنجا که روحانیت در طول تاریخ وابسته به طبقه حاکم بوده است، نمیتواند علیه همین طبقه

[صفحه: 176]

انقلاب کند و اگر امروز میبینید که روحانیت روحیه انقلابى بخود گرفته، این صرفا دسیسه طبقه حاکم براى حفظ موجودیت خودش است در واقع این طبقه حاکم است که در گوش روحانیت خوانده که: چهره انقلابى بخود بگیر تا به موقع بتوانى انقلاب را ترمز کنى و به این ترتیب هم خودت را حفظ کنى و هم ما را حتى در نشریه‏اى که در اسفند پنجاه و شش از طرف یک گروه مخفى منتشر شده بود (1) خواندم که به مردم هشدار داده بود گول اینها را - منظور روحانیت است - نخورید زیرا اینها با دستگاه شاه ساخته‏اند و میخواهند او را حفظ کنند! سالى که رزم‏آرا ترور شد بعضى ها که همه چیز را و هر حرکتى را باید بدبینى نگاه میکردند و از سوى دیگر رزم آرا را که در آن دوره قهرمان صحنه سیاست به حساب میامد به دیده اعجاب مینگریستند، میگفتند هر نقشه‏اى هست سیاست رزم آرا است و حتى تیر خوردن او را هم میگفتند اینهم نقشه خودش است! بعضى از روشنفکران ما هم در این نوع تعصب به خرج دادنها دست کمى از آن بدبینیهاى دوره رزم آرا ندارند اگر کسى نشریات این به اصطلاح روشنفکران را مطالعه کرده باشد متوجه مى‏شود که پیروزى انقلاب ایران بدست مذهبیها و روحانیون، اینها را بشدت بهت زده کرده است و از آنجا که با معیارهاى آنها چنین انقلابى امکان وقوع نداشت، این بود که در ابتدا بسیار تلاش کردند تا موضوع را به هر نحو شده توجیه و تاویل کنند و خلاصه اینکه بگویند اینهم کار خود رزم آرا است!

پاورقى:

1 - رجوع شود به ماهنامه توفان " ارگان حزب کمونیست کارگران و دهقانان ایران " شماره 15، دوره چهارم تحت عنوان " نه خدا، نه شه، نه قهرمان " و به کلیه نشریات گروه " فرقان " در جریان انقلاب و بخصوص بهمن. 57

[صفحه: 177]

ولى واقعیت بقدرى قوى بود که تمام گروه ها، حتى چپ ترین آنها چاره‏اى ندیدند جز اینکه بگویند رهبرى روحانیت را میپذیریم آنها پیش خود مى‏اندیشند چرا ما که دهها سال دم از انقلاب زدیم و حزب درست کردیم و تشکیلاتى و طرحهایى داشتیم نتوانستیم کارى از پیش ببریم، ولى این آخوندها با این امکانات کم، آنچنان ریشه یک رژیم 2500 ساله را در ایران کندند که براى سیاستمداران بزرگ دنیا هم غیر قابل پیش بینى بود حتى در خود ایران هم، جامعه شناسان ایرانى روحانیت را بعنوان دکورى در کنار سیاست و اقتصاد، بحساب میاورند و براى آن اهمیت چندانى قائل نبودند (1). در صحبت امشب، قصد ندارم به اثبات نقش روحانیت در نهضت بپردازم، این جهتى است که هیچکس منکر آن نیست در این جلسه میخواهم بیشتر راجع به آینده نهضت و نقش روحانیت در تداوم انقلاب سخن بگویم سؤال مهمى که کمک زیادى به روشن

پاورقى:

1 - یکى از نویسندگان غیر مذهبى که سالها قبل جزو ایدئولوگهاى جزب توده بود و بعدها تا حد زیادى در نظراتش تحول پیدا شد، چندى قبل در یکى از مجلات مقاله اى نوشته بود و نهضت فعلى ایران را با دید نسبتا بى طرفانه‏اى تحلیل کرده بود در آن مقاله نویسنده، مقایسه‏اى میان این نهضت و نهضت مشروطیت و ملى شدن نفت بعمل آورده و متذکر شده بود که گناه شکست در دو نهضت قبلى به گردن لائیکهاست - یعنى آنها که سیاستشان از مذهبشان انگیخته نمى‏شود و تمایلات مذهبى چندانى ندارند - در ابتدا هر کدام از این دو نهضت، دو نیرو، نیروى مذهبى‏ها و نیروى لائیکها با هم براه افتادند، ولى در موقع بهره بردارى، لائیکها به این فکر افتادند که مذهبى‏ها را عقب بزنند و همین سبب شکست هر دوى این نهضتها شد در انقلاب فعلى نیز اغلب روشنفکران، فکر میکردند تنها دو نیروى تعیین کننده در جامعه وجود دارد، یکى نیروى اقتصادى و دیگرى نیروى سیاسى هیچکس نمى‏توانست پیش بینى کند نیروى دیگرى در بطن جامعه وجود داشته باشد که از همه نیروهاى دیگر قدرتمندتر و ریشه دارتر است و همانست که بالاخره انقلاب را به پیروزى میرساند.

[صفحه: 178]

شدن موضوع مى‏کند اینست که چرا روحانیت در ایران چنین قدرتى دارد؟ در جزوه‏اى که چندى قبل منتشر شد (1) مقایسه‏اى کردم میان روحانیت تشیع و تسنن در آنجا گفته‏ام با اینکه میان روحانیون و علماى تسنن سخنان اصلاحى بیشتر از علماى شیعه عنوان شده و طرحهاى اصلاحى از جانب آنها بیشتر ارائه شده است، ولى آنها نتوانستند یک حرکت اصلاحى عمیق بوجود بیاورند بر عکس، علماى شیعه با اینکه کمتر در این زمینه ها حرف زده‏اند در طول این صد سال حرکتهائى را رهبرى کرده اند که نظیر هیچکدامشان حتى در میان اهل سنت وجود نداشته است تا چه رسد به روحانیت مسیحى و امثال اینها... یک امریکائى که ظاهرا مسلمان شده است بنام حامد آلگار، کتابى نوشته بنام نقش روحانیت پیشرو در نهضت مشروطیت ایران که به فارسى هم ترجمه شده است البته نگارش وقایع تاریخى در این کتاب از اول دوره قاجار آغاز شده در این کتاب بخوبى روشن شده است که در طول دویست و پنجاه سال دوره قاجاریه، علماى شیعه همواره، درگیر مبارزه با سلاطین و در کار رهبرى نهضت‏هاى ضد سلاطین بوده اند این کتاب با اینکه نقطه ضعفهاى کوچکى هم دارد - و آنهم البته به دلیل آشنا نبودن به محیط ایران بوده است - ولى در مجموع کتابى است که بیطرفانه و بیغرضانه نوشته شده و بخوبى این نکته را آشکار مى‏کند که روحانیت شیعه همواره در کنار مردم بوده و همواره بسود مردم قیام و حرکت میکرده است در همین نهضت ملى شدن نفت ایران که خود شاهد آن بودیم، دیدیم که روحانیت به رهبرى مرحوم آیت الله خوانسارى و آیت الله کاشانى و همکارى فدائیان اسلام چه نقش عظیمى داشتند، اگر قدرت و نفوذ

پاورقى:

1 - نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخیر - استاد مطهرى - انتشارات صدرا.

[صفحه: 179]

کلمه اینها نبود محل بود که نفت ایران ملى بشود در نهضت دیگرى که از پانزده خرداد به این طرف آغاز شد روحانیت تنها نیروى پیشتاز بود و به طریقى هم وارد عمل شد که توانست اصل فساد را از ریشه بر کند. اما این مسائل همه مربوط به گذشته است، براى ما کافى نیست که دائما از گذشته انقلاب سخن بگوئیم و خودمان را به این سرگرم و دلخوش بکنیم که روحانیت چنین و چنان کرده است گذشته، گذشت اکنون میباید براى آینده فکر بکنیم در آینده، این انقلاب نیاز زیادى به روحانیت دارد به شرط آنکه روحانیت وظایف خودش را بخوبى درک کند و از عهده مسئولیتهائى که دارد بخوبى بر آید روحانیت میباید تلاش خود را چند برابر کند و از جمله تبلیغش میباید چند برابر بشود ابتداى انقلاب ما نظیر صدر اسلام است میباید قدرتهاى حاکم را در هم کوبید اکنون دوره، دوره جهاد و مبارزه است. در صدر اسلام، مبارزه رو در رو و علیه قدرت حاکم تا زمان امام حسین (ع) بشکل برخوردهاى گسترده، ادامه یافت اما از اواخر قرن اول و بخصوص قرنهاى دوم و سوم که دوره سایر ائمه است، در دنیاى اسلام دگرگونى خاصى پیدا مى‏شود به این معنى که با گرویدن ملل مختلف به اسلام و با بسط قلمرو دنیاى مسلمان، کم کم شمشیرها کنار گذاشته شد و در عوض کتابها به عنوان سلاحى تازه بکار گرفته شد در همه سرزمینهاى اسلامى مردم با شور و ولع میخواستند کتاب آسمانى دین تازه را بشناسند و بخوانند و بفهمند در این راه، تازه مسلمانان، عشقشان براى فهم و درک قرآن چند برابر دیگر مسلمانها بود در همه جا مردم به دنبال کسى میگشتند که قرائت قرآن بداند و بتواند قرآن را از ابتدا تا انتها برایشان بخواند. این

[صفحه: 180]

رو آورى به قرآن باعث رونق بازار مفسرها و محدثها شد به خصوص که بناى تفسیر را بر استفاده از حدیث گذاشته بودند خود این توجه سبب پیدایش یک جریان انحرافى گردید، جعل حدیث طبیعى است که وقتى تقاضاى یک کالا خیلى زیاد شد و عرضه به قدر کافى نبود، میدان براى کالاى تقلبى هم باز مى‏شود خدا رحمت کند مرحوم آیت الله بروجردى را که این نکته از یادگارهاى ایشان است ایشان میفرمود: در آن ایام وضع اینطور بود که فى المثل کسى از مدینه بلند میشد و به اقصى بلاد خراسان سفر میکرد آنجا میپرسیدند این کیست؟ میگفتند از صحابه پیامبر است پیامبر را ملاقات کرده همین یکى دو جمله کافى بود تا دهها هزار نفر دور این آدم را بگیرند و از او طلب حدیثى را بکنند که خودش از لبهاى مبارک پیامبر شنیده است خوب همه این صحابه هم که سالهاى متوالى با پیامبر نبودند، بلکه بسیارى از آنها سال آخر عمر پیامبر مسلمان شده بودند و از پیامبر تنها چند حدیث و یا چند قصه میدانستند، ولى هجوم و اقبال مردم سبب میشد آنهائى که ضعیف الایمان بودند کم کم از خودشان به جعل حدیث میپرداختند و از بازار گرم سوء استفاده میکردند (1) بجز این جریان انحرافى، جریانهاى فکرى دیگرى نیز پیدا شدند از جمله اینکه در میان اقوامى که اسلام بمیان آنها راه یافته بود افرادى بودند وابسته به مذاهب دیگر اینها در مقابل هجوم اسلام، به دفاع از مذاهب خود برخاستند به دلیل آزادى ابراز افکار واندیشه ها در آن زمان (2) انواع و اقسام مسائل - حتى آن دسته از مسائلى که در مخالفت صریح با اساس‏اندیشه‏هاى اسلامى

پاورقى:

1 - البته این امر سواى تحریفاتى است که با قصد و غرض از طریق دستهاى پیدا و ناپیداى آنها که هدفشان نابودى اسلام بود، صورت میگرفت.

2 - که بسیار به وضع کنونى ما شباهت داشت.

[صفحه: 181]

قرار داشتند - مطرح گردید در این مورد، داستان مفضل که از اصحاب امام صادق (ع) بود نمونه بسیار خوبى است. امام صادق (ع) در زمان خود همان کار را مى‏کند که پیامبر (ص) و یا على (ع) و یا حسین (ع) میکرد، یعنى انجام رسالت و وظیفه با توجه به شرایط زمان و مکان خود در شرایط زمان امام حسین (ع) مسئله اصلى اسلام یزید و دارودسته او بود ولى در زمان امام صادق (ع) علاوه بر لزوم مبارزه با قلدر زمانه - که امام خود بطور فعالانه در آن شرکت داشت و نهضتهاى علوى را که از روى خلوص نیت بودند، کاملا تائید میفرمود - مسئله مبارزه با نحله‏هاى فکرى و مکتبهاى انحرافى نیز مطرح بود واضح است که به دنبال انقلاب، آزادى از راه میرسد و آزادى به همراه خود، تضاد افکار و عقاید و بحثهاى فلسفى و کلامى را مطرح مى‏کند در این هنگام دیگر شمشیر کارى از پیش نمیبرد، اینجا اسلحه مناسب، درس و کتاب و قلم است. وظیفه امام صادق در رویاروئى با آنهمه‏اندیشه‏هاى گوناگون - از فرقه‏هاى مختلف کلامى، فقهى و فلسفى گرفته تا مذاهب یهود و مجوس و جاثلیق (کاتولیک) و مکاتب دهرى و مادى - چه بود؟ رسالت امام صادق این بود که در این جبهه به مبارزه برخیزد و راه راست و مکتب صحیح را به امت نشان بدهد نظیر وضع امام صادق، در زمان حضرت رضا (ع) نیز وجود دارد در آن هنگام مامون که خود مردى دانشمند بود، جلسات بزرگى با شرکت رجال و شخصیتهاى بزرگ علمى و مذهبى فرق و مذاهب گوناگون تشکیل میداد و آنها را به مناظره با یکدیگر دعوت میکرد مباحثات امام رضا (ع) در این جلسات بسیار آموزنده و روشنگر است. همه اینها که عرض کردم براى روشن کردن این نکته بود که وقتى اوضاع زمانه آنگونه شود که شناخت حق از باطل دشوار و

[صفحه: 182]

صعب گردد، اصلى ترین وظیفه رهبر دینى نشاندادن صراط مستقیم و مبارزه با انحرافها و تحریفها است اگر امام حسین (ع) در زمان امام صادق و یا امام رضا میبود، بى تردید همانگونه عمل میکرد که آن دو بزرگوار عمل کردند. براى نهضت ما نیز چنین آینده‏اى که در آن بازار عرضه افکار داغ باشد، قابل پیش بینى است از این رو لازمست روحانیت دهها برابر گذشته، خود را تجهیز کند روحانیت احتیاج به تقویت دارد، احتیاج به برنامه و کار منظم و حساب شده دارد در برابر روحانیون مردم قرار دارند که بمراتب بیشتر از گذشته به هدایت و راهنمائى و ارشاد احتیاج دارند روحانیت باید بسرعت به فکر چاره بیفتد و تا این سیل عظیم به راه نیفتاده است، خود را براى مقابله با آن آماده کند. وحدت و تشکیلات، خوشبختانه در تهران تا حدودى بوجود آمده است منظورم جامعه روحانیت و شوراى روحانیت است که تشکیل شده من امیدوارم این نمونه در سراسر ایران تعمیم پیدا کند و همه روحانیت به یکدیگر متصل و مرتبط بشوند و بتوانند از این طریق خود را به بهترین وجهى تجهیز کنند. مساجد از جمله بهترین پایگاههاى روحانیت به حساب میایند نگاهى به وضع مساجد نشان میدهد که بعد از انقلاب، اغلب مساجد خلوت شده است، یک دلیل این امر این است که تا قبل از پیروزى انقلاب مساجد به بهترین نحو نقش انقلابى خود را انجام میدادند در آنها همان مسائلى مطرح میشد که مردم خواستارش بودند اما بعد از پیروزى انقلاب، مساجد، خود را با این تغییر هماهنگ نکردند اکنون ضرورت احیاى مسجد بیش از هر زمان دیگر احساس مى‏شود البته لازمست در کنار مسجد رادیو و تلویزیون هم برنامه‏هاى مذهبى داشته باشند حزب اسلامى و کانونهاى تعلیمات سیاسى و مذهبى

[صفحه: 183]

هم باید بوجود بیایند. مردم از طریق این کانونها، میباید تعلیمات و آموزشهاى سیاسى ببینند اما اگر همه این نهادها، جاى مسجد را بگیرند، آنوقت فاجعه بوجود میاید راه جلوگیرى از این فاجعه تعطیل این نهادها نیست، بلکه این مساجدند که باید در وضع خود تجدید نظر کنند و در این میان سهم عمده و نقش اصلى به دوش روحانیت است. انقلاب ایران اگر در آینده بخواهد به نتیجه برسد و هم چنان پیروزمندانه به پیش برود، مى‏باید باز هم روى دوش روحانیون و روحانیت قرار داشته باشد اگر این پرچمدارى از دست روحانیت گرفته شود و به دست به اصطلاح روشنفکران بیفتد، یک قرن که هیچ، یک نسل که بگذرد، اسلام به کلى مسخ مى‏شود زیرا حامل فرهنگ اصیل اسلامى، در نهایت باز هم همین گروه روحانیون متعهد هستند به این دلیل لازمست روحانیت را اصلاح کرد نه اینکه آنرا از بین برد ثابت نگاه داشتن سازمان روحانیت در وضع فعلى نیز به انقراض آن منتهى خواهد شد این مطلب را حدود ده سال است که بارها و بارها تکرار کرده‏ام و گفته‏ام که روحانیت یک درخت آفت زده است و باید با آفتهایش مبارزه کرد اما کسى که مى‏گوید دست به ترکیب این درخت نزنید، معناى سخنش این است که با آفتهاى آنهم مبارزه نکنید و این باعث مى‏شود که آفتها، درخت را از بین ببرند آن کسى نیز که مى‏گوید اصلا این درخت را باید از ریشه کند، اشتباه بزرگى مرتکب مى‏شود زیرا اگر این درخت کنده شود، دیگر هیچکس قادر نخواهد بود تا نهال جدیدى به جاى آن بکارد به این ترتیب آینده انقلاب اسلامى ایران، پیوند زیادى با آینده روحانیت دارد. سؤالى که در ابتداى سخنم مطرح کردم در اینجا پاسخ میگویم اینکه روحانیت شیعه توانسته است در طول تاریخ منشاء حرکتهاى بزرگ بشود، ولى روحانیتهاى دیگر نتوانسته‏اند، دو دلیل عمده دارد.

[صفحه: 184]

دلیل اول ویژگى خاص فرهنگ روحانیت شیعه است خود فرهنگ شیعى یک فرهنگ زنده و حرکت زا و انقلاب آفرین است این فرهنگى است که از روش على (ع) و ازاندیشه‏هاى او تغذیه مى‏کند، این فرهنگى است که در تاریخ خود عاشورا دارد صحیفه سجادیه و دوره امامت و عصمت دویست و پنجاه ساله دارد هیچ یک از فرهنگهاى دیگر چنین عناصر حرکت زائى در خود ندارند دلیل دوم اینکه روحانیت شیعه - که بدست ائمه شیعه پایه گذارى شده است - از ابتدا اساسش تضاد با قدرتهاى حاکم بوده است بقول حامد آلگار در همان کتابى که ذکرش گذشت اساس روحانیت شیعه بر انکار حقانیت پادشاه است روحانیت شیعه از نظر معنوى متکى به خدا و از نظر اجتماعى متکى به مردم است و هیچگاه جزو دولت نبوده است اما در مقابل، مثلا روحانیت تسنن از همان ابتدا، وابسته به دستگاه حاکم بوده است از همان زمان که ابویوسف به سمت قاضى القضات هارون منصوب شد و در عین حال سمت مفتى اعظم را هم بدست آورد، مشخص بود که دیگر پایگاهى در میان مردم نمیتوانست داشته باشد در زمان خود ما افرادى نظیر شیخ محمد عبده که از روشنفکران روحانیون اهل تسنن مصر است وقتى اعتبار پیدا مى‏کند که آقاى خدیو عباس به اسمش ابلاغ صادر مى‏کند و الا مردم مصر مفتى بودن او را بى اعتبار میشمارند و یا شیخ محمد شلتوت، مصلح بزرگ مصرى را جمال عبدالناصر باید به اسمش ابلاغ صادر کند و وقتى که توى اتاقش مینشیند میباید عکس جمال عبدالناصر بالاى سرش باشد مشخص است که این افراد دیگر نمیتوانند پایگاه مردمى داشته باشند و نخواهند توانست علیه قدرت حاکم قیام کنند اما روحانیت شیعه از ابتدا بر اساس بى نیازى از قدرتهاى حاکم پایه گذارى شد و همیشه سلاطین و بزرگان مجبور بودند آستان آنها را

[صفحه: 185]

ببوسند و پیشانى به درگاه آنها بسایند (1). پس سر دیگر اینکه روحانیت توانسته انقلابها را رهبرى کند، استقلال است و این حقیقت که آنها هیچگاه عضو دستگاههاى دولتى و غیر دولتى نبوده‏اند از آنها ابلاغ نمیگرفته‏اند، عکس آنها را به خانه‏اشان راه نمیداده‏اند در آینده هم باید این ارزشها براى روحانیت محفوظ بماند امام صریحا فرموده‏اند که من موافق نیستم حتى در جمهورى اسلامى روحانیون پستهاى دولتى بپذیرند البته بعضى از کارها در صلاحیت روحانیت است، از قبیل استادى، معلمى، قضاوت اما روحانیون نباید کار دولتى بپذیرند، آنها باید در کنار دولت بایستند و آنرا ارشاد کنند آنها باید بر فعالیت دولت نظارت و مراقبت داشته باشند شاید یک طریق معقول براى اعمال این نظارت، تاسیس همان دایره امر به معروف و نهى از منکر است که میباید مستقل از دولت عمل کند روحانیت باید در حفظ مساجد کوشا باشد امامت جماعت باید محفوظ بماند روضه ها و ذکر مصیبتها باید محفوظ بمانند، اما لازمست اصلاح شوند و تحریفات و جعلها و دروغها از آنها حذف و پیراسته گردد.

پاورقى:

1 - زمانى که در قم بودم، سالهاى اول مرجعیت مرحوم آیت الله بروجردى اعلى الله مقامه الشریف، روزى یکى از بازاریهاى معروف و متدین تهران، مبلغ زیادى پول بابت وجوه شرعیه را به شکل یک حواله روى یک تکه کاغذ نوشته بود و به وسیله شخصى که به قم مى‏آمد خدمت آقا فرستاده بود تکه کاغذ را که بدست آیت الله دادند، ایشان آنرا به کنارى‏انداختند و فرمودند دیگر از این نوع وجوهات براى ما نفرستید، شما خیال مى‏کنید دارید سر ما منت مى‏گذارید روحانیت عزیزتر و شریفتر و محترم تر از این است که این چنین مورد توهین قرار بگیرد این رهبر شیعى است که تا این حد استغنا نشان مى‏دهد بعد هم آن بازرگان براى عذرخواهى به قم آمد و آنقدر التماس و زارى کرد تا عذرش پذیرفته شد.

[صفحه: 186]

سخن آخر اینکه روحانیت در حفظ و تداوم انقلاب نقشى اساسى بعهده دارد و میباید با کوشش همه جانبه، مکان شایسته خود را حفظ بکند و در صف اول حرکت مردم همچنان به هدایت آنها ادامه بدهد. والسلام

[صفحه: 187]

سوالات مسابقه :

  1. شناختن یک انقلاب یعنى ...... .
  1. شناخت وضعیت سیاسی
  2. شناخت وضعیت ایدئولوژی سیاسی
  3. شناخت ریشه های عدالت محورانه
  4. شناخت نارضایتى و شناخت آرمان مردم

  1. ریشه های ایدئولو‍ژیک انقلاب چیست؟
  1. ریشه های اقتصادی
  2. ریشه های اجتماعی
  3. ریشه های فرهنگی موجود در انقلاب
  4. ریشه های فکری و عقیدتی در انقلاب

  1. روح انقلاب اسلامی کدام است؟
  1. تمایل به تغییر سیاسی
  2. تمایل به تغییر اقتصادی
  3. تمایل به اسلام خواهی
  4. تمایل به تحولات اجتماعی در کشور

  1. آیه « وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّه وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ»(سوره قصص - آیه 5) در چه رابطه است؟
  1. ریاست دینداران
  2. پیروی از حق
  3. توجه وعنایت به مردم ضعیف
  4. استضعاف شدگى ملاک حرکت و ملاک انقلاب است

  1. ریشه هر انقلاب در......... است؟
  1. خواست حکومت
  2. تمایل طبقات بالا
  3. نارضایتى و خشم مردم از وضع موجود، و آرمان خواهی و وضع مطلوب
  4. حرکت های عدلات خواهانه مظلومین

  1. از نظر استاد مطهری معنی آیه " لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ" چیست؟
  1. عصیان و نفى نسبت به هواها، به طاغوتها به معبودهاى غیر خدااست
  2. در دین اجبارنیست
  3. راه هدایت در دین مشخص شده است
  4. آیه در باره عدالت است

  1. وارستگى به چه معنى است؟
  1. تحت اوامر الهی بودن
  2. پیروی از راه حق
  3. نفوذ در مناسب دنیایی
  4. انسان، دیگر تابع محیط نیست، بلکه محیط تابع اوست

  1. به نظر استاد، رکن معنویت در انقلاب اسلامی به چه صورت است ؟
  1. عدل اسلامی
  2. رفاه اقتصادی
  3. معنویت پیامبر (ص) و ائمه(ع)
  4. اجرای اسلام

  1. ارکان اصلى بقاء و تداوم انقلاب اسلامى ایران از نظر استادمطهری چیست؟
  1. مبارزه با فقر اقتصادی و تحول اقتصادی
  2. ضدیت با استعمار و دفاع از مستضعفین
  3. مبارزه فرهنگی و جهاد اسلامی
  4. عدالت اجتماعى، استقلال و آزادى، و معنویت اسلامى

  1. نظر استاد در مورد کلام امام علی(ع) «ان فی العدل سعة» درباره چیست؟
  1. کسی که عادل است گذشت بسیاری دارد
  2. عدالت به گذشت منجر میشود.
  3. رضایت احاد مردم از عدالت است و گذشت است
  4. اگر ظرفى باشد که همه گروهها و همه افراد را در خود بگنجاند، آن عدالت است.

( ۴ )